فلسطین از دریچهٔ چشم آفریقای جنوبی
مایکل بوراووی

۷ اکتبر ۲۰۲۳ در اطاقی کرایهای در ژوهانسبورگ نشسته بودم و با وحشت به گزارشهای اولیه از حملهٔ حماس گوش میدادم. وحشتم فقط واکنشی به احساسِ آنی از دست رفتن جانها نبود، من هم مانند بسیاری دیگر میاندیشیدم حالا چه قساوتهای وصفناشدنی دیگری برای فلسطینیها در غزه و جاهای دیگر در راه است، مردمی که همین الان هم از سالها بمباران اسرائیل در ویرانی میزیستند. آیا این حمله همان گشایشی نیست که دولت اسرائیل انتظارش را میکشید؟ هرگز تصور نمیکردم که منازعه کماکان ادامه داشته باشد، چه رسد به اینکه به جنگ منطقهای گستردهتری کشیده شود. زدوخوردهای پیشین به دلیل برتری نظامی اسرائیل طی چند هفته به پایان رسیده بودند. اینبار اوضاع فرق داشت. پهنهٔ شهری، تابآوری حماس و مردم غزه، توازن قوا در منطقه و تکنولوژیهای جدید جنگی، همگی چالشهای جدیدی پیش پای ارتش اسرائیل گذاشته بود، ارتشی که حالا با اهدافی ورای صرف آزادسازی گروگانها داشت در چندین جبهه میجنگید: نابودی حماس و بعد حزبالله، کنترل جنوب لبنان و تازه باید زندگی را برای بقیهٔ فلسطینیها در سرزمینهای اشغالی غیرقابلتحملتر هم میکردند. ماجرا ادامهٔ نکبت بود، حملهٔ خارجی برای تصاحب زمین.
۱
روزهای اول که با اضطرابی فزاینده شاهد بمباران کورکورانهٔ مردم بیدفاع بودم، از خود میپرسیدم که چرا چنین فوران خشونتی در آفریقای جنوبی دوران آپارتاید رخ نداد؟ در آفریقای جنوبی هم بسیاری نبردی چنین آخرالزمانی را انتظار میکشیدند. «وضعیتهای اضطراری» در سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۴، آفریقای جنوبی را صحنهٔ نظامیسازی محلات سیاهپوستنشین، حضور جوخههای مرگ، تسلیحات جنگی شیمیایی، ترور، شکنجه و بازداشتهای بدون محاکمه کرده بود. به تقریبی ۲۰ هزار نفر در این ایام کشته شدند که اکثریت قریب به اتفاقشان سیاهپوست بودند؛ ۱.۵ میلیون نفر دیگر در پروژهٔ آفریقای جنوبی برای «بیثباتسازی» کشورهای همسایه جان باختند.[1] چطور پس از ده سال جنگ داخلی، همهٔ اینها به توافقی مبتنی بر مذاکره، فروپاشی پایههای اصلی نظم آپارتاید و نخستین انتخابات آزاد مبتنی بر حاکمیت اکثریت انجامید؟ چرا وقتی به مخمصهٔ فلسطین رو میکنیم و به خشونتی که هر روز بیشتر از درون و بیرون دولت اسرائیل سربرمیآورد، چنین ثمرهای -با تمامی مصائبش- اینگونه بعید به نظر میآید؟ چطور شد که پیمان اسلو در ۱۹۹۳ و ۱۹۹۵ بهجای پیشرفت به سوی راهحلی برای تشکیل دو دولت، بر شدت درگیریها افزود؟ چرا اسرائیل پیمان ابراهیم را کنار گذاشت که طرحی برای همکاری با دولتهای عرب بود و پس از حملهٔ حماس، قتلعام بیپروای فلسطینیها را ترجیح داد؟
پاسخهای محتمل زیادی برای این پرسشها وجود دارد، اما بگذارید من هم موضع خود را پیشاپیش مشخص کنم. من در این متن ابعاد گوناگون این دو منازعه را در چارچوب «استعمار سکنیگزین»[2] قرار میدهم و بین این دو نوع، تمایزی مبتنی بر «تصاحب زمین» و «استثمار نیروی کار» قائل میشوم. این دو نوع استعمار سکنیگزین پیوندی تنگاتنگ با تاریخ دو کشور دارند، هرچند در آفریقای جنوبی شاهد گذار از اولویت تصاحب زمین به سوی اولویت استثمار نیروی کار بودیم و در نمونهٔ فلسطین، این گذار برعکس بود. استدلالم این است که تصاحب زمین گرایش به نزاعی آشتیناپذیر دارد، در حالی که استثمار نیروی کار میتواند به سازش طبقاتی منتهی شود و امکان اصلاح را میسر سازد.
این اشکالِ اقتصادی به تعبیر مارکس بنیانهایی واقعیاند که روبناهای مشخص تاریخی از بطنشان سربرمیآورد و ساکنان استعمارگر و بومی از طریق این روبناهای مشخصِ تاریخ، به تضاد و نزاع میان خود آگاه میشوند و بر سر آن میجنگند. بدیننحو، آنچه در این متن میآید دارای چهار بخش است: اول مقدمهای روششناختی و نظری که مبنای بخش دوم است، یعنی مطالعهای تطبیقی و مختصر از تاریخ این دو سرزمین. این مطالعه نیر زمینهای برای بخش سوم است، بررسی توازن قوای فعلی در سطح ملی، منطقهای و بینالمللی. در آخر، پیش از بیان برخی گمانهزنیها دربارهٔ آینده، به ایالات متحده خواهم پرداخت.
۲
سوالاتی که پیشتر مطرح شد، نشاندهندهٔ لزوم مطالعهٔ تطبیقی تاریخیاند، یعنی ردگیری فرآیندهای مشابه در دو کشور و پیامدهای متعارضشان. مقایسه کمک میکند تا موضوعات کلیدیِ پیشبرنده در هر نمونه را نشان دهیم و به همین طریق، راههای بدیل برای پیشروی را نیز شناسایی کنیم. هرچند برای مقایسه نیازمند چارچوبی مشترکیم. بارها دیدهام که همکارانم از هر مقایسهای میان اسرائیل و آفریقای جنوبی طفره میروند و مدعیاند که نمیتوان سیر و سرکه را با هم قیاس کرد، چه رسد بهاینکه تضادی مستقیم میانشان برقرار کنیم. البته که میتوانیم! در حقیقت هنر جامعهشناسی همین است: اجرای شعبدهٔ جادویی تبدیل سیر و سرکه به ترشی.
وقتی پای هر دو کشور با هم به مباحثهای باز میشود، یک واژه معمولاً به کار میرود: «آپارتاید». اما آپارتاید در این بستر معمولاً خاصبودگی مفهومیاش را از دست میدهد و به تعریفی عام تقلیل مییابد، تعریفی از قبیل: «رژیم نهادینهٔ سلطه و ستم سیستماتیک به دست گروهی نژادی بر گروه نژادی دیگر».[3] اطلاق نام «دولت آپارتاید» به دولت اسرائیل راهی است برای محکوم کردنش به عنوان جامعهای نژادپرست؛ اما این مفهوم در عینحال بر استراتژی طبقهٔ حاکمهٔ اسرائیل نیز تاثیر گذاشته و از آن برای عقلانیسازی سلطهٔ خود بهره بردهاند؛ آن هم در حالی آفریکانِرهای[4] راستگرا به سهم خود حسرت سیاستهای سرکوبگرانهٔ دولت اسرائیل را داشتهاند. این واژه در هر یک از این کشورها برای ترسیم یا تخیل «قرابتها» به کار رفته است. من ترجیح میدهم «آپارتاید» را به آفریقای جنوبی محدود کنم و مقولهٔ مشترک «استعمار سکنیگزین» را به جایش به کار ببرم و با این مفهوم شباهتهایی میان آفریقای جنوبی و اسرائیل برقرار کنم تا «تفاوتهایشان» را نیز درک کنیم. به بیان دیگر، من در پی تفاوتها در دل شباهتهایم و نه شباهتها در دل تفاوتها.
منظورم از «استعمار سکنیگزین» تجاوز به سرزمینی خارجی است که مرکزی امپریالیستی حامی آن است و ساکنان مهاجری که مردم بومی را برای همیشه به انقیاد خویش درمیآورند. این فرآیند در آفریقای جنوبی با «کمپانی هلندی هند شرقی»[5] در نیمهٔ قرن هفدهم آغاز شد و سرآغازش در فلسطین مهاجرت یهودیان در پایان قرن نوزدهم بود. ساکنین جدید در هر دو کشور در دو جبهه میجنگیدند: هم علیه مردم بومی و هم امپریالیسم بریتانیا. ساکنان این سرزمینها برخلاف ساکنینِ مستعمراتی که در پی «امتیاز» استخراج منابع بودند، ریشه در جای دیگری برای رفتن نداشتند. یهودیان اروپا داشتند از مصائب پوگرومها[6] و بعدتر از هولوکاست میگریختند و آفریکانِرها ارتباطشان را با نیاکان اروپاییشان از دست داده بودند.
اینجا با دو نمونهٔ مشهود استعمار سکنیگزین مواجهیم؛ هرچند این مفهوم از نظر ساکنان به مثابه «ناسزا» انکار میشود، چون دلالت بر نوعی سلطهٔ توجیهناپذیر دارد. مثلاً صهیونیسم مدعی است که فلسطین وطن آباءواجدادی یهودیان است و این امر در کتب مقدس معلوم شده است. سرزمین فلسطین در انتظار بازگشت قوم برگزیده بود: «سرزمینی بدون مردم برای مردم بیسرزمین». اصلاً استعماری در کار نبوده، چون استعمارشدهای وجود نداشته است -فلسطینیها وجود نداشتند یا اگر هم داشتند، به این سرزمین تعلق نداشتند. مردم یهود بومیان اصیلند، نه ساکنانی مهاجر. این دیدگاه بهراحتی حضور حدود نیممیلیون فلسطینی پیش از مهاجرت یهودیان در پایان قرن نوزدهم را نادیده میگیرد، فلسطینیانی که در صلحوآرامش در کنار ۲۵ هزار عرب یهودی زندگی میکردند که فقط حدود ۵ درصد جمعیت فلسطین را تشکیل میدادند. همچنین این ادعا مطرح میشود که مفهوم استعمار سکنیگزین اینجا مصداق ندارد، چون کشور متروپلی در کار نبود که از حضور یهودیها استقبال کند. اما این ادعا هم نقش «سازمان جهانی صهیونیسم»[7] را به حاشیه میراند؛ سازمانی که از طریق «صندوق ملی یهود» کار میکرد و برای خریداری زمین از کشورهای متعدد غربی کمک میگرفت. دست آخر، استدلالی مطرح میشود که تجربهٔ نسلکشی قوم یهود آنان را یگانه و منحصربهفرد ساخته است و نمیتوان آنان را در هیچ طبقهبندی قیاسپذیری جای داد.
استعمار سکنیگزین هرگز چنین بار معنایی پرتنشی در آفریقای جنوبی به خود نگرفت. قطعاً آفریکانرها هم خود را قوم برگزیده میپنداشتند، اما تا قرن بیستم دیگر خود را اهالی «بومی» آفریقای جنوبی در تقابل با ساکنان بریتانیایی تعریف میکردند. حزب کمونیست آفریقای جنوبی از آپارتاید تعریفی داد که بیشترین قرابت را با معنای استعمارگری سکنیگزین دارد: « نوعی خاص از استعمارگری» که قدرت استعمارگر دیگر در متروپلی دوردست نیست، بلکه در خود مستعمره جای گرفته است. مباحث بسیاری نیز دربارهٔ اهمیت طبقه در تقابل با نژاد مطرح شده است و نیز این پرسش که آیا کارکرد «آپارتاید» تولید نیروی کار ارزان بوده است یا معطوف کردن تضاد به بیرون؟
اگرچه پژوهشگران فلسطینی از دههٔ ۱۹۶۰ به بعد از این واژه برای تحلیل وضع خودشان استفاده کردهاند، مطالعهٔ تطبیقی استعمار سکنیگزین سرچشمهای نسبتاً متاخر دارد و فقط در بیستسال گذشته گسترش یافته است. پاتریک وُلف، یکی از پیشگامان این حوزه میگوید «قلمرومندی عنصر تقلیلناپذیر و مشخص استعمار سکنیگزین است». او نتیجه میگیرد که گرایشی ذاتی به «حذف» مردم بومی در این نوع استعمار است، خواه از طریق نسلکشی، خواه همگونسازی، اجتماعی کردن، بیقبیله کردن[8] یا شیوههای دیگر.[9] این تعریف شاید با نمونههای مورد علاقهٔ ولف، یعنی استرالیا، کانادا و آمریکا و البته فلسطین سازگار باشد، اما وقتی پای مستعمرات سکنیپذیری همچون الجزایر به میان میآید که در نهایت استعمارگران ساکن ترکش کردند، چندان جور به نظر نمیرسد. بههمینترتیب، چنین تعریفی کمکی به فهم تاریخ آفریقای جنوبی هم نمی کند، جایی که استعمارگران ساکن به جای حذف «بومیان»، برای تامین نیروی کار ارزان وابستهشان بودند. نظریهٔ جامعتری دربارهٔ استعمار سکنیگزین مستلزم در شمار آوردن دینامیکهای مختلف تصاحب زمین و استثمار نیروی کار است. بنابراین بایست هم قلمرومندی انحصاری را بررسی کرد و هم پرولتاریا شدن نیروی کار.
۳
استعمار سکنیگزین در آفریقای جنوبی از دههٔ ۱۹۵۰ آغاز شد، وقتی کمپانی هلندی هند شرقی مقر امپراطوری هلند را در رأس جنوبی آفریقا تاسیس کرد تا پایگاهی باشد برای خدماترسانی و سوخترسانی به کشتیهایی که به آسیا میرفتند. سکونتگاه کمپانی ریشه دواند، قوم خُویسان[10] را به انقیاد درآورد، مردم سان را بالکل محو کرد و به بردگی گرفت و در مناطق داخلی سرزمین پیش رفت. بریتانیاییها از ۱۸۰۶ شروع به استعمار کِیپ [دماغهٔ امید نیک] کردند و هدفشان تامین امنیت مسیری به سوی هند بود. بریتانیاییها مهاجران آفریکانر را بیرون راندند و به سمت شمال کوچاندند، جایی که با گروههای قومی متعددی جنگیدند و جمهوریهای مستقل خود را تاسیس کردند. این نوع تصاحب زمین تا زمان کشف الماس و بعدتر طلا در اواخر قرن نوزدهم ادامه یافت.
وقتی میزان معدنکاوی افزایش یافت، متکی به نیروی کار ارزان آفریقایی و نیروی کار سفیدپوست وارداتی و گرانقیمت بود. گذار از تصاحب زمین به استثمار نیروی کار به کمک جنگهای خشونتبار بوئر (۱۸۹۹-۱۹۰۲)[11] تضمین شد، جنگهایی که ساکنان آفریکانر در برابر نیروهای بریتانیا که هم تسلیحات بهتری داشتند و هم تعداد بیشتری، شکست خوردند. پس از شکست در جنگ بود که قلمرویی متحد با نام «اتحادیهٔ آفریقای جنوبی» در ۱۹۱۰ ایجاد شد. از آن پس، تصاحب زمین برنامهای برای اجبار آفریقاییها شد تا بهعنوان کارگر مهاجر به کار معدن مشغول شوند. «قانون زمین بومیها»[12] در ۱۹۱۳ مقرر کرد که فقط ۸ درصد زمینها متعلق به آفریقاییها باشد. توسعهٔ معدنکاوی و سپس کار تولید صنعتی تعریفکنندهٔ مسیر آفریقای جنوبی در سدهٔ بیستم بود -از «شورش رَند»[13] در ۱۹۲۲ که کارگران سفیدپوست «کارگران جهان» را فراخواندند تا «متحد شوند و برای آفریقای جنوبی سفید بجنگند» تا ۱۹۴۶ و اعتصاب کارگران سیاهپوست معدن که انعکاسی از قدرت افزونِ پرولتاریای سیاهپوست بود.[14]
«حزب ملی متحد» [Herenigde Nasionale Party][15] در انتخابات ۱۹۴۸ با حقرای تقریباً انحصاری سفیدپوستان پیروز شد و شالودهٔ نظم آپارتاید را پی ریخت، نظمی که تحرک اجتماعی و جغرافیایی مردم سیاهپوست را در خدمت منافع ساکنان مهاجر (هم منافع آفریکانرهای کشاورز و هم سرمایهٔ بریتانیایی) برای بازتولید نیروی کار ارزان سیاهپوست محدود می کرد.
«کنگرهٔ ملی آفریقا»[16] و «حزب کمونیست آفریقا» در دههٔ ۱۹۵۰ بایکوتها، اعتصابها، امتناع از کار و تظاهراتهایی را علیه قوانین عبور[17] ترتیب دادند که در نهایت منتهی به سرکوب بیشتر شد. کشتار حداقل ۶۹ تظاهراتکننده در شارپویل[18] در سال ۱۹۶۰ باعث شد سازمانهای سیاسی آفریقایی بالکل ممنوع و زیرزمینی شوند یا به تبعید تن دهند. به نظر میرسید که دولت آپارتاید سلطهٔ نژادیاش را با موفقیت جا انداخته است و البته، همهٔ اینها پیش از طغیان نامنتظرهٔ اعتصابهای دوربان[19] در ۱۹۷۳ و بعد تظاهرات دانشآموزی سووتو[20] در ۱۹۷۶ علیه سیستم آموزشی بانتو [سیاهپوستان][21] بود. این چالشهای پیشروی آپارتاید به گسترش مبارزاتِ دههٔ ۱۹۸۰ و وضعیت جنگ داخلی منجر شد. رژیم سفیدپوست برخی مقررات سکونت در مناطق شهری مسکونی را تعدیل کرد و اتحادیههای کارگری سیاهپوست را به رسمیت شناخت، اما این اصلاحات فقط به آتش درگیریها دامن زد. بااینهمه، جنگ داخلی زمینهای تجربی معطوف به مذاکرات صلح میان کنگرهٔ ملی آفریقا و دولت آفریکانر را نیز رقم زد و در نهایت به دوران انتقال مبتنی بر همین مذاکرات انجامید.
چرا چنین موضوعی در آفریقای جنوبی ممکن شد و در اسرائیل ناممکن؟ وابستگی سرمایه به نیروی کار به آنان اهرم فشار یا قدرت ساختاری میدهد، البته فقط زمانی که قدرت تشکلیابی یا سازماندهی نیز داشته باشند. استعمار سکنیگزین از نوع استثمار نیروی کار معمولاً در واکنش به تحقیر انقیاد نژادی، طبقهای کارگر با قدرت تشکیلاتی شکل میدهد. کلیتر بگوییم، سرمایهداری شیوهٔ تولید منحصربهفردی است که نه فقط قدرتی ساختاری به طبقهٔ فرودست میسپارد، بلکه مادامی که این طبقه روابط مالکیت یا سود را در معرض خطر قرار ندهند، فرصت بالقوهٔ امتیاز دادن به آنها را نیز در خود نهفته دارد. تحقق این فرصت بالقوه برای سازش طبقاتی در واقعیت اما بسته به روبناهای مشخصی است که تاریخ مبارزه را شکل میدهند.
۴
خب، پس چرا هیچ سازشی ناشی از مذاکره در اسرائیل حاصل نشده است؟ استعمار سکنیگزین در اسرائیل در پایان قرن نوزدهم و با فرار یهودیان از پوگرومهای امپراطوری روسیه آغاز شد؛ بیشتر آنان به اروپای غربی و آمریکا رفتند، اما تعدادی هم به فلسطین گریختند. «سازمان جهانی صهیونیسم» دست به ایجاد «صندوق ملی یهود» زد تا زمین بخرد و بیشتر هم از ملّاکان عربی که در فلسطین نبودند زمین میخرید. اما همانطور که گِرشون شافیر نشان داده، مسالهٔ اصلی تقسیم کار بود.[22] در بدو امر، مالکان یهودی مزارع مایل به استخدام نیروی کار ارزان فلسطینی بودند، اما بدیننحو مسالهٔ استخدام مهاجران یهودی لاینحل میماند. ازهمینرو، آنها شروع کردند به ایجاد بازار کاری پلکانی مشابه بازار کار آفریقای جنوبی؛ بازار کاری متشکل از نیروی کار گرانقیمت یهودی و نیرویکار ارزانقیمت فلسطینی. اما نیروی کار یهودی نمیتوانست با فلسطینیهایی رقابت کند که در کار کشاورزی ماهر بودند و معیشتشان وابسته به کار مزدی نبود. آخرِ کار اخراج فلسطینیها و استخدام انحصاری نیروی کار یهودی بود که اغلب به اشکال تعاونیمانند مثل کیبوتصها[23] و تاسیس هیستادروت[24] یا همان سازمان کارگری یهودی صورت میگرفت و شالودهٔ نهادی دولت اسرائیل را شکل داد.
راهحل بازار دوپارهٔ نیروی کار در زمان امپراطوری عثمانی آغاز شد و بریتانیاییها که به حکم جامعهٔ ملل در ۱۹۲۰ قیمومت فلسطین را برعهده گرفتند، اجازه دادند این کار ادامه پیدا کند. مقامات اشغالگر بریتانیایی با شورشهای ضداستعماری پیاپی فلسطینیها مواجه شدند که اوج آن «قیام بزرگ»[25] ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ بود. جرقهٔ قیام سیل پناهجویان یهودی بود که از اروپای فاشیستی به فلسطین سرازیر شدند و بریتانیاییها به کمک میلیشیای یهودی سرکوبش کردند. بریتانیا در ۱۹۴۸ مسالهٔ فلسطین را به سازمان ملل تازهتاسیس واگذار کرد و این سازمان هم از تقسیم فلسطین به نفع ساکنان مهاجر یهودی پشتیبانی کرد. یهودیها در آن زمان ۲۸ درصد جمعیت فلسطین را تشکیل میدادند و مالک ۷ درصد زمینهای آن بودند، اما قطعنامهٔ تقسیم سازمان ملل ۵۶ درصد سرزمین را به آنها داد. فلسطینیها از همان ابتدا نفس ایدهٔ تقسیم را رد کردند، چون به نظرشان این سرزمین از آنِ آنان بود و بدیننحو، جنگی سهجانبه در پی آمد. صهیونیستها مدعی مبارزهای آزادیخواهانه علیه بریتانیا بودند، اما در عینحال جنگی پنهان علیه فلسطینیها به راه انداختند (نکبت[26]) و نیروهای نظامی یهودی که بعدها ارتش اسرائیل (IDF) را شکل دادند، برنامهٔ پاکسازی قومی بیرحمانهای را در شهرها و روستاهای فلسطینی اجرا کردند و کنترل ۷۷ درصد زمینهای فلسطین را در اختیار گرفتند و ۷۵۰ هزار فلسطینی (۶۰ درصد جمعیت) را از خانههایشان بیرون کردند. دولت تازهتاسیس اسرائیل ۸۰ درصد یهودی و ۲۰ درصد فلسطینی بود. درست همانطور که جنگ بوئر در آفریقا به برتری امپراطوری بریتانیا و آغاز استثمار نیروی کار انجامید، جنگ داخلی در فلسطین نیز صحنهٔ عقبنشینی بریتانیا و تاسیس دولتی استعماری مبتنی بر تصاحب زمین را رقم زد.
دولت اسرائیل که در آن زمان هیستادروت و حزب کارگر بر آن مسلط بودند، سوسیال دموکراسی سکنیگزینی را توسعه داد که شالودهاش سیاستهای انحصارگرایانه نسبت به نیروی کار بود. فلسطینیها در اسرائیل در لوای حکومت نظامی بودند. مردم غزه تحت حاکمیت مصر بودند و اهالی اورشلیم شرقی و بخشی از فلسطین که امروزه کرانهٔ باختری مینامیم، تحت حاکمیت اردن به شمار میرفتند. تنشهای میان اسرائیل و دولتهای عرب بالا گرفت و در بحران سوئز در ۱۹۵۶ به مرحلهٔ انفجار و بعد، در جنگ شش روزهٔ اعراب و اسرائیل در ۱۹۶۷ به نهایت رسید، جنگی که در پایانش اسرائیل کنترل غزه، اورشلیم شرقی، کرانهٔ باختری، بلندیهای جولان و تمامی شبهجزیرهٔ سینا در مصر را در دست گرفت؛ همهٔ آنچه سرزمینهای اشغالی مینامیم. تداوم تصرف زمین باز هم برای اقتصاد اسرائیل نیروی کار ارزان خلق کرد. سرزمینهای اشغالی همان کارکردی را داشتند که بانتوستانها[27] در آفریقای جنوبی داشتند، تنها فرقشان این بود که سرزمینهای اشغالی عملاً بخشی از اسرائیل شدند، ولی به بانتوستانها در آفریقای جنوبی شبهاستقلالی داده شده بود.
درست همانطور که «کنگرهٔ ملی آفریقا» پس از کشتار شارپویل زیرزمینی و ممنوع شد، رهبری «سازمان آزادیبخش فلسطین» هم ناچار به تبعید رفت و از اردن به لبنان و بعد تونس رانده شد. شورشهای خودانگیخته در آفریقای جنوبی در دههٔ ۷۰ و ۸۰ نظیر انتفاضهٔ اول در اسرائیل بودند که در ۱۹۸۷ آغاز شد و تا ۱۹۹۳ طول کشید، یعنی تا وقتی که پیمان اسلو امضا شد. حاصل این پیمان مضحکهای از مفهوم «خودگردانی» بود، یعنی «تشکیلات خودگردان فلسطین» پیمانکار دولت اسرائیل در سرکوب مقاومت فلسطین شد. استیصال فزایندهٔ فلسطینیها به انتقاضهٔ دوم[28] انجامید (۲۰۰۰-۲۰۰۵) که مردم غیرنظامی در اسرائیل را هدف قرار داد. پاسخ دولت اسرائیل محدود کردن عبورومرور فلسطینیها در سرزمینهای اشغالی بود و بدین ترتیب، جریان ورود نیروی کار فلسطینی قطع شد. کرانهٔ باختری برای تسهیل توسعهٔ غیرقانونی شهرکهای اسرائیلی به مناطق جداگانه تقسیم شد و غزه تبدیل به زندانی روباز گشت که ارتش اسرائیل محاصرهکننده و پاسبانش بود. همین بستر تاریخی ما را به ۷ اکتبر میرساند.
۵
در چنین زمینهایست که میتوانیم توضیحی ابتدایی دربارهٔ تفاوت این دو نوع استعمار سکنیگزین مطرح کنیم -استعماری که در یک نمونه به توافقی قابلمذاکره رسید و در نمونهٔ دیگر به توسعهطلبی بیامان. اول به بنیانهای اقتصادی بپردازیم. وابستگی سرمایهٔ آفریقای جنوبی به طبقهٔ کارگر سیاهپوست، به این طبقه قدرتی ساختاری داد و در همینحال، مبارزات نژادی علیه آپارتاید به آنان قدرت تشکلیابی داد. اصلاحات دههٔ ۱۹۸۰ که طراحی شده بود تا طبقهای از شهرنشینهای خودی ایجاد کند و از طریق به رسمیت شناختن اتحادیههای کارگری سیاهپوستان شکلی نهادی به منازعات بدهد، در نهایت فقط سرکوب دولتی و چرخهٔ اعتراضات را تشدید کرد. وقتی کنترل اوضاع از دست خارج شد، منافع کسبوکارها ایجاب کرد که مذاکراتی محرمانه با نسلون ماندلا، رهبر کنگرهٔ ملی آفریقا داشته باشند که آنزمان، هنوز در جزیرهٔ روبن زندانی بود. اما اوضاع در اسرائیل کاملاً برعکس بود، کاهش وابستگی دولت اسرائیل به نیروی کار فلسطینی موجب تضعیف قدرت ساختاری طبقهٔ کار فلسطینی شد، در حالی که چندپارگی این طبقه -که حاصل اخراج و آوارگیشان بود- قدرت تشکلیابیشان را نیز محدود کرد. در همین زمان، یاسر عرفات مذبوحانه در پی توافقی با اسرائیل بود تا به رهبری خود مشروعیت دهد. ثمرهٔ کار پیمان اسلو بود که بیشتر تسلیم محسوب میشد تا مذاکره.
دوم مسالهٔ سیاست است. ملیگراییهای سکنیگزین، یعنی آفریکانرها و صهیونیستها هر دو در تقابل با امپریالیسم بریتانیا شکل ساخته شدند، اما مسیرهای مخالفی را در پیش گرفتند. وقتی آفریکانرها در ۱۹۴۸ به قدرت رسیدند، سیاست بانتوستانها را اجرا کردند تا مقاومت آفریقایی را از مرزهای خود خارج کنند، اما در عینحال نیروی کار ارزان برای کشاورزی و معدنکاوی را هم تضمین کردند. با اینهمه، شاخهای «لیبرال» از ملیگرایی آفریکانر -معروف به «روشنفکران» [verligtes]-که روزبهروز گسترش مییافت، شروع به استفاده از دولت برای پیشبرد پروژههای سرمایهدارانهٔ خود کرد و در نهایت منفعت خود را در گذاری مبتنی بر مذاکره یافت. باز هم کاملاً برعکس، صهیونیسم در جهتی مخالف حرکت کرد و حزب محافظهکار و مذهبی لیکود قدرت گرفت؛ حزبی که یهودیهای مزراحی (عربتبار) پشتیبان آن بودند، یعنی قشری رو به ازدیاد که خود مبتلا به سلطهٔ سرکوبگرانهٔ اشکنازیها یا همان یهودیان اروپاییتبار بودند. خلاصه، در حالی که آفریکانرها لیبرالتر و روشنفکرتر میشدند، صهیونیستها مرتجعتر و سازشناپذیرتر شدند. مضاف بر اینکه اتحاد سهجانبهٔ کنگرهٔ ملی آفریقا، حزب کمونیست و فدراسیون اتحادیههای کارگری توانست جبههٔ واحدِ ضدآپارتاید را تشکیل دهد؛ اما در همین حال، اپوزوسیون فلسطینی در برابر دولت اسرائیل به دلیل مواجهه با شرایطی متفاوت و گرفتاریشان در سیاست کشورهای میزبانشان، به تفرقه دچار بود.
از نظر منطقهای اگر بنگریم، آفریقای جنوبی در میان کشورهای متخاصم محصور شده بود، خصوصاً پس از ۱۹۷۴ که موزامبیک و آنگولا به استقلال رسیدند، این وضع تشدید شد. آفریقای جنوبی همراه با رودزیای جنوبی[29] آخرین مستعمرات منطقه بودند. آفریقای جنوبی منافعش را از طریق «سیاست نگاه به بیرون» و مبتنی بر قدرت اقتصادی پیش میبرد. عمر این سیاست چندان طولانی نبود، چون دولتهای خط مقدم مواجهه با آفریقای جنوبی به حمایت از جنبش ضدآپارتاید برخاستند و میزبان اردوگاههای آموزش مبارزهٔ مسلحانهٔ این جنبش در کشور خود شدند. دولت آپارتاید هم در واکنش، به جنگ داخلی در آنگولا و موزامبیک دامن میزد. اسرائیل هم به نحوی مشابه به جنگ با دولتهای عربی پرداخت که حامی سازمان آزادیبخش فلسطین یا حماس بودند، خصوصاً در لبنان که در جنگ داخلی (۱۹۷۵-۱۹۹۰) نیز مشارکت کرد و بعدها در ۲۰۰۶ هم به این کشور حمله کرد. اسرائیل پس از ۷ اکتبر به سرعت دست از همکاری با دولتهای عرب کشید تا بتواند برای شکست حماس و حزبالله دست به بمباران بیرویهٔ این کشورها بزند و البته هدفش گسترش قلمروی اسرائیل به لبنان، سوریه و اردن نیز بود.
تعارض در عرصهٔ بینالمللی نیز به همین اندازه آشکار است. اعتراضات در بیرون از آفریقای جنوبی روزبهروز بیشتر میشدند و بازتابی از اعتراضات در داخل کشور بودند.کشورهای مشترکالمنافع حامی کمیتهای برای تسهیل مذاکرات شدند، در حالی که تظاهراتهای پرشمار در کشورهای متعدد خواستار رفع ممنوعیت کنگرهٔ ملی آفریقا و آزادی ماندلا بودند. نه جنبش مقاومت فلسطین هرگز از چنین حمایت وسیعی مانند جنبش ضدآپارتاید برخوردار شد و نه هیچیک از فراخوانهای بینالمللی برای بایکوت، عدمسرمایهگذاری و تحریم اسرائیل؛ آنهم در حالی که ملیگرایی آفریکانر هیچگاه نفوذ جهانی صهیونیسم را نداشت. ملیگرایی آفریکانر در قیاس با رویکردِ غربیِ صهیونیسم سکولار، رویکردی بسته و منسوخ به نظر میآمد و فاقد اقتداری اخلاقی بود که نمایندگیِ قربانیان هولوکاست به صهیونیسم میداد و هرگز هم نتوانست چیزی معادل لابی اسرائیل یا اِیپَک[30] داشته باشد.
توازن قوای بینالمللی نیز با فروپاشی شوروی تغییر کرد و دیگر نمیشد از شوروی برای بیاعتبار کردن کنگرهٔ ملی آفریقا استفاده کرد. در حقیقت، کنگره همان موقع هم از تفاسیر رادیکالتر «منشور آزادی»[31] خود فاصله گرفته بود. همچنین، سقوط کمونیسم باعث شد مبارزهٔ مسلحانه برای کنگره کمتر میسر باشد، چون پشتیبانی نظامی شوروی از دست رفته بود. به همین سیاق، جنبش فلسطین نیز پشتیبانی نظامی و اخلاقی شوروی را از دست داد و همین امر، انزوای بینالمللی و اختلافات داخلیاش را تشدید کرد.
۶
در نهایت به ارتباط اسرائیل با ایالات متحده میرسیم. آمریکا بیتردید رکن اساسی تجاوز اسرائیل بوده، اما کاخ سفید در حمایت از توسعهطلبی اسرائیل در خاورمیانه تنها عمل نکرده است. تضاد میان این رابطه با روابط آمریکا و آفریقای جنوبی واضح است. کنگرهٔ آمریکا در ۱۹۸۶ «قانون جامع ضدآپارتاید» را به رغم وتوی رئیسجمهور وقت، رونالد ریگان تصویب کرد و تحریمهایی بر آفریقای جنوبی اعمال کرد. کنگره در خلاء عمل نمی کرد، بلکه داشت واکنشی به نیروی فزایندهٔ کارزار ضدآپارتاید در سراسر جهان نشان میداد. کنگرهٔ ملی آفریقا به چشم کنگرهٔ آمریکا طی یک روز از سازمانی تروریستی به جنبشی آزادیبخش تبدیل شد. چنین استقبالی هیچگاه از فلسطینیها نشد؛ کنگرهٔ آمریکا هیچگاه با عرفات آنطور برخورد نکرد که با نتاتیاهو و ماندلا.
تحریمهای آمریکا علیه آفریقای جنوبی را با حمایت بیقیدوشرط از دولت اسرائیل مقایسه کنید. آمریکا در سال گذشته ۱۸ میلیارد دلار تجهیزات نظامی به اسرائیل انتقال داده و این کشور از زمان تاسیسش بیش از ۳۰۰ میلیارد دلار کمک نظامی و اقتصادی از آمریکا دریافت کرده است؛ یعنی بیش از هر کشور دیگری در جهان. چرا؟ یک دلیل منافع اقتصادی و سیاسی آمریکا در نفت و گاز خاورمیانه است، منجمله در ذخایر کاوشنشدهٔ کرانهٔ ساحل غزه. بهعلاوه، اقتصاد اسرائیل در امتداد مجموعهٔ پیچیدهٔ نظامی-صنعتی آمریکاست و لابراتوار آزمایش آخرین تسلیحات نظامی آمریکا به شمار میرود. اما آیا اسرائیل برای رهبران آمریکا پروژهای نژادی هم محسوب میشود؟ آیا اسرائیل پایگاهی غربی در دریای «کافران شرقی» است؟ آیا دولت آمریکا پروژهٔ اسرائیل را با پروژهٔ استعمار سکنیگزین خود آمریکا یکی میداند؟ آیا وجود اسرائیل نوعی تاوان برای هولوکاست است یا فقط راهحلی بیدردسر برای «مسالهٔ یهود» به شمار میرود و در کار حفظ یهودستیزی پنهانی است که بهایش را فلسطینیها میپردازند؟
لابی اسرائیل در آمریکا آشکارا نقشی حیاتی در خلق امپریالیسم فرهنگی دارد. اِیپِک که ادعای نمایندگی ۵ میلیون آمریکاییِ طرفدار اسرائیل را دارد و میلیاردرهای صهیونیست حامی آنند، تامین مالی انتخابات نمایندگان حامی خود در کنگره را برعهده دارد و کارزارهایی علیه نامزدهای طرفدار فلسطین به راه میاندازد و بر هر شخص یا نهادی که نظراتی در حمایت از فلسطین دارد، فشار میآورد. بهعلاوه، دهها میلیون صهیونیست مسیحی هستند که بازگشت یهودیان به اسرائیل را نویددهندهٔ بازگشت مسیح میدانند و معمولاً دیدگاههای صهیونیستی تندتری از خود یهودیان آمریکایی دارند.
دولت اسرائیل طی سال گذشته زرهٔ حمایت بیقیدوشرط آمریکا را در معرض آزمون گذاشته است و البته، آمریکا هم تابهحال از این آزمون سربلند بیرون آمده است. شاهدیم که ترامپ و هریس بر سر این ادعا که بهترین دوست اسرائیلند، در رقابتند. هیچکس نمیداند ترامپ چه خواهد کرد، اما سابقهٔ او نشان میدهد که در تامین منافع اسرائیل سنگ تمام خواهد گذاشت. او در دورهٔ نخست ریاستجمهوریاش رسماً اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت، شهرکهای کرانهٔ باختری را قانونی دانست و دفتر نمایندگی دیپلماتیک فلسطین در واشنگتن را بست، به اسرائیل در مقابل «دیوان کیفری بینالمللی» مصونیت داد و پس از آن هم از اسرائیل خواست تا «کار را در غزه تمام کند». با قدرت گرفتن لیکود و صهیونیسم مذهبی که ریشه در چیرگی فزایندهٔ یهودیهای مزراحی و مهاجران جدید دارد و نیز، به دلیل خروج دستهجمعی یهودیان اروپایی لیبرال و حرفهای از اسرائیل، دولت اسرائیل در دامان باورهای موعودگرایانه افتاده و میخواهد آمریکا را به جنگ علیه ایران نیز بکشاند، جنگی که آمریکا منفعت چندانی در آن ندارد. حتی شاید دولت دوم ترامپ در این جنگ موعودِ اسرائیل، دست از حمایت از این کشور بردارد. نباید فراموش کنیم که آمریکا قبلاً هم وقتی هوا را پس دیده، ناگهان از مداخلات خود -در ویتنام، عراق و افغانستان- کنار کشیده است.
۷
به سوال اولیه بازگردیم: چرا این دو استعمار سکنیگزین شبیه هم نیستند؟ گفتم که تفاوت اصلی میان استعمار سکنیگزینی است که بر استثمار نیروی کار بنا شده -رابطهای دربرگیرنده مبتنی بر وابستگی متقابل و منجر به سازش- و دیگری بنا بر تصاحب زمین: رابطهای طردکننده مبتنی بر منازعهای آشتیناپذیر. اما همین تفاوتها هم صرفاً امکانهایی بالقوهاند که در ترکیب با توازن قوای نظامی، عرصهٔ مبارزات ایدئولوژیک و سیاسی را مشخص میکنند، عرصهای که تعینات و پیامدهای بینالمللی و البته ملی خود را دارد.
فروپاشی آپارتاید و رو آوردن به حاکمیت اکثریت -یا به تعبیری استعمارزدایی- در آفریقای جنوبی نوشداروی همهٔ دردها نبود. استثمار نیروی کار همراه با آپارتاید ناپدید نشد، بلکه در واقع تشدید هم شد. چنان که مارکس در «دربارهٔ مسالهٔ یهود» نوشته است، رهایی سیاسی شاید به نوبهٔ خود حائز اهمیت باشد، اما هیچ ربط حتمی به رهایی بشر ندارد. کنگرهٔ ملی آفریقا گذار در آفریقای جنوبی را رهبری کرد و شرکای بینالمللی آنان را به سوی نئولیبرالیسم کشاندند و بورژوازی ملی جدیدی شکل گرفت که «فدراسیون اتحادیههای کارگری» و «حزب کمونیست» را نیز دنبال خود کشید. مذاکرات امتیازات اقتصادی و سیاسی به همراه داشت، اما تغییری در سود یا مناسبات تولید حاصل نکرد. مانع چندانی سر راه استثمار نیروی کار در آفریقای جنوبی وجود نداشت و شکل تصاحب زمین نیز تغییر نکرد. امکان گذار به سوسیالیسم تقریباً اصلاً مطرح نبود.
اگرچه گذاری مبتنی بر مذاکره محدودیتهایی دارد، باز هم امید بیشتری در آن نهفته است تا بالا گرفتن سلطهٔ دولت اسرائیلی که ناشی از توسعهطلبی اسرائیل در راستای تحقق اسرائیل بزرگ است. فلسطینیها که تا سر حد نابودی بمباران شدهاند و همهٔ همبستگیها جز همبستگی در هویت مقاومتشان را از دستدادهاند، از پذیرش شکست سر باز میزنند، چیزی که خود معجزهایست. تا وقتی آمریکا به پشتیبانی نظامیاش ادامه میدهد، وضعیت جز موازنهای فاجعهبار نخواهد بود. توسعهٔ دولت سکنیگزین شاید فقط به دست خود نظامیان اسرائیل مهار شود -کودتایی سیاسی که میل موعودگرایانه به گسترش جنگ را تحت کنترل درآورد. اگرچه تصاحب زمین به سیاست سازش منتهی نمیشود، اما آیا راهی هست که جنگ فعلی به مسیری بیافتند که آفریقای جنوبی پیمود؟ آیا فلسطینیها میتوانند جامعهٔ اسرائیل را محتاج خود کنند؟
اشکال سلطه در قلمروهای مختلف اشغالشده به دست اسرائیل فرق دارند. اگرچه فلسطینیهای داخل «خط سبز»[32] فقط بیست درصد جمعیت را تشکیل میدهند، اما در بخشهایی خاص متمرکز شدهاند، مثلاً در بخش ساختوساز و و بهداشتودرمان. اعتصابی عمومی در دوران انتفاضهٔ وحدت در ۲۰۲۱[33]، همبستگی میان فلسطینیها با وابستگیهای سیاسی گوناگون را نشان داد. ستم هولناک صهیونیستها منجر به شکلگیری قدرت تشکلیابی شد که اهرم فشاری از طریق اخلال یافت، خصوصاً وقتی ستمدیدگان احساس کردند چیزی برای از دست دادن ندارند.
اگر کورسوی امیدی در اوضاع امروز قابلمشاهده باشد، صدای فلسطینیانی است که دست آخر در سراسر جهان طنینانداز شده است. هر کجا هستیم، میتوانیم با تلفنهای همراهمان تصاویر قساوت غیرانسانی ارتش اسرائیل را ببینیم و صدای نژادپرستانهٔ طبقهٔ حاکمهٔ اسرائیل را بشنویم. موجی از همدلی، خشم و اندوه برای فلسطینیان در سراسر جهان به راه افتاده است. اگر جنبش آزادیبخش آفریقا در دههٔ ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ نمایندهٔ مبارزهای جهانی علیه استعمار بود، امروز فلسطینیان نماینده و عصارهٔ مبارزهای جهانی علیه حاکمیت امپریالیستی هستند. اتفاقی نیست که آفریقای جنوبی اتهام نسلکشی علیه اسرائیل را به دیوان بینالمللی دادگستری برد و بدیننحو، مشعل نمادین مقاومت جهانی را به دست فلسطینیان داد. شاید آنان در مبارزهشان در راه آزادی که بهایی باورنکردنی داشته است، نه فقط خود را نجات دهند، بلکه در این مسیر الهامبخش دیگران در مبارزاتشان باشند. آنطور که دابلیو. ای. بی. دیو بویس[34] در مورد تلاش نافرجام و نومیدانهٔ جان براون[35] در برانداختن بردهداری در ایالات متحده گفت، بهای تداوم ستم بیش از بهای سنگین آزادی است.
[1] در دوران آپارتاید، آفریقای جنوبی از سیاست بیثباتسازی همسایگانش برای حفظ رژیم آپارتاید استفاده میکرد. این سیاستها شامل حملات نظامی مثلاً در موزامبیک و آنگولا، خرابکاریهای اقتصادی مثل تخریب زیرساختهای انرژی و حمایت از گروههای نیابتی ضد این رژیمها بود. این سیاستها منجر به آوارگی و کشتار و جنگهای بیپایان در این کشورها شد و نابرابری اقتصادی و بیثباتی درازمدتی ایجاد کرد که پیامدهایی ثانویه، منجمله بحران سلامت، بالا رفتن نرخ مرگ، قحطی و اپیدمیهای بیماری را در پی آورد. آفریقای جنوبی میخواست با ممانعت از اتحاد این کشورها و جلوگیری از تفوق اقتصادیشان، برتری رژیم خود در منطقه را حفظ کند.
[2] settler colonialism در زمینهٔ اسرائیل معمولاً این اصطلاح را به «استعمار شهرکنشین» ترجمه کردهاند که متناسب با شهرکسازیهای غیرقانونی اسرائیل در فلسطین است، اما در زمینهای گستردهتر این سبک استعمار به سکونت استعمارگران در مستعمره و تصرف زمین مردم بومی اشاره دارد که متروپلی برای استعمارگران نیز وجود ندارد و شاید سکنیگزین ترجمهٔ بهتری برای آن باشد.
[3] Rome Statute of the International Criminal Court, 17 July 1998. Accessible online via the International Humanitarian Law Database.
[4] Afrikaner ساکنان سفیدپوست آفریقای جنوبی که اغلب از تبار هلندیهایی بودند که در قرن هفدهم به دماغهٔ امیدنیک رسیدند.
[5] Dutch East India Company از نخستین و مهمترین کمپانیهای اروپایی برای تجارت در آسیا که در ۱۶۰۲ تاسیس شد. کمپانی اختیاراتی مشابه دولتها داشت و سکه ضرب میکرد، افراد را محاکمه و محکوم میکرد و با کشورها قرارداد میبست. میراث کمپانی هند شرقی در آسیا استعمار، استثمار، بردهداری، خشونت و انحصار تجارت بود. کمپانی در ۱۷۹۹ منحل شد.
[6] Pogrom واژهای روسی که به طور کلی اشاره به حملات خشونتبار، قتل و غارت به دست مردم محلی علیه اجتماعات یهودی (خصوصاً در روسیهٔ تزاری) یا گروههای اقلیت نژادی یا مذهبی در جامعه دارد و اغلب از حمایت پنهان دولت و پلیس برخوردار است.
[7] The World Zionist Organization سازمانی بینالمللی که در ۱۸۹۷ به پیشنهاد تئودور هرتسل تاسیس شد و هدفش یافتن وطنی ملی برای یهودیان بود. سازمان جهانی صهیونیسم نهادهایی دائمی دارد که عالیترین آنها «کنگرهٔ صهیونیسم» است و دیگری «صندوق ملی یهود» که در ۱۹۰۱ برای خرید زمین برای یهودیان در امپراطوری عثمانی (سوریه و فلسطین) تاسیس شد. در ۱۹۴۸، صندوق مالک ۵۴ درصد زمینهایی بود که یهودیان در این منطقه داشتند و کمتر از ۴ درصد زمینهای فلسطین تحتقیمومت بریتانیا را شامل میشد.
[8] Detribalization یا قبیلهزدایی، فرآیند جدا کردن از هویت قبیلهای و سنتی انسانها یا گروهها.
[9] Patrick Wolfe, ‘Settler Colonialism and the Elimination of the Native’, Journal of Genocide Research, vol. 4, no. 8, 2006, p. 388
[10] Khoisan people گروه قومی بومی جنوب آفریقا که خود بر دو دستهاند: شکارچی-گردآورندگان که به آنها «سان» میگویند و دامداران که «خویخوی» نامیده میشوند.
[11] Boer Wars جنگ اول بوئر (۱۸۸۰-۱۸۸۱) و دوم (۱۸۹۹-۱۹۰۲) ، جنگهایی میان ساکنان هلندی آفریقای جنوبی (بوئرها) و امپراطوری بریتانیا بود. جرقهٔ جنگ طمع بریتانیا برای تصرف منطقه به دلیل توسعهطلبی استعماری و سپس، کشف معادن الماس و طلا بود و اگرچه در نهایت این جنگها با پیروزی بریتانیا پایان یافت، اما ضرباتی که بوئرها در جنگ وارد ساختند و موفقیتهایشان در جنگ چریکی، به حیثیت و غرور ملی بریتانیا لطمه وارد ساخت. بریتانیا در این جنگ از «اردوگاههای کار اجباری» مشابه اردوگاههای نازیها برای اسرای جنگی بوئر استفاده میکرد.
[12] The 1913 Natives Land Act قانونی که بنیان اولیهٔ آپارتاید شمرده میشود و خریدوفروش و اجارهٔ زمین در مناطق «سفید» را برای سیاهپوستان ممنوع کرد.
[13] Rand Revolt قیام مسلحانهٔ معدنچیان سفیدپوست در منطقهٔ «رَند» [منطقهای صنعتی و کارگری در اطراف ژوهانسبورگ] که ابتدا با اعتصاب آغاز شد. علت کاهش جهانی قیمت طلا بود که موجب شد صاحبان معادن برای کاستن از هزینهها به استخدام کارگران سیاهپوست ارزانتر روی بیاورند و حتی مشاغل نظارتی و تخصصیتر را نیز به آنها بسپارند. حزب کمونیست آفریقای جنوبی و سندیکالیستها در این قیام نقش مهمی داشتند، اما زبانی نژادپرستانه در مواجهه با مبارزهٔ طبقاتی اتخاذ کردند. «کارگران جهان متحد شوید و برای آفریقای جنوبی سفید بجنگید» یکی از شعارهای آنان است.
[14] اعتصابی به رهبری «اتحادیهٔ کارگران آفریقایی معدن» (AMWU) در ۱۹۴۶. دولت با خشونت این اعتصاب را سرکوب کرد و برخی کارگران کشته یا مجروح شدند. اگرچه اعتصاب به اهداف اصلیاش که دستمزد بیشتر و شرایط کاری بهتر بود نرسید، لحظهای مهم در مبارزه علیه آپارتاید و دستیابی به حقوق کارگران در تاریخ آفریقای جنوبی قلمداد میشود.
[15] به انگلیسی: Reunited National Party، حزب محافظهکار ملیگرایانِ آفریکانر که با پیروزی در انتخابات ۱۹۴۸، سیاستهای آپارتاید را در این کشور آغاز کرد.
[16] The African National Congress (ANC) حزبی که در ۱۹۱۲ برای دفاع از حقوق سیاهپوستان آفریقای جنوبی تاسیس شد و از ۱۹۴۸ به بعد، مهمترین هدفش اعتراض به سیاستهای آپارتاید حزب ملی بود. این حزب، نخستین حزب پیروز انتخابات پس از برچیده شدن آپارتاید در ۱۹۹۴ است که نلسون ماندلا به ریاستجمهوری آفریقای جنوبی رسید.
[17] Pass laws یا قانون بومیان، مجموعهای قوانین برای محدود کردن حرکت جمعیت سیاهپوست بود که باید با نوعی پاسپورت داخلی رفتوآمد میکردند و فقط حق عبورومرور در مناطقی مشخص را داشتند.
[18] پلیس در ۲۱ مارس ۱۹۶۰ به روی جمعیتی حدودی ۵۰۰۰ نفره از معترضین که بیرون پاسگاه پلیس شهر شارپویل تجمع کرده بودند آتش گشود. تجمع در اعتراض به قوانین عبور بود. این معترضین با امتناع از در دست داشتن پاسپورتهای داخلی خود از پلیس میخواستند که آنها را دستگیر کند. پلیس بدون هیچ اخطاری پاسخ آنان را با گلوله داد.
[19] Durban strikesمجموعهای از اعتصابات کارگران سیاهپوست در صنایع مختلف منطقهٔ دوربان برای دستمزد بیشتر و شرایط کاری بهتر. حدود ۶۰ هزار کارگر در این اعتصابات شرکت کردند. این اعتصابات اگرچه با سرکوب پلیس و مقاومت کارفرمایان روبهروشد، اما مسالهٔ نابرابری نژادی و بیعدالتی رژیم آپارتاید را مجدداً مطرح کرد و نمونهای از همبستگی و مقاومت کارگران در تاریخ آفریقای جنوبی بر جای ماند.
[20] Soweto protest یا قیام سووتو، مجموعهای از تظاهراتهای دانشآموزان سیاهپوست علیه سیاست دولت برای تحمیل زبان آفریکانس (زبان آفریکانرهای سفیدپوست) در کنار انگلیسی برای آموزش در مدارس سیاهپوست (سیستم آموزشی بانتو) بود. تظاهرات مسالمتآمیز دانشآموزان با خشونت بی حد پلیس مواجه شد و در روزهای بعدی درگیری میان دانشآموزان و پلیس به کشتار صدها تظاهراتکننده منجر شد. قیام سووتو توجهات بینالمللی را به توحش و سرکوبگری رژیم آپارتاید جلب کرد و به تقویت جنبش ضدآپارتاید در داخل کشور نیز منجر شد.
[21] Bantu Education سیستم آموزشی بر اساس تفکیک نژادی برای سیاهپوستان در رژیم آپارتاید. این سیستم سطح پایینتری از آموزش داشت و فرصتهای کمی برای سیاهپوستان فراهم میکرد و به تشدید نابرابریهای نژادی دامن میزد. بانتو نام گروه قومی اکثریت در آفریقای جنوبی است و در معنای کلی «سیاهپوستان» به کار میرود.
[22] Gershon Shafir, Land, Labour and the Origins of the Israeli-Palestinian Conflict, 1882–1914, Cambridge 1989.
[23] Kibbutzim دهکدههای اشتراکی اسرائیل که با ایدهالهای سوسیالیستی در اسرائیل تاسیس شدند، اما در حال حاضر این رویکرد اشتراکی و تعاونی مثل سابق در کیبوتصها اجرا نمیشود، بسیاری از فعالیتها خصوصی شدهاند و کیبوتصها تا حدی وجهی توریستی یافتهاند.
[24] Histadrut یا فدراسیون عمومی کارگران در سرزمین اسرائیل، اتحادیهٔ ملی کارگری اسرائیل است، تشکیلاتی چپگرا با گرایش صهیونیستی. برای آشنایی با هیستادروت، تاریخچه و فعالیتهایش به این مقاله رجوع کنید.
[25] the Great Revolt با نام «انقلاب فلسطین» هم شناخته میشود و اعتراضی از جانب فلسطینیها به حاکمیت بریتانیا و مهاجرت یهودیان و فروش زمینهای اعراب به آنها در فلسطین تحت قیمومت بریتانیا بود. قیام اول به شکل اعتصاب پدیدار شد و بعد به درگیری مسلحانه کشید و بریتانیا با نیروی نظامی این قیام را سرکوب کرد، اما در نهایت سیاستهایی برای محدود کردن مهاجرت یهودیان به فلسطین هم وضع کرد.
[26] Nakba اخراج جمعی و آوارگی، کشتار و سلب مالکیت بیش از ۷۵۰ هزار فلسطینی (حدود ۷۵ درصد جمعیت بومی فلسطین) برای تاسیس دولت اسرائیل در ۱۹۴۸ و پس پایان قیمومت بریتانیا بر این سرزمین. در نکبت بیش از ۵۰۰ شهر و روستای فلسطینی مورد هجوم میلیشیاهای اسرائیلی و ارتش تازهتاسیس قرار گرفتند و نابود شدند یا بهکلی از جمعیت خالی گشتند. هرچند اغلب نکبت را پیامد جنگ اعراب و اسرائیل می دانند، اما ریشههای آن به سیاستهای استعماری بریتانیا در دوران قیمومت (۱۹۲۳-۱۹۴۸) بازمیگردد، زمانی که بریتانیا با حمایت از شهرکسازی صهیونیستی راه را برای تشکیل دولت یهود، ممانعت از تشکیل دولت فلسطین و اشغال سرزمینهای فلسطین فراهم کرد. پس از پایان جنگ، اسرائیل ۷۸ درصد سرزمینهای فلسطینی را در اختیار گرفته بود و با ممانعت از بازگشت آوارگان فلسطینی به خانههایشان نکبت را ادامه داد. در مورد نکبت به این مصاحبه رجوع کنید.
[27] Bantustanیا سرزمینهای مردمی (بانتو به معنی مردم و ستان پسوند فارسی به معنی سرزمین) ، مناطقی در آفریقای جنوبی که جمعیت سیاهپوست در دوران آپارتاید وادار به اقامت در آنجا میشدند. این قلمروها مناطقی با حاکمیت به ظاهر مستقل بودند، اما در واقع ابزاری برای تفکیک نژادی و امتناع از پذیرش شهروندی کامل سیاهپوستان به شمار میرفت، یعنی با اینکه کنترل واقعی این مناطق در دست دولت آفریقای جنوبی بود، شهروندان آن اهالی بانتوستان محسوب میشدند و از حقوق شهروندان آفریقای جنوبی برخوردار نبودند، در حالی که هیچ دولت خارجی حاکمیت این بانتوستانها را به رسمیت نمیشناخت. نابرابریهای نهادینه در بانتوستانها کماکان پس از محو آپارتاید نیز ادامه یافته است.
[28] Second Intifada با نام انتفاضهٔ الاقصی نیز شناخته میشود، خیزش بزرگ فلسطینیها که از اورشلیم در سال ۲۰۰۰ آغاز شد و با سرکوب وحشیانهٔ اسرائیلیها بیش از صد فلسطینی طی هفتهٔ اول کشته شدند. انتفاضهٔ دوم حدود پنج سال به طول انجامید و با نشست شرمالشیخ در ۲۰۰۵ پایان یافت، هرچند ثمرهٔ آن ناامیدی بیشتر مردم فلسطین از فساد تشکیلات خودگردان و روی آوردن آنان به حماس بود.
[29] Southern Rhodesia زیمباوهٔ امروز.
[30] AIPAC کمیتهٔ روابط عمومی آمریکا و اسرائیل، کمیتهای برای اعمال نفوذ بر سیاست خارجی آمریکا به نفع اسرائیل.
[31] The Freedom Charter سندی که ائتلافی از کنگرههای مردمی آفریقای جنوبی در ۱۹۵۵ تصویب کردند و بنیانهای آفریقای جنوبی دموکراتیک و غیرنژادی را توصیف میکند. بسیاری از بندهای این منشور در قانون اساسی ۱۹۹۶ آفریقای جنوبی گنجانده شد.
[32] Green Line مرزهای پیش از ۱۹۶۷.
[33] Unity Intifadaخیزش سراسری فلسطینیان در ماه مه ۲۰۲۱ اشاره دارد که فلسطینیان ساکن در نوار غزه، کرانه باختری، اورشلیم شرقی و درون خط سبز (یعنی فلسطینیان شهروند اسرائیل) همزمان و هماهنگ علیه اشغال، سرکوب، تبعیض نژادی و حملات اسرائیل دست به اعتراض زدند. این انتفاضه با تهدید به اخراج برخی ساکنان فلسطینی محلهٔ شیخ جراح آغاز شد، اما به سرعت به اعتصاب عمومی و تظاهرات گسترده رسید و پس از پرتاب موشک از سوی حماس، به بمباران هوایی گستردهٔ غزه نیز منتهی شد.
[34] W. E. B. Du Bois ویلیام ادوارد بورگهارت دیوبویس، نویسنده، جامعهشناس، سوسیالیست و از پیشگامان فعال حقوق مدنی سیاهپوستان در آمریکا (۱۸۶۸-۱۹۶۳).
[35] John Brown از فعالین جنبش الغای بردهداری که به دلیل مبارزهٔ مسلحانه و تحریک بردگان به شورش دستگیر و اعدام شد (۱۸۰۰-۱۸۵۹).