فرهنگ نشر و خوانندگانش: تاریخ اجتماعی کتابفروشی‌های تهران در نیمهٔ نخست قرن بیستم

افشین مرعشی

فرهنگ نشر و خوانندگانش: تاریخ اجتماعی کتابفروشی‌های تهران در نیمهٔ نخست قرن بیستم
اولین چاپ دیوان حافظ به تصحیح ابوطالب اصفهانی در کلکته
این مقاله مطالعه‌ایست دربارهٔ روند تطور کتابفروشی‌ها و تجارت نشر در تهران در نیمهٔ نخست قرن بیستم میلادی. افشین مرعشی در این مقاله که در سال ۲۰۱۵ در نشریهٔ IJMES منتشر شده، می‌گوید که پیدایی و تحول کتابفروشی‌های تهران چطور گروه‌های کتابخوان جدیدی شکل دادند که سیاست توده‌ای دوران پهلوی دوم متاثر از آنان بود. بخش اول مقاله، تغییرات تکنولوژیکی را بررسی می‌کند که تجاری‌سازی متون را میسر ساختند و سپس به تفصیل به تاریخ نخستین کارآفرینان صنعت نشر در بازار تهران می‌پردازد. دوم، گسترش تجارت کتاب از دههٔ ۲۰ تا ۴۰ میلادی را بررسی می‌کند و رد پای پیدایی کتاب‌فروشی‌های مدرن در تهرانِ رو به تغییر را پی‌می‌گیرد. به اعتقاد نویسنده، الگوهای تغییر در سوداگری نشر از ۱۹۰۰ تا ۱۹۵۰ (۱۲۷۹ تا ۱۳۲۹ شمسی) در ظهورِ فرهنگ‌ توده‌ایِ میانهٔ سده نقش داشتند. متن روند کالایی‌سازی کتاب و سیر تحول کتابفروشی‌های تهران از دکان‌های بازار تیمچهٔ حاجب‌الدوله را تا مطبعه‌های لاله‌زار و کتابفروشی‌های مدرن‌تر خیابان شاه‌آباد پی‌ می‌گیرد و استدلال می کند که این روند، نه برسازندهٔ حوزه‌ای عمومی واحد و یکپارچه، بلکه مولد فرهنگی متکثر شد. این فرهنگ توده‌ایِ جدید موجب توانمندسازیِ اجتماعی و سیاسی گروه‌های جدید کتابخوان در شهر شد و بروزِ اشکال جدید سیاست مردمی را ممکن ساخت. افشین مرعشی، تاریخ‌نگار ایران مدرن و استاد دانشگاه اوکلاهاماست. تمرکز تحقیقاتی او تاریخ فکری و فرهنگی ملی‌گرایی ایرانی در قرن نوزدهم و بیستم در زمینهٔ تطبیقی، فراملی و جهانی است. اگرچه مقالهٔ مرعشی متمرکز بر تاریخ نشر کتاب در تهران است، اما او نشان می‌دهد که این تاریخ در پیوستگی با تطور نشر با شهرهایی هم‌چون اسلامبول، قاهره و بمبئی بوده است. همچنین، بر خلاف روایت‌های متمرکز بر تاریخ فن‌آوری که بر مدرنیته «برخاسته از صنعت چاپ» تاکید دارند، تاکید او بر این است که تغییرات فن‌آوری (گذار از نسخ خطی به چاپ سنگی و سپس سربی) در تعامل با سیاست‌های تجاری و دولتی، جغرافیای شهری و گسترش آموزش عمومی و پروژهٔ دولت‌ملت‌سازی دوران پهلوی اول بودند و این تعاملات پیامدهای سیاسی و اجتماعی غیرمترقبه‌ای داشتند. ترجمهٔ این مقاله پیش از این در شمارهٔ اول و دوم نشریهٔ «کتاب امروز» در سال ۱۴۰۰ منتشر شده بود.

سعید نفیسی (۱۸۹۵-۱۹۶۶/ ۱۲۷۴-۱۳۴۵)، تاریخ‌دان و محقق ادبی ایرانی تجربه‌اش از جهانِ اجتماعیِ کتابفروشی‌های اوائل قرن بیستم را در خاطرات کودکی‌اش به یاد می‌آورد. این کتابفروشی‌ها که همگی در نزدیکی مجموعهٔ کاخ قاجاری گلستان در تهران گرد هم آمده بودند، چنان که نفیسی به خاطر می‌آورد از دالان‌های بازارِ مجاور تا دکان‌های برِ خیان ناصرخسرو در همان حوالی ادامه داشتند که در جانبِ شرقی عمارت شمس‌العماره امتداد می‌یافت. نفیسی در توصیف این جهانِ تجارتِ کتاب در ایران می‌نویسد:

«در زیر شمس‌العماره، در انتهای خیابان ناصرخسرو، شیخ‌حسن‌ نام کتابفروش معروف‌ترین کتابفروشی آن زمان را به نام کتابخانهٔ شمس‌العماره داشت. معمول این بود که هر روز در حوالی عصر تا اول شب عده‌ای از کسانی که در آن زمان دعوی دانش داشتند در آن کتابخانه گرد می‌آمدند و چون شیخ حسن نیز مرد باسوادی بود روی نیمکت‌هایی که در دو طرف دکان او، پشت درهای دکان و در مقابل پیشخوان او گذاشته بودند می‌نشستند و از این در و آن در و ناچار بیشتر از سیاست سخن می‌گفتند و از قهوه‌خانهٔ معروف مجاور... گاه‌گاه برای آن‌ها چای می‌آوردند.[1]»

دنیای نشری که سعید نفیسی چنین جاندار توصیف می‌کند، در دهه‌های پیش‌رو تغییرات شگرفی را از سر خواهد گذراند. در بدو امر پیامدهای این تغییرات محدود به سنت‌های چاپی و متنیِ ایران بودند، اما تا میانهٔ قرن دامنهٔ آن به سیاست ایران نیز کشیده شد. از این رو، خاطرات سعید نفیسی به ما کمک می‌کند تا سندی از یکی از خطیرترین تحولات تاریخ ایران مدرن در دست داشته باشیم.

ماهیتِ در حال تغییر آثار چاپی و تطورِ سلوکِ تعداد رو به رشدی از ایرانیان در مواجهه با آن‌ها، نقشی مهم در بنای فرهنگ توده‌ای در ایرانِ قرن بیستم داشت. سایر اجزای این روند شامل تحولِ فضایی شهرهای ایرانی، رواج شیوه‌های جدید حمل‌ونقل، فزونی نرخ سواد، رشد تکنولوژی‌های ارتباطی و رسانه‌ای جدید، تغییرات فرهنگ بصری و آغاز الگوهای مصرف مدرن در پیوند با اشکال جدید مصرف‌گرایی بود. این تغییراتِ شاخصْ از ۱۹۰۰ تا ۱۹۵۰ (۱۲۷۹ تا ۱۳۲۹ شمسی) تاثیراتی اجتماعی و فرهنگی بر جای نهاد که در مجموع فرهنگِ توده‌ایِ ایرانیِ در شرفِ تکوین را شکل دادند.

تاریخ‌نگاران و جامعه‌شناسان مدت مدیدی است که به نقش مهمِ فرهنگ نشر در شکل‌گیریِ تحولاتِ گستردهٔ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی پرداخته‌اند.[2] محققانی که در پارادایم مدرنیزاسیون می‌نویسند، تطور نشر را گامی مهم در ظهورِ حوزهٔ عمومیِ «عقلانی» می‌دانند که در ارزش‌های روشنگری ریشه دارد.[3] دیگران در موردِ تاثیر نشر کم‌تر خوش‌بین بوده‌اند و نقش آن را در تحکیم جنبش‌های ملی وابسته به زبا‌ن‌های بومی و خشونتِ جدایی‌طلبی و انضمام‌طلبی [سرزمین‌ها] دانسته‌اند.[4] باز هم دیگرانی فرهنگ نشر را بخشی از عرصهٔ اجتماعی‌ارتباطی‌ مشترکی دیده‌اند که از طریقش، جنبش‌های اجتماعیِ متنوع برای کسبِ سرمایهٔ سیاسی و فرهنگی رقابت می‌کنند.[5] هرچند این دعاوی به وجوهی جدی با یکدیگر متفاوتند، همهٔ آن‌ها اذعان دارند که نقش نشر در دوران مدرنیته فراتر از انتقال صرف افکار رفته است، دورانی که مارشال مک‌لوهان آن را عصر «انسانِ چاپی»[6] خواند و ریموند ویلیامز دورهٔ «انقلاب طولانی»[7] نامید. صنعت چاپ کیفیت تجربهٔ اجتماعی و فرهنگی از زبان و متن را به نحوی دگرگون ساخت که پیامدهایی در شکل‌گیری و بازتولید نظام‌های دانش و در روندهایی داشت که انسان‌ها از طریق آن‌ها توانستند تصور خودشان از نفس و ارتباطشان با جهان مادی و اجتماعی پیرامون را درک کنند.

پیگیری تطور فرهنگ نشر و تغییراتِ کیفی که سبب شد، به ما کمک می‌کند تا مواجههٔ ایران و در معنای وسیع‌تر خاورمیانه را با مدرنیته بهتر درک کنیم.[8] در حالی که رابطهٔ میان صنعت چاپ و تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موضوع مطالعاتی خارج از شمار در زمینهٔ اروپایی بوده است، در تاریخ‌نگاری خاورمیانهٔ مدرن کم‌تر بدان پرداخته شده است. این قلّتِ پژوهش با توجه به اندوختهٔ غنیِ منابع دست‌اول که برای مستندسازی تواریخ چاپِ زبان‌های ملی در منطقه در دسترس است، اسباب شگفتی است. این منابع غالباً به تاریخ ملی‌گرایی خاورمیانه، خانواده‌های کارآفرین (که بسیاری از آنان برای صنایع چاپِ ملیِ در حالِ پیدایش اهمیت داشتند) و رشد شهری در سطحِ منطقه اشاره دارند. حلاجی آنان می‌تواند به تاریخ‌دانان خاورمیانه امکان دهد که دربارهٔ نقش فرهنگ نشر در پیداییِ مدرنیته در منطقه به نتایجی مبسوط دست یابند. این نتایج می‌توانند فهم ما از رابطهٔ میان نشر و مدرنیته که مدت‌های مدید به مواردِ مرسومِ لندن، پاریس و برلین محدود بود گسترش دهد تا شهرهایی هم‌چون استانبول، قاهره و بیروت را هم در برگیرد.

در مورد تهران، توجه به بُعدِ اجتماعیِ فرهنگ نشر که تولید، توزیع، فروش و مصرف متون است، کم‌یاب است و غالباً در حاشیهٔ تاریخ‌نگاریِ دورهٔ مدرن.[9] تاریخ‌نگاریِ مذکور در عوض بیشتر بر مضمونِ کنش‌گریِ حولِ روزنامه‌نگاری، به‌خصوص طیِ انقلاب مشروطه از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ (۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ شمسی) تمرکزی موشکافانه کرده است.[10] تاریخ فرهنگ نشر همچنین به طور کلی‌تر در چشم‌انداز تاریخ ادبی و فکری[11] یا به عبارتی «تاریخ کتاب»، تحول تکنولوژی چاپ و خصوصاً چاپ‌سنگی در دنیای فارسی‌زبان وارسی شده است.[12] 

این رویکردها سهمی چشم‌گیر در فهم ما از نقش نشر در مواجههٔ ایران با مدرنیته را موجب شده‌اند، اما سوالاتی بسیار را نیز بی‌پاسخ می گذارند. مثلاً چه کسانی تولیدکنندگان و فروشندگان آثار چاپی در محیط‌های شهری چون تهران بودند؟ خوانندگان و مصرف‌کنندگان این متون چه کسانی بودند؟ محل‌های سوداگری صنعت چاپ داخل شهر کجا بودند؟ چگونه این محل‌ها با تغییرات اجتماعی و جمعیتی در شهر و با تغییرات در ریخت‌شناسیِ شهریِ تهران وفق یافتند؟ چگونه فهم فرهنگی از متون، کتاب‌ها، نویسندگی و کتابخوانی دگرگون شد و تاثیرات این تغییرات بر انواع آثار چاپی که تولید و مصرف می‌شدند، چه بود؟ رابطهٔ میان الگوهای سواد‌آموزی و تطور چاپ چه بود؟ آیا می‌توانیم الگوهای تقاضا از سوی خواننده-مصرف‌کننده شناسایی کنیم و آیا چنین الگوهایی می‌توانند بنیانی از نتیجه‌گیری کلی‌تر دربارهٔ تاریخ ایران در نیمهٔ نخست قرن بیستم باشند؟ در آخر، حکومت چه نقشی در شکل دادن به تکامل فرهنگ نشر ایرانی بازی کرد و چگونه این نقش عواقبی خواسته و ناخواسته به بار آورد؟

این‌ها فقط برخی از سوالاتی است که با خواندن یادآوریِ سعید نفیسی از زمانی که در کودکی در کتابفروشی‌های مرکزِ تهران گذراند، به ذهن متبادر می‌شود. در پاسخ به این سوالات می‌گویم که تکامل فرهنگ نشر ایرانی نه صرفاً چیزی محصولِ جانبیِ مواجههٔ ایران با مدرنیته بود و نه گامی ضروری در غایت مدرنیزاسیون؛ بلکه تکامل فرهنگ نشر در نیمهٔ نخست سدهٔ بیستم امری حیاتی برای ایجاد تاثیرات فرهنگی و اجتماعیِ دگرگون‌کننده در ایران بود که در نهایت به شکل‌دهی سیاست ایران منجر شد. مشغولیتِ فزایندهٔ عموم مردم با دنیای نشر، سنتِ ایرانیِ نخبه‌محورِ سیاستِ والا را تحلیل برد. اگرچه نیل به این مردمی‌شدنِ سیاست ایرانی، نه یک گروهِ واحد کتابخوان ایجاد کرد و نه اجماعِ سیاسیِ سازمندی از دل مباحثاتِ حوزهٔ عمومیِ در شرفِ تکوین برآمد، بلکه شماری کثیر از گروه‌های کتابخوان آفرید که هم تکانه‌‌ای پیشادموکراتیک را در سیاست ایران نشان می‌دادند و هم چندپارگی اجتماعی و فرهنگیِ فزاینده. این چندپارگیِ اجتماعیِ در حالِ بروزِ فرهنگِ نشرِ ایران حاکی از فرهنگ توده‌ای بیش از پیش  پیچیده و قدرت‌یافته‌ای بود که سرانجام نقشی سرنوشت‌ساز در تاریخ سیاسی ایران قرن بیستم بازی کرد. 

از هنر تا کالا: فرهنگ نشر و بازار تهران

فرهنگ نشر ایرانی تا زمان انقلاب مشروطهٔ ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ (۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ شمسی) هم تغییرات چشم‌گیری به خود دیده بود. چنان‌که سایرین به تفصیل بیان کرده‌اند، سنت کتابت به شدت تحت‌تاثیر به‌کارگیری چاپ‌سنگی به عنوان شیوهٔ استاندارد نسخه‌برداری متنی قرار گرفت.[13] اگرچه نسخه‌برداری متنی با چاپ حروف متحرک در ایران قرن نوزدهم شناخته‌شده بود، شیوهٔ چاپ سنگی بود که به دلایل عملی، اقتصادی و زیبایی‌شناسانه برای نسخه‌برداری آثار چاپی بسیار معمول شد.[14]

گسترش سریع چاپ‌سنگی پیامدهایی مهم در تاریخ نشر ایران داشت. در مورد پخش، دگرگونیِ رابطهٔ میان تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان متون را سرعت بخشید. این رابطه در سنت پیشامدرنِ دست‌نویسی، مبتنی بر انگاره‌هایی به شدت یادآورِ نظام‌های حمایتیِ ادبی و هنری [پاتروناژ] بود؛ کتاب‌های سفارشی با دست نسخه‌برداری می‌شد و جنبه‌های زیبایی‌شناسانهٔ نسخ خطی و تذهیب غالباً عناصرِ نفیس متن بودند.[15] وقتی این‌ سنت با سطح پایین سواد و نبودِ کتابخانه‌های عمومیِ فراگیر در کنار هم قرار می‌گرفت، هزینهٔ بالای تولیدِ این آثار منفردِ کتاب/هنر بدان معنا بود که مالکیتشان عموماً محدود به موسساتی می‌شد که دغدغهٔ تکثیر دانش دینی داشتند، یعنی مدارس و خانقاه‌ها و همچنین کتابخانه‌های اشرافِ حامیِ فرهنگِ والا.[16]

محبوبیت رو به رشد چاپ سنگی تغییری تدریجی در فهم اجتماعی و فرهنگی از کتاب‌ها  برانگیخت. در حالی که جلوهٔ زیبایی‌شناسانهٔ نسخ خطی و تذهیب ایده‌آلی مهم باقی ماند، ظرفیت چاپ سنگی برای تکثیر تیراژهای بالاتر (بر اساس برخی تخمین‌ها تا هشتصد نسخه از یک اثر) تعریفی جدید از رابطهٔ میان تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان آثار چاپی به دست داد.[17] به طور خاص، رابطهٔ شخصی میان حامیان آثار و هنرمندان/کاتبانشان جایش را به فاصلهٔ اجتماعیِ متزاید میان تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان داد که در کالایی‌سازیِ متنی رایج بود. جایگاه متن نیز تغییر کرد. تکنولوژی‌های جدید آن‌چه را والتر بنیامین «هالهٔ تقدس» متون می‌دانست، محو کردند و باعث شدند از رستهٔ گستردهٔ هنر خروج کنند و در رستهٔ متاعی وارد شوند که باید خریده، فروخته و بی‌نام‌ونشان پخش شوند.[18] این تاثیر اجتماعیِ چاپ سنگی به تدریج آشکار و به پیش‌درآمدی مهم در پیدایی کتابفروشی‌های ایران در قرن بیستم بدل شد. مکان‌هایی که انبار نگه‌داری و فروش کتاب‌های چاپ سنگی بودند در مراکز شهری تهران که به سرعت رو به رشد بودند، بیش از پیش رویت می‌شدند.[19]

تا زمان انقلاب مشروطه ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ (۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ شمسی) دیگر نمای بازار کتاب تهران شکلی قابل تمییز یافته بود. دکه‌های کتاب در ضلع شمالیِ مجموعهٔ بازار، در راهرویی که مسجد جامع و مسجد شاه را به هم متصل می‌کرد گرد آمده بود.[20] این منطقه از بازار معمولاً به نام بازار بین‌الحرمین شناخته می‌شد یا به خاطر حلبی‌سازهایی که در ابتدا آن‌جا بودند، بازار حلبی‌‌سازها می‌خواندندش.[21] کتابفروش‌های دیگر در دالانِ طاقی سرپوشیده‌‌ای جای گرفتند که تیمچهٔ حاجب‌الدوله خوانده می‌شد و جنب مسجد شاه بود. دالان طاقی نامش را از حاج علی‌خان حاجب‌الدوله گرفته بود که در زمان سلطنت ناصرالدین‌شاه بانی ساخت آن بود.[22] در این نقاط بازار تاجرانِ کاغذ، قلم، مداد و جوهر، کاتبانِ قباله‌های ازدواج زینتی، چلنگران، حلبی‌سازان و مسگران، صندوق‌سازان، صنعت‌گران چرم‌ساز و استادکارانِ متبحر در صحافی نیز جای داشتند.[23] مجاورتِ کتابفروشان با استادکاران، صنعت‌گران و فروشندگان سایر کالاها موجب شد ادغام اقتصاد نشر در اقتصاد بزرگترِ مجموعهٔ بازار ممکن شود. کتابفروشان موجودی نسخ خطی و کتب چاپی خود را در «دکانی» انبار کرده و می‌فروختند که با سایر دکان‌های مجموعهٔ بازار یک‌اندازه بود. مصرف‌کنندگان از فضای تجاری دکان کتاب برای استعلام موجودیِ کتاب‌ها و چانه زدن بر سر قیمت بهره می‌بردند.[24]

کتابفروشانی که پیشگام تجاری‌سازی کتاب در بازار تهران بودند، اول در کار تجارت سایر کالاها مانند قند و شکر و منسوجات بودند.[25] گذارشان از این کالاها به کالاهای نشر هم ناشی از وظیفهٔ روشنفکری بود (بسیاری از تجار در بازار کتاب چهره‌هایی فرهیخته بودند) و هم علمی جدید به این نکته که تکنولوژی چاپ سنگی می‌تواند بازار نشر را از نظر تجاری کامیاب‌تر کند.

حاج میرزا تاجر کاشانی از جملهٔ این کارآفرینان نشر در دورهٔ قاجار بود و پسرانش، حاج محمدحسین تاجر کتابفروش و حاج میرزا علی‌اصغر تاجر کتابفروش، زمانی تاجرانی در کار مال‌التجاره‌های کاروان‌هایی بودند که موطنشان کاشان را به تهران مرتبط می‌کرد و بعد هر سه کتابفروش‌ و چاپچی در اقتصاد تجاری بازار کتاب تهران شدند، جایی که سلسله‌ای از فروشندگان کتاب بر پا کردند که تا پنج نسل ادامه یافت.[26] پسران حاج میرزا کاشانی در اواخر دورهٔ ناصرالدین‌شاه پای ثابت تیمچهٔ حاجب‌الدوله شدند و تجربهٔ بازرگانی خود در تجارت کالا را به عرصهٔ نشر آوردند. در اواخر دههٔ ۱۹۲۰ ( ۱۲۹۹-۱۳۰۹ شمسی) نام‌خانوادگی رمضانی را اختیار کردند و تعدادی بنگاه نشر موفق، از جمله کتابفروشی و نشر تاثیرگذار ابن‌سینا را به راه انداختند.[27]

دیگر چهره‌های مهم اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم در بازار کتاب تهران حاج شیخ رضایی، حاج شیخ محمد آخوندی، سعید مظلوم شیرازی و اعضای خانواده‌های فروهمند، ترقی و خوانساری بودند.[28] در مورد خاندان خوانساری، حاج میرزا علی‌اکبر کتابفروش خوانساری نخستین کسی بود که از موطن خود خوانسار به تهران آمد و دکان کتابفروشی موفقی در تهران برپا کرد که بنگاهی خانوادگی در امتداد چند نسل شد. در دههٔ ۲۰، نام‌خانوادگی علمی را برگزیدند و انتشارات و کتابفروشی به همین نام بنا نهادند.[29]

شهر خوانسار خانواده‌های دیگری در کارِ نشر نیز داشته است.[30] حاج محمد رحیم خوانساری (متوفی به ۱۹۲۶/۱۳۰۵) در میانهٔ قرن نوزدهم به تهران آمد و خیلی زود دکان کتابی در تیمچهٔ حاجب‌الدوله برپا کرد.[31] وراث حاج محمد رحیم خوانساری، همانند خاندان‌های رمضانی و علمی در دههٔ ۱۹۲۰ نا‌م‌خانوادگی جدیدی (اقبال) اختیار کردند و انتشارات و فروشگاهی به همین نام تاسیس کردند. انتخاب خانواده‌های خوانساری در سکنی گزیدن در تهران به جای سایر مراکز نشر آن زمان هم‌چون اصفهان، مشهد، شیراز یا تبریز قابل‌توجه است. در حالی که مثلاً اصفهان فقط سفری یک‌روزه از خوانسار فاصله دارد، پایتخت قاجاریِ بعیدتر، رشد اجتماعی و اقتصادی بیشتری به خود دیده بود. به همین دلیل تهران مقصد منتخبِ خانواده‌های خوانساری در کار نشر و دیگرانی بود که جذب صنعت چاپ نوپای ایرانی می‌شدند و این روال طی قرن بیستم نیز ادامه یافت.[32]

از جمله نوآوری‌های این کارآفرینانِ تازه از راه رسیده در نشر استفاده از چاپ سنگی بود تا کتاب‌هایی گیراتر برای مخاطبی گسترده‌تر چاپ کنند. با ذهنیتی سوداگرانه‌تر نسبت به پیشینیانشان، این کتاب‌ها شامل چاپ‌هایی از متون مذهبی متعارف هم‌چون قرآن و نهج‌البلاغه[33] و همچنین کتاب‌هایی می‌شد که می‌توان آن‌ها را چکامه‌های مذهبی مصور توصیف کرد که در روضه‌خوانی و سایر آیین‌های سوگواری شیعه مورد استفاده بودند (مثلاً روضه‌الشهدای واعظ کاشفی، حملهٔ حیدریه از ملا بمان‌علی [راجی کرمانی] و طوفان‌البکاء از محمد باقر جوهری).[34] در ژانرهای عامه‌پسندتر، کارآفرینان نشر نسخه‌های چاپ سنگی از دیوان‌های اشعار، داستان‌های فولکلور، ادبیات فکاهی، رمانس و حماسه‌هایی چون شاهنامه، انوار سهیلی، رستم‌نامه، اسکندرنامه، حسین کرد، چهل طوطی و امیر ارسلان رومی ارائه کردند. همچنین حکایات محبوبِ ملانصرالدین، موش و گربهٔ عبید زاکانی و کثیری از آثار مشابه در چاپ‌های متعدد عرضه شد.[35] این کتب به دلیل خصائلِ معنوی چشم خریداران را می‌گرفت،[36] اگرچه که این کتاب‌ها را خوانندگانِ خاص هم با هدف سرگرمی یا نقالان حرفه‌ای با هدف ازبرخوانیِ شفاهی می‌خریدند.[37] با توجه به نرخ پایین سواد در ایران، بازارِ بالقوهٔ این کتاب‌ها بی‌شک کوچک ماند. با این وجود، چاپ چنین سیاهه‌ای از کتب با توقع فروش در بازار بخشی از تحولی گسترده‌تر به سوی تجاری‌سازی نشر بود. 

ظهور مطبوعات به اندازهٔ تطور اقتصاد نشر تهران از اهمیت برخوردار بود.[38] کاری که چاپ سنگی در مورد کالایی‌سازی متون آغاز کرده بود، مطبوعات که دیدنی‌تر، مصرفی‌تر و دم‌دست‌تر بودند تسریع کردند. مطبوعات به خاطر بهای اندک، تواتر و اندازه‌شان (که معمولاً تنها چند صفحهٔ متن چاپ‌شده بود) تاثیری چشم‌گیرتر در آوردن آثار چاپی به عرصهٔ نظام مبادلهٔ اقتصادی و اجتماعی داشتند.[39] اگرچه کتاب‌ها و روزنامه‌ها انواع متفاوتی از رسانهٔ ادبی به شمار می‌رفتند و انواع مختلفی از مطالعه را طلب می‌کردند، بازار نوظهورِ روزنامه و بازار رو به کمالِ کتاب به طرق بسزایی یکدیگر را تقویت کردند: مطبوعات تجاری‌سازی نشر را سرعت بخشیدند و کتابفروشی‌ها تبدیل به جایی مهم برای دسترسی گروه‌های کتابخوانِ در حال شکل‌گیری به روزنامه‌ها شدند. هرچند که این روند پیش از ۱۹۰۶ (۱۲۸۵ شمسی) آغاز شد،[40] پس از امضای فرمان مشروطه و با برداشته شدن موقت نظارت بر مطبوعات، شتاب گرفت. این خلاصی از سانسور به شدت بر کثرت روزنامه‌هایی که در ایران چاپ و فروخته می‌شدند افزود.[41] 

تا حدی به خاطر محدودیت‌های حکومتی بود که پرتیراژترین روزنامه‌های منتشره در ایران پیش از ۱۹۰۶ آن‌هایی بودند که در خارج چاپ می‌شدند، اختر در اسلامبول، قانون در لندن، پرورش در قاهره و حبل‌المتین در کلکته از قابل‌توجه‌ترین‌ها بودند. کتابفروشی‌های تهران به واردات و پخش این روزنامه‌ها منتقد بودند. ناشران این روزنامه‌ها غالباً از طریق شبکهٔ تجارِ بین‌المللی، ترتیباتی برای توزیع به واسطهٔ نمایندگان نیمه‌رسمی (وکیل توزیع) در هر شهر معین در ایران برقرار کرده بودند.[42] محمولهٔ روزنامه‌ها که بسته به خطر سانسور آشکارا یا در خفا با روش‌های قاچاق ارسال می‌شد،[43] سپس به وکیل معیّن هر روزنامه تحویل داده می‌شد. در شهری مانند تهران که شبکه‌های بازرگانیِ تجار و کتابفروشان به خوبی مستقر بود، معمولاً کتابفروشان در نقش وکلا[44] ظاهر می‌شدند، هرچند که داروفروشان و تاجران تنباکو نیز به چنین کاری شناخته‌شده بودند.[45] علاوه بر ترتیباتِ وارداتِ روزنامه‌ها، وکلا امور آبونمان را نیز مدیریت می‌کردند و نسخه‌های مشترکین را به دستشان می‌رساندند.[46] همچنین تا جایی که عرضه و تقاضا اجازه می‌داد، به تک‌فروشی می‌پرداختند.[47] بسیاری از وکلای صاحبِ کتابفروشی نه فقط در کار توزیع روزنامه بودند، بلکه روزنامهٔ خودشان را هم درمی‌آوردند. روزنامهٔ پرنفوذِ اختر محصولِ کتابفروشی خورشید در اسلامبول بود، تربیت هم‌نام کتابفروشیِ سردبیر روزنامه، محمدعلی تربیت بود که شعبه‌هایی در تبریز و تهران داشت و حبل‌المتین، روزنامهٔ معتبرِ مستقر در کلکته از کتابفروشیِ جلال‌الدین مؤیدالاسلام کاشانی مدیریت و توزیع می‌شد که هم او سردبیر و نویسندهٔ اصلی نیز بود.[48]

یکی از قابل‌توجه‌ترین موارد روزنامه‌هایی که ریشه در کتابفروشی داشتند، در اقتصادِ نشر دوران مشروطه روزنامهٔ شرافت بود که هم‌نام کتابخانه‌ (کتابفروشی) سید حسین طهرانی که از همان‌جا در می‌آمد بود. این کتابفروشی جلوخان کاخ شمس‌العماره در خیابان ناصرخسرو بود[49] که تا سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵ شمسی) تعداد دیگری از کتابفروشی‌ها هم در همان نقطه مستقر شده بودند و کتابفروشیِ شرافت وکیل مهمی برای تعداد کثیری از روزنامه‌ها بود.[50] از سید حسین، صاحب آن اطلاعات چندانی در دست نیست، اما آشکار است که او هم مالک کتابفروشی بود و هم از انقلابیون مشروطه.[51]

علاوه بر مواضع سیاسی، شاخصهٔ قابل‌توجه شرافت سادگی نثر آن بود، خصلتی که سایر روزنامه‌های آن زمان، خاصه قانون و صوراسرافیل نیز دارا بودند.[52] بهره بردن از زبان محاوره در نثر روزنامه، وفاق روزافزون میان اشکال گفتاری و نوشتاری زبان فارسی را تسهیل کرد، آن‌چه که جان پِری «هم‌زبانی» فارسی‌زبانان دانست.[53] این وفاق موجب شد که آنانی که تنها به زبان گفتاری آشنا بودند آسان‌تر به زبان نوشتاری دست بیابند. در مقایسه با موانع زبانی و اجتماعی که «دوزبانی»[54] میان عربی گفتار و نوشتار ایجاد می‌کند یا موانعی که شکاف عمیق میان زبان لاتین و زبان‌های بومی اروپای پیشامدرن ایجاد کرده بود، هم‌زبانیِ فارسی‌زبانان به شدت راه را برای گسترشِ اجتماعی عامهٔ کتابخوان در ایران گشود.[55] شرافت نیز هم‌چون قانون و صوراسرافیل، گسستی متمایزکننده از سبک مرسوم نثر قرن نوزدهم داشت، زبانش ساده، مستقیم و محاوره‌ای بود و حاکی از سبکی داشت که در نثر کتابی اواخر قرن بیستم معمول‌تر شد. اقتصاد مطبوعات و بازار کتاب از این طریق و دیگر طرق همدیگر را از نظر اجتماعی و فرهنگی تقویت می‌کردند. تاثیراتِ بسزای تحولِ نثر مطبوعاتی غالباً در زمینهٔ تطور تاریخ ادبی فارسی مورد توجه قرار گرفته است.[56] با این حال پیامدهای اجتماعی آن نیز حداقل به همان اندازه اهمیت داشته‌اند، چون بی‌پیرایگیِ جدیدِ نثر، گردش روزنامه‌هایی چون شرافت را در میان طبقات اجتماعی عامه که بی‌سواد یا کم‌سواد بودند ممکن ساخت.

قیمت روزنامه‌ها نیز بر سطح دسترسی‌پذیری اجتماعی آنان موثر بود. اقتصادِ چاپ مطبوعات قیمت‌گذاری‌های گوناگونی داشت، مثلا شرافت آگاهانه ارزان بود و به بهای ناچیز یک شاهی در تهران فروخته می‌شد،[57] البته با یک تبصرهٔ اضافه که:

«چون این روزنامه مقصودش بیداری اهل بازار و کسبه و عوام است...لهذا این فدائی وطن محض خدمت بهم‌وطنان مقداری از این اوراق را مجاناً تقدیم فقراء عموم اصناف، خاصه صنف آهنگر و مسگر و نجار مینماید و بجهت علامت، مهر مجانی بهر ورقه می‌زند که اشتباه نشود و پول ندهند.»[58]

سید حسین طهرانی ادامه می‌دهد و می‌نویسد که سیاست توزیع مجانی می‌خواهد سایر ناشران مطبوعات را به چالش بکشد و او امیدوار است «سایر هموطنان که یک ورق روزنامه را پنجشاهی میفروشند قدری خجالت بکشند.»[59] توزیع مجانی یا کمابیش مجانی روزنامه‌ها از طرق دیگری نیر رخ می‌داد، مثلا قرائت همگانی در دورهمی‌های اجتماعی، مکان‌های مذهبی، بازارها، کاروان‌سراها و قهوه‌خانه‌ها.[60] مطالعهٔ همگانی همچنین این مزیت را داشت که محتوای روزنامه به افراد بی‌سواد نیز منتقل می‌شد.[61] در واقع، تجربهٔ شنیداری از روزنامه‌ها (همچون تجربهٔ شنیداری از سایر متون چاپی به طور کلی‌تر)، شیوه‌ای معمول در مواجهه با متن در جامعه‌ای باقی ماند که مرز میان خواندن، شنیدن و ازبرخوانی هنوز در آن تعریف نشده بود.[62]

فزونی نهادِ جدید «قرائت‌خانه» هم که در سایر مراکز شهری خاورمیانه هم بیش از پیش معمول شده بود،[63] به گسترش مشغولیت عموم به نشر کمک کرد.[64] قرائت‌خانه‌ها کتابخانه‌های وقفی خصوصی با هدفی عام‌المنفعه‌ بودند که به ابتکار خیّرانی که بیشتر تجار و کتابفروشان بودند، به راه افتادند.[65] این قرائت‌خانه‌ها در تهران پس از سهل‌گرفتن محدودیت‌های مطبوعات در ۱۹۰۶ (۱۲۸۵ شمسی) رو به ازدیاد رفتند که در مقابل موجب افزایش تعداد روزنامه‌های منتشره شد.[66] تا دههٔ ۱۹۲۰ (۱۲۹۹ شمسی) تعداد قرائت‌خانه‌ها به چند ده‌تایی رسید و آن‌ها روزنامه‌ها را مجانی در دسترس مردم می‌گذاشتند.[67] در حالی که رشد تعداد قرائت‌خانه‌ها حاکی از نفوذ روزافزون نشر در جامعه است، ابهام در مورد ماهیت خصوصی یا عمومیِ آن‌ها حاکی از ابهامی بزرگ‌تر در مورد نهادهایی است که در تولید، فروش و توزیع آثار چاپی در آغاز سده نقش داشتند.[68] مشابه تمایز میان باسواد بودن و شنونده بودن، تمایز میان کتابفروشی‌ها، قرائت‌خانه‌ها و کتابخانه‌ها عموماً هم از نظر چگونگی‌ ادارهٔ این نهادها و هم از نظر نام‌گذاریشان مبهم بود. لفظ کتابخانه (در لغت خانهٔ کتاب) تا بعدها در قرن بیستم معنای استانداردتر کتابخانه را به ذهن متبادر نمی‌کرد و در عمدهٔ این قرن بیشتر از کتابفروشی در این معنا استفاده می‌شد.[69] به همین شکل، لفظ قرائت‌خانه که ارجاع به مکانی شبه‌عمومی برای خواندن دارد، با وجود این‌که لفظی رایج در اوائل قرن بیستم بود، با جایگزین شدن کتابخانه‌های عمومیِ بنا شده به دست دولت که حالا آن‌ها را کتابخانه می‌خواندند، از رونق افتاد.[70]

همهٔ این مطالب بیانگر این موضوع است که فرهنگ نشر در آغاز سدهٔ بیستم شاهد تغییراتی سریع بود. دگرگونی شیوهٔ تولید، توزیع، خرید، فروش، خواندن و تجربهٔ آثار چاپی، همه شاخص‌هایی از روند رشد مشغولیت عموم به دنیای نشر بودند. این مشغولیت رو به رشد همان موقع نیز پیامدهایی خطیر در سیاست ایران، از جمله مشارکت سیاسی طبقات اجتماعی جدید تا زمان انقلاب مشروطه داشت. چنان‌که دسترسی‌پذیری به آثار چاپی طی چند دههٔ آغازین سدهٔ بیستم همچنان گسترش می‌یافت، تغییرات اجتماعی و فرهنگی حتی بزرگ‌تری با پیامدهایی به همان اندازه سرنوشت‌ساز برای سیاست ایران ایجاد کرد.

تجارت نشر و فرهنگ توده‌ای تا میانهٔ قرن

برآمدن رضاشاه را معمولا نشانه‌ای بر افول اهداف دایرشدهٔ جنبش مشروطه و طلیعهٔ دورانی جدید از مدرنیزاسیون اقتدارگرا می‌دانند. عنصری مهم در این اقتدارگراییِ فزاینده، رشد کنترل بر آثار چاپی بود. حکومت جدید پهلوی، مانند دیگر حکومت‌های در حال ظهور آن دوران، اشاعهٔ گستردهٔ گفتمان سیاسی تحت کنترل به واسطهٔ نشر را یکی از  ابزارهای در اختیارش برای نیل به پروژه‌های مدرنیزاسیون و ملی‌گرایی می‌دید. بنابراین، حتی با این‌که سانسور افزایش یافت و زبان سیاسی بیش از پیش تحت انقیاد درآمد، مشغولیت اجتماعی و فرهنگی عموم با دنیای نشر به سرعت ادامه پیدا کرد. در واقع شاخصهٔ دههٔ ۲۰ و ۳۰ (۱۲۹۹ تا ۱۳۱۹ شمسی) را می‌توان گسترش چشم‌گیر فرهنگ نشر ایران برشمرد.

این گسترش را می‌توان با مقایسه سه مجموعهٔ داده سنجید که در ۱۹۲۷، ۱۹۳۵ و ۱۹۳۹ (۱۳۰۶، ۱۳۱۴ و ۱۳۱۸ شمسی) گردآوری شده‌اند. مجموعه دادهٔ ۱۹۲۷ از گاهنامه‌ای به نام گاهنامهٔ طهران است که یکی از کتابفروشی‌های جدید آن زمان به نام کتابفروشی طهران (تاسیس در ۱۹۲۳/۱۳۰۲ در خیابان لاله‌زار توسط حسین پرویز و حسن تقی‌زاده) منتشر می‌کرد.[71] گاهنامه روندهای تجاری در شهر را در اواسط دههٔ ۲۰ (حدود  ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶ شمسی) بررسی می‌کند و شامل داده‌هایی از کتابفروشی‌هاست.[72] بر اساس آمار گاهنامه، در ۱۹۲۷ مجموع چهل‌ونه فضای تجاری که می‌توان کتابفروشی توصیفشان کرد و بیست‌وسه مطبعهٔ مستقل در تهران وجود داشت که بیشترشان همچنان به شیوهٔ چاپ‌سنگی کار می‌کردند.[73] گاهنامه همچنین جزئیاتی از محل این کتابفروشی‌ها و چاپخانه‌ها در شهر می‌دهد و بیست‌ونه‌تا را در بازار تهران و نوزده‌تا را در امتداد خیابان‌های عریضِ تجاریِ تازه‌سازِ خارج از بازار فهرست می‌کند که نیازهای طبقات اجتماعی جدید با ‌ذائقهٔ مدرن را تامین می‌کردند.[74] کتابفروشی‌های بازار همه در محل مرسوم تیمچهٔ حاجب‌الدوله و بازار حلبی‌سازها قرار داشتند و از کتابفروشی‌های جدید خارج از بازار ، پانزده‌تا در خیابان ناصرخسرو، دو تا در لاله‌زار و دوتا به‌ترتیب در نزدیکی میدان سپاه و میدان بهارستان بودند.[75] گاهنامه همچنین نام «مشاوران کتاب» را مطرح می‌کند که نه در بازار و نه در کتابفروشی‌ها کار می‌کردند، بلکه سنت قدیمی‌ترِ فروش کتاب به طور شخصی به مشتریان خاص را دنبال می‌کردند.[76] در مجموع داده‌های سال ۱۹۲۷ می‌گویند که کتابفروشی‌های مدرن به عنوان بخشی از منظرهٔ شهریِ جدید تهران پدیدار شده بودند، اما رونق اقتصاد قدیمی‌تر نشر بازار نیز ادامه می‌یافت. بنابراین دوگانگی شهری تهران که در نیمهٔ دوم قرن بیستم بسیار مورد توجه بوده است و بر اساس آن طبقهٔ محروم شهری محافظه‌کارِ فرهنگی در منطقهٔ بازار شکل گرفت و در عین‌حال طبقهٔ متوسط جدید شکوفنده و از نظر اجتماعی در تحرکی متزایداً در شمالِ هستهٔ شهر جای گرفت، همان زمان و از همان دههٔ ۱۹۲۰ نیز در جغرافیای شهریِ اقتصاد نشر تهران قابل تمییز بوده است.[77]

داده‌های سال ۱۹۳۵ (۱۳۱۴ شمسی) و ۱۹۳۹ (۱۳۱۸ شمسی) تسریع این روند را آشکار می‌کنند. این داده‌ها از دو گزارش آماری سالیانه (سالنامه و احصائیه) دربارهٔ کتابفروشی‌ها، مطبعه‌ها و کتابخانه‌ها به دست ما رسیده‌اند که ادارهٔ احصائیهٔ وزارت معارف گردآوری کرده است.[78] آمار سال‌های ۱۹۳۵ و ۱۹۳۹ به انحای متفاوتی تنظیم شده‌اند: اولی میان کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌های عمومی جدید‌التاسیس تمایز قایل شده و سال تاسیس آن‌ها را مشخص کرده است؛ دومی فقط میان کتابفروشی‌ها و مطبعه‌ها تمایز قایل شده و اطلاعاتی در مورد مکان هر بنگاه ارائه کرده است. با این وجود، مقایسهٔ این دو مجموعهٔ داده با داده‌های سال ۱۹۲۷ به ما امکان می‌دهد تا الگوهای کلان در تطور تجارت نشر در دوران رضا شاه را مشاهده کنیم. اول آن‌که تعداد کتابفروشی‌ها در تهران به نحوی چشم‌گیر رشد کرد و از چهل‌ونه باب در ۱۹۲۷ به هفتادوچهارتا در ۱۹۳۵ رسید.[79] دوم آن‌که تغییر توزیع جغرافیایی کتابفروشی‌ها در شهر ادامه یافت. آمار سال ۱۹۳۹ فقط ده کتابفروشی در بازار تهران را فهرست کرده است، کاهشی محسوس از بیست‌ونه دکان سیاههٔ سال ۱۹۲۷.[80] در عوض با وجود سی‌ویک کتابفروشی جدید در مناطق تجاری مدرن شهر، تعداد کتابفروشی‌های بیرون از بازار افزایش یافت.[81] شانزده باب از این دکان‌ها در خیابان ناصرخسرو بودند و پانزده‌تا در سایر محلات مدرن شهر هم‌چون خیابان‌های لاله‌زار، فردوسی، شاه‌آباد، نادری و سپاه قرار داشتند.[82] این پراکندگی تا حدی نتیجهٔ تلاش کتابفروشان برای تامین نیازهای روزافزون طبقهٔ متوسط رو به فزونیِ شهری به کتاب بود، از این رو کتابفروشی‌های جدید در مناطقی مد روز آن زمان در شهر رفتند که علاوه‌ بر آن‌ها شاهد رشد کافه‌ها، رستوران‌ها، سینما‌ها و هتل‌ها نیز بودند.[83] البته حکم تملک قهری که مقامات بلدیهٔ تهران در ۱۹۳۷ (۱۳۱۶) صادر کردند نیز به این روند کمک کرد. این فرمان در مورد تمامی کسب‌وکارهای مجاور شمس‌العماره در جنب غربی خیابان ناصرخسرو صادر شد تا برای توسعهٔ کاخ وزارت دارایی محل کسب خود را تغییر دهند.[84]

داده‌های سال ۱۹۳۹ (۱۳۱۸ شمسی) دگرگونی مهم دیگری در اقتصاد نشر را برملا می‌کند: افزایشی کمابیش سه‌برابری از بیست‌وسه مطبعهٔ مذکور در داده‌های ۱۹۲۷ در تعداد چاپخانه‌ها.[85] هیچ‌کدام از داده‌های سال ۱۹۳۵ و ۱۹۳۹ ذکر نمی‌کنند که کدام چاپخانه به شیوه چاپ‌سنگی یا حروف سربی کار می‌کنند اما منابع دیگری می‌گویند که تا اواخر دههٔ ۱۹۳۰ (۱۳۰۹-۱۳۱۹ شمسی) دیگر چاپخانه‌ها بیشتر و بیشتر روی تکنولوژی جدیدتر حروف سربی سرمایه‌گذاری می‌کردند.[86] داده‌ها در مجموع نشان می‌دهند که تعداد کتابفروشی‌ها، توزیع جغرافیایی آن‌ها  در شهر و همچنین مجموع کتبی که چاپ، خریداری و پخش شده‌اند در دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ افزایش یافته‌اند و البته این‌که گسترش اقتصاد نشر هم بیانگر مشغولیت متزاید عموم با نشر و همچنین ظهور الگویی از فاصلهٔ اجتماعی درون شهر است. 

با این همه، این تحلیلِ آماری و فضایی شاید عنصری مهم در پیوستگی در فرهنگ نشر تهران را نادیدنی کند. نظری از نزدیک به تواریخ کتابفروشی‌های خاص نشان می‌دهند که در میان مالکان دههٔ ۱۹۳۰ کثیری بودند که وارث چندین نسل از تجربهٔ انباشته در اقتصادِ نشر تهران بودند.[87] یکی از ایشان محمدعلی ترقی (۱۸۹۴-۱۹۸۴/ ۱۲۷۳-۱۳۶۳)، موسس کتابخانهٔ خیام بود که بدواً در خیابان ناصرخسرو جا داشت و در اقتصاد نشر ایران قرن بیستم تبدیل به نهادی موثر شد.[88] محمدعلی ترقی، پسر حاج شیخ باقر ترقی کتابفروش که خودِ پدر از تاجران پیش‌کسوت کتاب و از مطبعه‌چی‌های زمان ناصرالدین‌شاه بود،[89] در ۱۹۱۶‌ (۱۲۹۵ شمسی) تصمیم گرفت که دکانی در ناصرخسرو به راه بیاندازد که به کار تولید، فروش و تجارت اشکال تازهٔ چاپ از جمله جراید ادبی بپردازد.[90]

زندگی و کار محمد رمضانی (۱۹۰۴-۱۹۶۷/ ۱۲۸۳-۱۳۴۶)، موسس کتابفروشی خاور در لاله‌زار  نیز الگوی مشابهی دارد. رمضانی یکی از چهار پسر حاج میرزا علی‌اصغر تاجر کتابفروش (۱۸۷۱-۱۹۳۷/ ۱۲۵۰- ۱۳۱۶)، از چاپچی‌ها و فروشندگان موفق کتب چاپ‌سنگی در اقتصاد بازار قرن نوزدهم بود.[91] در ۱۹۲۳ (۱۳۰۲ شمسی) محمد رمضانی کتابفروشی خاور را بنا نهاد که از دل این پیشینهٔ تجارت و نشر برآمده بود، اما در عین‌حال نوآوری‌هایی چشم‌گیر، هم‌چون چاپ سربی جرائد ادبی از جمله جرائد شرق و افسانه را هم به منصهٔ ظهور رسانید.[92] کتابفروشی خاور نخستین بنگاه از مجموعه بنگاه‌های خرده‌فروشی و انتشاراتی جدیدی بود که خانوادهٔ رمضانی به راه انداختند و موفق‌ترینِ آن‌ها انتشارات و کتابفروشی ابن‌سینا بود که ابراهیم رمضانی، برادر محمد رمضانی تاسیس کرد.[93]

چهرهٔ شاخص دیگری که کارش در گذار از اقتصاد نشر بازار به جهانِ تجاری‌شدهٔ چاپ‌سربی تاثیر گذاشت، محمدعلی علمی (۱۸۹۷-۱۹۷۷/ ۱۲۷۶-۱۳۵۶) بود که یکی از پنج پسر حاج محمداسمعیل خوانساری علمی (متوفی به ۱۹۴۰/۱۳۱۹) بود.[94] پدر از خانواده‌ای کتابفروش در خوانسار آمده بود و به‌تدریج از پایه‌های بازار کتاب تهران شد. هم‌چون خانوادهٔ ترقی و رمضانی، علمی‌ها نیز ابتدا در کار چاپ و فروش آثار چاپ‌سنگی بودند. در دههٔ ۱۹۲۰ (۱۲۹۹-۱۳۰۹ شمسی) ارشدِ اخوانِ علمی، محمدعلی که مدیریت کتابخانهٔ علمیِ تازه‌تاسیس را در ناصرخسرو بر عهده گرفته بود، کسب‌وکار خانوادگی را گسترش داد تا تبدیل به یکی از موفق‌ترین چاپ‌خانه‌داران و کتابفروشان ایران قرن بیستم شود.[95] محمدعلی علمی همچنین نقشی اساسی در به دست‌گرفتن کارهای انتشار، ویراستاری، چاپ و خرده‌فروشی تحت لوای مدیریت خود بنگاه داشت. خانوادهٔ علمی با به راه انداختن چاپخانهٔ خودشان در خیابانی مجاور ناصرخسرو در دههٔ ۱۹۲۰، از برون‌سپاری کار چاپ کتاب‌هایشان دست کشیدند.[96] چاپخانهٔ علمی اوائل به شیوهٔ چاپ‌سنگی کتاب چاپ می‌کرد اما تا ۱۹۳۹ (۱۳۲۸ شمسی) یکی از بزرگترین ناشران تجاری شده بود که تماماً از چاپ ‌سربی استفاده می‌کرد.[97]

خانوادهٔ اقبال نیز مسیر مشابهی رفتند. خانواده‌ای اصالتاً از خوانسار که در قرن نوزدهم به تهران کوچ کردند تا در اقتصاد شکوفای نشر بازار سهیم شوند.[98] حاج محمدرحیم (متوفی به ۱۹۲۶/۱۳۰۵) در زمان ناصرالدین‌شاه دکهٔ کتابی در تیمچهٔ حاجب‌الدوله برپا کرد، دو پسرش (محمدحسین و محمدباقر) با پذیرش مخاطره‌ از بازار فراتر رفتند تا کتابفروشی و چاپخانه‌ای‌ مدرن در ناصرخسروی دههٔ ۱۹۲۰ بنا کنند و بدین‌نحو بنایی را که پدر پی‌ریخته بود برافراشته کردند.[99] کتابفروشی اقبال یکی از موفق‌ترین بنگاه‌ها در نوع خود در اقتصاد نشر به‌شدت روبه‌رشدِ تهران شد که نه فقط کتاب و مجله، بلکه تقویم‌های دیواریِ تازه از راه رسیدهٔ پرفروش هم چاپ می‌کرد.[100] اما موفق‌ترین مخاطرهٔ تجاری کتابفروشی اقبال در اوائل راه، چاپ ترجمهٔ فارسی قرآن در ۱۹۳۶ (۱۳۱۵ شمسی) با حروف متحرک بود که در هفتهٔ نخستِ به بازار آمدن هزار نسخهٔ آن به‌فروش رفت، رقمی بی‌سابقه تا آن زمان.[101] در ۱۹۳۷ (۱۳۱۶شمسی) محمدحسین اقبال مالکیت مغازه را به پسرش جواد منتقل کرد که او در ۱۹۴۰ (۱۳۱۹ شمسی) کتابفروشی اقبال را به خیابانِ حتی مدرن‌ترِ شاه‌آباد برد.[102]

داستان‌های این چهار خانواده تصویرگر برهه‌ای جدید در تجاری‌سازی فرهنگ نشر ایران طی سال‌های دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ (۱۲۹۹ تا ۱۳۱۹ شمسی) است. هر چهار خانواده ریشه در بازار کتاب قرن نوزدهم تهران داشتند، جایی که در تجاری‌سازی نشر در دوران گذار از نسخ خطی به سنت چاپ‌سنگی نقش ایفاء کردند. اسلاف همین خانواده‌ها با نشان دادن پیوستگی در تاریخ اقتصاد نشر تهران، بازار کتاب را ورای اقتصادِ بازار گسترش دادند و در قرن بیستم گذار به تجاری‌سازیِ چاپِ حروف سربی را سامان دادند.

یکی دیگر از عناصرِ پیوستگی در تاریخِ نشر، سفر در جستجوی کتاب خاصه وقتی بود که تجاری‌سازی کتاب‌ها عملی‌تر شده بود.[103] محمدعلی ترقی، محمد رمضانی، محمدعلی علمی و محمد اقبال همه در سفرهای گاه‌وبیگاهشان به خارج ایران در جستجوی کتاب‌های فارسی‌زبان برای کتابفروشی‌هایشان در تهران، خصوصاً سفر به مراکز تولید و تجارت کتاب در هند، به امکانات جدیدِ سودآوریِ چاپ سربی آگاه شدند.[104] عرضهٔ روزافزون کتاب‌های فارسی چاپ سربی که در لاهور، لاکنا، کلکته و به‌خصوص بمبئی چاپ می‌شدند، بر تجار ایرانی کتاب اثری بسزا گذاشت. صنعتی شدن چاپ در هند در اواخر قرن نوردهم و اوایل قرن بیستم شتاب بیشتری نسبت به ایران یافته بود و این عرضهٔ روزافزون کتب چاپ سربی فارسی که در شبه‌قاره چاپ می‌شد، طبعاً کارآفرینان نشر تهران را به خود جلب کرد. برخی مواقع کتابفروشان تهران با هم به شبه‌قاره سفر می‌کردند، چیزی که می‌توان سفرهای اکتشافیِ گروهیِ نشر دانست. مثلاً محمدعلی ترقی و محمد رمضانی حداقل دو بار با هم با کشتی‌های بخار که از بنادر بوشهر و بندرعباس لنگر می‌کشیدند، به بمبئی سفر کردند.[105] در بمبئی با گروهی متمکن از ایرانیانِ جلای وطن‌کرده برخورد کردند که از میانهٔ قرن نوزدهم بر تعدادشان افزوده شده بود.[106] برخی از این ایرانیان بازرگانان دلالی در تجارت کتاب میان ایران و هند بودند.

یکی از این اشخاص اردشیر خاضع (۱۹۰۱-۱۹۸۷/ ۱۲۸۰-۱۳۶۶)، شاعر ایرانی زرتشتی از اهالی یزد بود که در دههٔ ۱۹۲۰ در بمبئی سکنی کرده بود و کتابفروشی تخصصی کتب فارسی‌زبان به راه انداخته بود.[107] سید محمدعلی داعی‌الاسلام لاریجانی (۱۸۷۸-۱۹۵۱/۱۲۵۷-۱۳۳۰) و پسرش سید نورالله ایران‌پرست (۱۹۰۲-۱۹۹۲/ ۱۲۸۱-۱۳۷۱) نیز به همین منوال بخش عمده‌ای از عمر خود را در مسیر تهران و بمبئی و برای تسهیل تجارت کتاب میان این دو شهر صرف کردند.[108] سید نورالله ایران‌پرست به‌خصوص کتابفروشی مهم در تهران شد که کتابخانهٔ دانش را در ۱۹۳۹ (۱۳۱۸) در تهران تاسیس کرد. این کتابفروشی با توجه به ارتباطاتش با بمبئی، به‌خاطر آوردن مجموعه‌ای غنی از کتاب‌های فارسی‌زبان چاپ سربی از هند و همچنین کلکسیونی از کتاب‌های انگلیسی‌زبان در رشتهٔ ایران‌شناسی قابل‌توجه بود.[109] 

کتب جدیدی که ترقی، رمضانی، علمی و اقبال از طریق این دلال‌های بمبئی پیدا کردند، به انحاء گوناگون با موجودی قابل‌یافت در بازار کتاب تهران توفیر داشت. اول آن‌که کتاب‌های بمبئی به خاطر چاپشان با حروف سربی، شکل صنعتی‌شدهٔ صحافی‌شان و محتویاتشان شامل عناصر دیگر تولید مدرن کتاب مثل فهرست مطالب، نمایه و تا دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بیش از پیش وجود عکس، ارزش تولید بیشتری داشتند. دوم آن‌که تمرکز بر موضوعات دیگری داشتند، چون آثاری که جامعهٔ پارسیان بمبئی حامی‌شان بود به موضوعاتی سابقاً مبهم مثل زرتشتی‌گری توجه می‌کردند.[110] سوم این‌که چاپ‌هایی صفحه‌آرایی‌شده از اشعار کلاسیک فارسی و آثاری از نویسندگان فارسی را داشتند که در آن زمان فقط در جنوب آسیا پخش شده بود.[111] بنابراین جهت‌گیری روزافزون تجارت کتاب به سوی هند دریچه‌ای به سوی امکانات جدید، نه فقط از جنبهٔ تکنیک‌های تولید، بلکه از جنبهٔ موجودیِ کتاب‌ها و موضوعات نیز گشود. چنان‌که عبدالرحیم جعفری (۱۹۱۹-۲۰۱۵/ ۱۲۹۸-۱۳۹۴)، بنیان‌گذار انتشارات و کتابفروشی امیرکبیر از بازار کتاب تهران در جوانی‌اش در خاطراتش به یاد می‌آورد:‌«آن‌ سال‌ها کتاب‌های فارسی چاپ بمبئی معروف بود و در تهران بازار خوبی داشت.»[112]

حضور روزافزون کتاب‌های چاپ سربی وارداتی با تغییراتی دیگر در اقتصاد نشر ایران در دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ مقارن شد. در زمینهٔ زیبایی‌شناسی، چاپ سربی بیش از پیش در این دوران عادی شد، اول از طریق رسانهٔ رو به رشد روزنامه و کتاب‌های وارداتی و بعداً از طریق استفادهٔ فزایندهٔ اسناد صادرهٔ دولتی. سرمایه‌گذاری در ساخت چاپخانه‌های دولتی با هدف انتشار اسناد رسمی با تکنولوژی جدید حروفچینی، بخشی از روند دولت‌سازی در اواخر دورهٔ قاجار و اوائل دورهٔ پهلوی بود.[113] عادی‌سازیِ چاپ سربی همچنین محصول مباحثی پیرامون اصلاح زبان هم بود. در حالی که فراخوان‌هایی رادیکال  برای تغییر زبانی از جمله مثلاً جایگزینی خط عربی با لاتین محل بحث و مواجه با موانع متعدد بودند، فراگیریِ روزافزون خط ماشینی فارسی جدید را که از خط نسخ مشتق شده بود، می‌توان یکی از دستاوردهای معقول جنبش اصلاح زبان تلقی کرد. خط نسخ به طور سنتی برای نسخه‌برداری نسخ خطی قرآن به کار می‌رفت، اما اتخاذ نوآورانهٔ آن در روزنامه‌ها، اسناد قانونی، مدارک دیوان‌سالارانه و سایر متون غیرمذهبی روند سکولاریزاسیون (عرفی‌سازی) فرهنگی عمومی‌تری را تقویت کرد. خط جدید در مقایسه با نستعلیق که مدت‌های مدید خط غالب تولید کتاب هم در سنت نسخ خطی و هم چاپ‌سنگی در جهان فارسی‌زبان بود، به زبان فارسی قابلیت بهتر خوانده‌شدن و استانداردی مکانیزه داد. بنابراین، به همین دلایل زیبایی‌شناسانه، عملی، تکنولوژیک و فرهنگی مکانیزه شدن زبان فارسی مطابق اهداف آنانی شد که مدافع مدرن‌سازی زبانی بودند.[114]

تفوق حروف چاپی را می‌توان به عوامل اجتماعی و اقتصادی نیز نسبت داد. اگرچه تا دههٔ ۱۹۲۰ چاپخانه‌های دولتی پیشاپیش در این تکنولوژی جدید سرمایه‌گذاری کرده بودند، ناشران تجاری در چنین کاری تعلل می‌کردند، بیشتر به این خاطر که سرمایه‌گذاری‌های لازم برای این تغییر بازدارنده بود. ناشران باید هزینه‌های واردات ماشین‌های چاپِ عظیم، گران‌قیمت و از نظر فنی پیچیده و همچنین حروفچینی سفارشی مخصوصِ زبان فارسی را تامین می‌کردند و تازه استادکارانی را که مدت‌ها بود به فنون چاپ‌سنگی خو کرده بودند، تعلیم می‌دادند تا در شیوهٔ جدید و ملال‌آور حروفچینی تبحر یابند. چاپخانه‌های تجاری توجیه این سرمایه‌گذاری‌ها را دشوار می‌یافتند.[115] هرچند، تا دههٔ ۱۹۳۰ (۱۳۰۹ شمسی) رشد سریع عامهٔ کتابخوان چاپ سربی را برای کارآفرینان نشر تهران از نظر مالی ممکن کرد.

متغیری که بیش از هر چیز منجر به توفیق ناگهانیِ چاپ سربی در دههٔ ۱۹۳۰ شد، گسترش آموزش عمومی به دست حکومت در دههٔ ۱۹۲۰ بود. ترقی سیستم مدارس دولتی فرهنگ و تجارت نشر را به انحاء گوناگون تحت‌تاثیر قرار داد. اول آن‌که رشدی چشم‌گیر به نرخ سواد داد. اگرچه سنجش این ادعا در این دوره دشوار است، ولی می‌توانیم تخمین بزنیم که این نرخ از عددی تک‌رقمی در آغاز قرن افزایشی قابل‌ملاحظه داشت.[116] جمعیت تهران از ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ (۱۲۹۹ تا ۱۳۱۹ شمسی) به بیش از دوبرابر، از ۲۰۰ هزار نفر به ۵۰۰ هزار نفر رسید و در همین اثناء نرخ سواد نیز بالا رفت. افراد باسواد به سوی پایتخت می‌آمدند تا مناصب ادارات دولتی که روز به روز توسعه می‌یافتند را اشغال کنند. سهمِ بیشتر تهران از سرمایه‌گذاری دولتی در آموزش عمومی در مقایسه با سایر شهرها نیز بر افزایش تعداد ساکنان باسواد در شهر موثر بود.[117] هرچند باسوادی توده‌‌ای در پایتخت تا نیمهٔ دوم قرن بیست حاصل نشد، این تخمین که ۳۰ تا ۴۰ درصد جمعیتِ به‌سرعت رو به فزونیِ شهر تا آغاز دههٔ ۱۹۴۰ (۱۳۱۹ شمسی) تا حدی سواد داشته‌اند، به نظر معقول می‌آید.[118] تامین نیازهای این جمعیتِ رو به تزایدِ خواننده/مصرف‌کننده در عرصهٔ تجارت و نشر برای ناشران به معنای لزوم سرمایه‌گذاری در ماشین‌های چاپ سربی جدیدتر بود.

گسترش تحصیل مدرن تاثیرات دیگری نیز داشت. مدارس محل مهمی شدند که در آن عادت به خواندن کسب می‌شد. چنان‌چه ذکر شد، ترقی چاپ سربی تا حدی ناشی از افزایش اسناد قانونی دولتی هم‌چون گواهی ولادت، گذرنامه، عقدنامه و ورقهٔ هویت بود که دیگر همگون هم شده‌بودند. بخشی از سیلاب توسعهٔ نشر هم از ازدیاد کتب درسی مدارسی بود که محصلان ایرانی به کمکشان نه فقط سواد و تاریخ ملی به روایت حکومت را می‌آموختند، بلکه پیش‌درآمد بصری مهمی به زبان فارسی به شکل چاپی هم به شمار می‌رفت. بدین طریق نسلی از بچه‌مدرسه‌ای‌های سیستم مدارس دولتی در دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ از راه رسیدند تا تجربهٔ بصری حروف چاپی را با تجربهٔ کتابخوانی در هم آمیزند. این عادت به مطالعه بود که توقعات آنان را در زمانه‌ای که می‌بالیدند تا خواننده/مصرف‌کنندهٔ اقتصاد نشر تهران در دههٔ ۱۹۴۰ و بعد از آن شوند، شکل داد.

کتب درسی تاثیرات اقتصادی بر بازار در حال تحول نشر تهران نیز داشتند. کتابفروشی‌های خصوصی تهران بودند که از ۱۹۲۷ (۱۳۰۶ شمسی) به بعد کتب درسی را چاپ می‌کردند و مستقیم به محصلان و خانواده‌هایشان می‌فروختند.[119] در حالی که چاپخانه‌های دولتی قابلیت چاپ کتب درسی را داشتند، وزارت معارف نمی‌توانست نیاز فزایندهٔ سیستم مدارس دولتی را تامین کند.[120] رقم نام‌نویسی محصلان در سطح ملی بیانگر درجه‌ای از رشد تحسین‌برانگیز و در عین‌حال چالش‌برانگیز در این دوران است. تعداد نام‌نویسی دختران و پسران در مدارس ابتدائی و متوسطه از ۴۴۸۱۹ محصل در ۱۹۲۲ (۱۳۰۱ شمسی) به ۱۸۳۲۰۴ نفر در ۱۹۳۵ (۱۳۱۴ شمسی) و بعد ۸۳۴۴۳۴ شاگرد تا ۱۹۵۱ (۱۳۳۰) رسید.[121] وزارت معارف برای تامین مواد آموزشی تمامی این محصلان توافقی با ناشران خصوصی تهران برقرار کرده بود که آنان چاپ و فروش مستقیم کتب درسی به مردم را عهده‌دار شوند، اما محتویات این کتب تابع مقررات دولتی باشد.[122] چون خط‌مشی کتب درسی دیگر همگون شده بود و چون صنعت نشر تهران بسیار بیش از سایر مراکز شهری ایران توسعه‌ یافته بود، عملاً ناشران تهرانی تبدیل به چاپ‌کنندگان کتب درسی مدارس در کل ایران شدند.

لزوم ابتیاع کتب درسی، پایگاه مشتریانِ ناشران و کتابفروشان را تضمین می‌کرد و امنیت مالی قابل‌ملاحظه‌ای به آنان می‌داد. البته روی حساب همین پایگاه مشتریان بود که تعداد چاپچی‌های تهران از ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۹ (۱۳۰۶ تا ۱۳۱۸ شمسی) سه‌برابر شد. تا جایی که به تطور اقتصاد نشر ربط دارد، این شراکت بخش دولتی و خصوصی انگیزهٔ لازم برای سرمایه‌گذاریِ ضروری ناشران در روی آوردن به ماشین‌های چاپ سربی را هم ایجاد کرد، چون حالا چاپ کتب درسی جدید بنا بر نظر وزارت معارف مستلزم داشتن آن‌ها بود. چنان‌که عبدالرحیم جعفری به خاطر می‌آورد، در سال‌های آغازین دههٔ ۱۹۴۰ (۱۳۱۹ شمسی) «کتابفروشی علمی نیمی از فضای قفسه‌ها را برای فروش کتاب‌های مدرسه کنار گذاشته بود.»[123] جعفری که کارش را به عنوان شاگرد چاپچی چاپ‌سنگی در مطبعهٔ علمی آغاز کرده بود، تا اواخر دههٔ ۱۹۳۰ به حسابداری در مغازه رسید و به یاد می‌آورد که در آغاز هر سال تحصیلی با چرتکه فروش کتب درسی را حساب و کتاب می‌کرده و می‌نویسد که ازدحام مشتریان در انتظار خرید کتب درسی در کتابفروشی علمی در خیابان ناصرخسرو «به اندازه‌ای بود که در پیاده‌روی جلو و مقابل دکان دیگر جا برای رفت‌وآمد نبود.»[124] 

توفیق تجاری روزافزون بازار کتاب، ناشران را بر آن داشت تا در نوع کتاب‌های منتشره‌شان دست به مخاطره بزنند. یکی از ابتکارات انتشار چاپ‌های استاندارد جدید از ادبیات کلاسیک فارسی بود، آثاری هم‌چون شاهنامه، گلستان سعدی، رباعیات خیام و مثنوی مولوی و البته دیوان اشعار شاعران کلاسیک که برای زمانی مدید فقط به شکل نسخ خطی یا چاپ‌سنگی تکثیر می‌شدند. برای نمونه بیژن ترقی به یاد می‌آورد که پدرش، محمدعلی ترقی، بنیان‌گذار کتابفروشی خیام در ناصرخسرو علاقهٔ خاصی به انتشار نسخه‌های مدرن چاپی از آثار کلاسیک فارسی، از جمله شعر، آثار تاریخی و کتب مرجع داشت.[125] ترقی در سال‌های اولیهٔ کار کتابفروشی خیام، نسخه‌های چاپی آثار ادبی کلاسیک را از هند وارد کرده بود، اما بعد شروع به چاپ کردن نسخه‌های حروفچینی‌شدهٔ این آثار در تهران کرد. آثاری چندجلدی مثل روضة‌الصفا، حبیب‌السیر، تاریخ بلعمی و فرهنگ آنندراج همگی از سال‌های اواخر دههٔ ۱۹۳۰ به بعد با چاپی مدرن توسط نشر خیام منتشر شد.[126] توجیه هزینهٔ انتشار چنین آثاری قطور، با مخاطبی محدود و متخصص دشوار بود. بااین‌حال، ترقی مانند سایرینی که درگیر اقتصاد نشرِ رو به رشد بودند، با رسیدن به درجه‌ای از ثبات مالی احساس وظیفه  به چاپ آن‌ها می‌کرد تا این آثار کلاسیک را به خاطر تعهدی روشنفکرانه با شیوهٔ جدید چاپ به دست مخاطب برساند. 

ترقی اقتصاد نشر نوآوری‌های دیگری را ممکن کرد، مثلاً انتشار واژه‌نامه‌ها و کتب مرجع، ادبیات ترجمه‌ای و داستان‌های اصیل فارسی‌زبان. ظهور این ژانرهای جدید بیانگر مشغولیت روزافزون عموم مردم با دنیای نشر و تلاشی از سوی ناشران تهرانی برای پاسخ به نیازی است که طبقات اجتماعی جدیدی که به اقتصاد نشر وارد می‌شدند، پیش رویشان نهاده بودند. برای مثال واژه‌نامه‌ها و سایر کتب مرجع پاسخگوی نیاز آموزشی طبقات اجتماعی در حال ظهوری بودند که از سیستم آموزشی رو به گسترش، چه در مرحلهٔ ابتدائی و چه متوسطه و البته دانشگاه تازه‌تاسیس تهران می‌آمدند. از آن رو که یادگیری زبان خارجی بیش از پیش لازمهٔ  پیشرفت‌های حرفه‌ای، علمی و اقتصادی بود، کتابفروشی‌ها و ناشران تهرانی شروع به چاپ واژه‌نامه‌های دوزبانهٔ ارزان قیمت در تیراژ انبوه با هدف جلب محصلان کردند.[127] از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۰ (۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ شمسی) سه واژه‌نامهٔ انگلیسی-فارسی دوزبانه چاپ شد که معروف‌ترینشان فرهنگ دوجلدی سلیمان حییم بود که ابتدا در سال ۱۹۳۰ توسط کتابفروشی و انتشاراتی بروخیم با مالکانی ایرانی/یهودی در تهران به چاپ رسید.[128] دوتای دیگر فرهنگ انگلیسی-فارسیِ حسین زاهدی شالفروش منتشره از کتابفروشی خیام در ۱۹۲۸ و آثار علی‌اصغر کاوسی برومند در آموزش زبان انگلیسی بودند که این دومی را هم خیام منتشر کرد. از اواخر دههٔ ۱۹۲۰ فرهنگ‌های ارزان‌قیمت و تیراژ بالای فرانسه-فارسی، آلمانی-فارسی و روسی-فارسی و همچنین خودآموزهای یادگیری این زبان‌ها و دیگر زبان‌ها نیز بیش از گذشته در بازار نشر تهران در دسترس قرار گرفت.[129] ناشران که در حال تجربهٔ قطع‌های گوناگون بودند، فقط به چاپ فرهنگ‌های بزرگ چندجلدی اکتفا نکردند و چاپ‌های قطع جیبی جدید نیز منتشر کردند. مثلاً چاپ‌های متعدد فرهنگِ موفق خیام که نسخه‌ای از فرهنگ انگلیسی-فارسی سال ۱۹۲۸ حسین زاهدی شالفروش در قطع جیبی بود، محتوی ده‌هزار کلمه‌ و اصطلاح ضروری بود که به گفتهٔ دبیر مجموعه برای یادگیری «زبانِ معیار بازرگانی» لازم بود.[130] فرهنگ‌های عبارات مصطلح در انگلیسی و سایر زبان‌های اروپایی و همچنین واژه‌نامه‌های تخصصیِ عبارات فنی در رشته‌هایی هم‌چون آموزش، جامعه‌شناسی، جغرافیا، روان‌شناسی، حسابداری، حقوق و مهندسی نیز به طور فزاینده میان گروهی رو به رشد از متخصصانِ شهریِ تحت تعالیم مدرن معمول شدند.[131]

الگویی مشابه هم در ژانر ادبیات فارسی و ادبیات ترجمه‌ای وجود داشت. ناشران تا میانهٔ قرن دیگر بیش از پیش مشتاق می‌شدند که هم داستان‌های عامه‌پسند چاپ کنند که خواستِ مخاطبانِ کتابخوانِ رو به‌فزونیِ در پیِ اشکال جدیدِ سرگرمی را برمی‌آورد و هم ادبیات آوانگارد که آن هم به همین ترتیب برای کتابخوان‌های شهریِ طبقات جدید جذابیت داشت. یکی از اثرات اجتماعی این فزونی ژانرها این بود که تا دههٔ ۱۹۵۰ دیگر نویسندگانِ جدید محدود به مخاطبانی نبودند که کتابخوان‌های مأوا جُسته در محافل ادبی سنتی تهران باشند، بلکه کتابفروشان و ناشرانشان حالا می‌توانستند بیش از هر زمانی بازار کتاب‌ها را مستقیماً در میان تودهٔ مشتریان کتابخوان پیدا کنند. با این تغییر در ماهیتِ نویسندگی و کتابخوانی نویسندگان خاصی توانستند به گونه‌هایی جدید از مقامِ ستارهٔ ادبی بودن دست یابند.[132]    

نتیجه‌گیری

مباحث پیرامون تاریخ نشر معمولاً رابطهٔ میان نوآوری در تکنولوژی و الگوهای تغییرات اجتماعی‌فرهنگیِ متعاقب را ساده می‌انگارند.[133] مدرنیتهٔ «برخاسته از چاپ»[134] در حرف‌های یورگن هابرماس با خوانش آرمان‌گرایانه‌‌ از اروپای قرن هجدهم یا مباحث مارشال مک‌لوهان که طنینی از «جبرگرایی تکنولوژیک»[135] دارند، پیچیدگی‌های گذار خود اروپا به مدرنیته را دست‌کم می‌گیرند. چنین مباحثی وقتی در مورد ایران و خاورمیانه به کار می‌روند، نمی‌توانند رابطهٔ چندوجهی میان نشر، بازرگانی و تغییر اجتماعی‌فرهنگی را به تصویر بکشند.

تبعاتِ اجتماعی نشر در ایران (یا هرجای دیگر) عمیقاً پیچیده بودند، به کندی آشکار شدند و نتایجی به بار آوردند که نه از پیش تعیین‌شده بود و نه دلخواه. تجار و کارآفرینان نوآوری‌های تکنولوژی در نشر طی قرن نوزدهم را خلاقانه اختیار کردند تا با اشکال جدید تجارت نشر تجربه کسب کنند. در حالی که در قرن نوزدهم اقتصاد نشر محصور در جهانِ صنعت‌گری و استادکاریِ اقتصاد بازار تهران بود، از دههٔ ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به عرصه‌‌ای جدید پا گذاشت و به نحوی تطور یافت که بیانگر تغییرات اجتماعی و فرهنگی گسترده‌تری بود که در تهران رخ می‌داد. این تغییرات با عناصری از فرهنگ توده‌ایِ در شرف تکوین عجین شدند، عناصری چون رشد جمعیت، اصلاحات آموزشی، افزایش نرخ سواد، شیوه‌های جدید حمل‌ونقل و جابه‌جایی، مصرف‌گرایی و توسعهٔ شکلِ شهریِ تهران.

مجموعِ این تغییرات تا دهه‌های میانیِ سدهٔ بیستم یک گروه کتابخوان واحد مجذوب به هنجارهای فرهنگی طبقهٔ متوسط ایجاد نکرد، بلکه گروه‌های کتابخوان متعددی آفرید که هرکدام بیشتر از ذائقهٔ کتابخوانی‌شان با چشم‌اندازهای متمایزِ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی‌شان تعریف می‌شدند.[136] این اجتماعاتِ روز به روز مجزاترِ خوانندگان، بیانگر طبقه‌بندی و پیچیدگی فزایندهٔ تهران به طور خاص و ایران به طور کل بودند. کتابخوانان طبقهٔ متوسط با ذائقهٔ مدرن، سکولار و لیبرال فقط بخشی از طیف کتابخوانانی بودند که پدید آمدند. سایرین شکاف‌هایی اجتماعی، فرهنگی و ایدئولوژیک در این امتداد آفریدند. گروه‌های کتابخوانی از زنان، چپ‌گرایان، ملی‌گرایان و اسلام‌گرایان، از جوامع اقلیت قومی، مذهبی، نواحی و زبانی همه و همه با دگرگونی بازارِ نشرِ شهر توانمند شدند.[137] به این نحو، تحولات در نشر به شکلی پیچ‌در‌پیچ با تطور سیاسی پایتخت ایران مرتبط بود. تا میانهٔ قرن دیگر معلوم شده بود که نشر در شکل دادن به آوردگاهِ هر روز پر جدل‌تر سیاست توده‌ای ابزاری موثر است.

بنابراین، کتابفروشی‌ها، انتشاراتی‌ها و سایر نهادهای نو در تجارت نشر موتورهای مدرنیزاسیونی سرراست نبودند، بلکه در عوض نهادهایی جدید بودند که پیش راندن روندی با عواقب نامعلومِ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را یاری کردند. تکوین اجتماعات متعدد خوانندگان دلالتی بر «جامعهٔ مدنی» در شرف پیدایی در ایران بود که خودش پیش‌شرطی برای تجلی سیاست دموکراتیک است. با این حال، حتی با این‌که فرهنگ نشر نقشی محوری در ایجاد این خوانندگان متعدد ایفاء کرد، نمی‌توانست امکان آشتی میان آنان را تضمین کند. تغییرات اجتماعی‌فرهنگی که دگرگونی نشر ایران از ۱۹۰۰ تا ۱۹۵۰ (۱۲۷۹ تا ۱۳۲۹ شمسی) برانگیخت برای تعریف آوردگاهی جدید در منازعات سیاسی حیاتی بود، اما ماهیت این منازعات و ثمرات سیاستشان در سال‌های پس از ۱۹۵۰ بود که آغاز به شکل‌گیری می‌کرد.

 


یادداشت نویسنده: این مقاله ابتدا در کنفرانس انجمن مطالعات خاورمیانه در نیواورلئان، لوئیزیانا در سال ۲۰۱۳ ارائه شد. از اعضای همراهم در این کنفرانس برای بازخوردهای ارزشمندشان متشکرم. همچنین از ۴ منتقد ناشناس IJMES برای نظرات یاری‌دهندشان و البته از کتلین آ. کِلی، اکرم خاطر و جفری کیولَنگ برای پیشنهادات دقیق ویرایشی سپاسگزارم.  

 

[1]  Sa’id Nafisi, Bih Rivayat-i Sa’id Nafisi: Khatirat-i Adabi, Siyasi, va Javani, ed. ‘Ali-Riza I’tizam (Tehran: Nashr-i Markaz, 2005), 141.

[2] Elizabeth L. Eisenstein, The Printing Press as an Agent of Change: Communication and Cultural Transformations in Early Modern Europe, 2 vols. (Cambridge: Cambridge University Press, 1979); Lucien Febvre and Henri-Jean Martin, The Coming of the Book: The Impact of Printing, 1450–1800, trans. David Gerard (New York: Verso Books, 1990); Richard D. Altick, The English Common Reader: A Social History of the Mass Reading Public, 1800–1900, 2nd ed. (Columbus, Ohio: Ohio State University Press, 1998); Karl W. Deutsch, Nationalism and Social Communication: An Inquiry into the Foundations of Nationality, 2nd ed. (Cambridge, Mass.: MIT Press, 1966); Marshall McLuhan, The Gutenberg Galaxy (Toronto: University of Toronto Press, 1962); Lawrence Stone, “Literacy and Education in England, 1640–1900,” Past and Present 42 (1969): 69–139; Paul Korshin, ed., TheWidening Circle: Essays on the Circulation of Literature in Eighteenth-Century Europe (Philadelphia, Pa.: University of Pennsylvania Press, 1976);Robert Darnton and Daniel Roche, eds., Revolution in Print: The Press in France, 1775–1800 (Berkeley, Calif.: University of California Press, 1989); Sabrina Baron, ed., Agent of Change: Print Culture Studies after Elizabeth L. Eisenstein (Amherst, Mass.: University of Massachusetts Press, 2007).

[3]  Jürgen Habermas, The Structural Transformation of the Public Sphere: An Inquiry into a Category of Bourgeois Society, trans. Thomas Burger (Cambridge, Mass.: MIT Press, 1991), 38–39; see also Geoff Eley, “Nations, Publics, and Political Cultures: Placing Habermas in the Nineteenth Century,” in Habermas and the Public Sphere, ed. Craig Calhoun (Cambridge, Mass.: MIT Press, 1992), 306.

[4] Benedict Anderson, Imagined Communities: Reflections on the Origins and Spread of Nationalism (London: Verso Books, 1991), 75–78; Ernest Gellner, Nations and Nationalism (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1983), 62, 126–27.

[5] Pierre Bourdieu, The Field of Cultural Production (New York: Columbia University Press, 1993), 40–41; Antonio Gramsci, Selections from the Prison Notebooks (New York: International Publishers, 1971), 106–14, 210–18; Stuart Hall, “Notes on Deconstructing ‘The Popular,’” in Popular Culture: A Reader, ed. Raiford Guins and Omayra Zaragoza Cruz (London: Sage Publications, 2005), 65–66.

[6] McLuhan, Gutenberg, 217.

[7] Raymond Williams, The Long Revolution (Cardigan: Parthian Books, 2011), 11–12.

[8] See, for example, Benjamin C. Fortna, Learning to Read in the Late Ottoman Empire and the Early Turkish Republic (New York: Palgrave, 2012); Ami Ayalon, Reading Palestine: Printing and Literacy, 1900–1948 (Austin, Tex.: University of Texas Press, 2004); Hale Yilmaz, Becoming Turkish: Nationalist Reforms and Cultural Negotiations in Early Republican Turkey, 1923–1945 (Syracuse, N.Y.: Syracuse University Press, 2013); Ziad Fahmy, Ordinary Egyptians: Creating the Modern Nation Through Popular Culture (Stanford, Calif.: Stanford University Press, 2011); Brinkley Messick, The Calligraphic State: Textual Domination in a Muslim Society (Berkeley, Calif.: University of California Press, 1993); Johann Strauss, “Who Read What in the Ottoman Empire (19th–20th Centuries)?” Arabic and Middle Eastern Literatures 6 (2003): 39–76; Ulrike Stark, An Empire of Books: The Naval Kishore Press and the Diffusion of the Printed Word in Colonial India (Ranikhet, India: Permanent Black, 2008); Geoffrey Roper, ed., The History of the Book in the Middle East (Burlington, Vt.: Ashgate, 2013); and Farzin Vejdani, Making History in Iran: Education, Nationalism, and Print Culture (Stanford, Calif.: Stanford University Press, 2014).

[9] Some important exceptions include Negin Nabavi, “Readership, the Press and the Public Sphere in the First Constitutional Era,” in Iran’s Constitutional Revolution: Popular Politics, Cultural Transformations and Transnational Connections, ed. H. E. Chehabi and Vanessa Martin (London: I. B. Tauris, 2010), 213–23; Shiva Balaghi, “Print Culture in Late Qajar Iran: The Cartoons of ‘Kashkul,’” Iranian Studies 34 (2001): 165–81; and Balaghi, “Nationalism and Cultural Production in Iran, 1848–1906” (PhD diss., University of Michigan, 2008).

[10] Edward G. Browne, Press and Poetry of Modern Persia (Los Angeles: Kalimat Press, 1983); Janet Afary, The Iranian Constitutional Revolution of 1906–11 (New York: Columbia University Press, 1996), 116–42.

[11] Peter Avery, “Printing, the Press and Literature in Modern Iran,” in The Cambridge History of Iran: From Nader Shah to the Islamic Republic, vol. 7, eds. Peter Avery and G. R. G. Hambly (Cambridge: Cambridge University Press, 1991), 815–69.

[12] Nile Green, “Stones from Bavaria: Iranian Lithography in Its Global Contexts,” Iranian Studies 43 (2010): 305–31; Green, “Journeymen, Middlemen: Travel, Transculture, and Technology in the Origins of Muslim Printing,” International Journal of Middle East Studies 41 (2009): 203–24; Ulrich Marzolph, Narrative Illustration in Persian Lithographed Books (Leiden: Brill, 2001).

[13] Husayn Mahbubi-Ardakani, Tarikh-i Mu’assisat-i Tamadduni-yi Jadid dar Iran (Tehran: Anjuman-i Danishjuyan-i Danishgah-i Tehran, 1975), 1:211–29; Shahla Babazada, Tarikh-i Chap dar Iran (Tehran: Tahuri, 1999), 11–23; Iraj Afshar, Sayr-i Kitab dar Iran (Tehran: Amir Kabir, 1965); Muhammad Gulbun, “Danishmandan-i Kitabfurush va Kitabfurushan-i Danishmand,” in Kitabfurushi: Yadnama-yi Babak Afshar, ed. Iraj Afshar (Tehran: Nashr-i Shabab Saqab, 2004), 1:491–92.

[14] Babazada, Tarikh-i Chap, 20; Mahbubi-Ardakani, Mu’assisat, 215–16; Green, “Stones from Bavaria,” 321–22; Marzolph, Illustration, 14–15.

[15] Johannes Pedersen, The Arabic Book, ed. Robert Hillenbrand, trans. Geoffrey French (Princeton, N.J.: Princeton University Press, 1984), 37–53; Konrad Hirschler, The Written Word in the Medieval Arabic Lands (Edinburgh: Edinburgh University Press, 2012), 17–18; François Derecho, “‘The Copyists’ Working Pace,” in Roper, The History of the Book, 113–23.

[16] Pedersen, The Arabic Book, 44; Messick, The Calligraphic State, 21–26, 117–18; Hirschler, The Written Word, 124–35.

[17] For estimates of lithographic print-runs, see Afshar, Sayr-i Kitab, 27; Afshar, “Kitabha-yi Chap-i Qadim dar Iran va Chap-i Kitabha-yi Farsi dar Jahan,” Hunar va Mardum 49 (1966): 29; Muhammad Rajabi, Tarikhi Kitab dar Iran: Az Aghaz ta Kunun (Tehran: Intisharat-i Ittila’at, 2009), 35; and Ja’far Shahri, Tarikh-I Ijtima’i-yi Tihran dar Qarn-i Sizdahum, vol. 4 (Tehran: Intisharat-i Isma’iliyan, 1989), 117.

[18] Walter Benjamin, “The Work of Art in the Age of Mechanical Reproduction,” in Illuminations: Essays and Reflections, ed. HannahArendt, trans.Harry Zohn (NewYork: SchockenBooks, 1968), 218–21; Anderson,

Imagined Communities, 12–15, 42–46.

[19] The population of Tehran rose from 106,482 in 1883 to 210,000 in 1922. For the growth of Tehran’s population, see Habibollah Zandjani, “Teheran et sa population: deux siecles d’histoire,” in Teheran: capitale bicentenaire, ed. Chahryar Adle and Bernard Hourcade (Paris: Institut Francais de Recherche en Iran, 1992), esp. 252–54; Firuz Tawfiq, “Census I. In Iran,” Encyclopedia Iranica, vol. 2, 142–52, table 13, accessed 16 June 2014, http://www.iranicaonline.org/articles/census-i.

جمعیت تهران از ۱۰۶ هزار و ۴۸۲ نفر در ۱۸۸۳ (۱۲۶۲ شمسی) به ۲۱۰ هزار نفر در ۱۹۲۲ (۱۳۰۱ شمسی) رسید.

[20] Arang Keshavarzian, Bazaar and State in Iran (Cambridge: Cambridge University Press, 2007), 44–45.

[21] Sayyid Abulqasim Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab va Kitabfurushi,” Adinah 18 (1366): 52–53; Mahmud Musahib, Kitab dar Iran (Tehran: Chap-i Taban, 1963), 34–35; Shahri, Tarikh-i Ijtima’i, 2:165; Javad Iqbal, “Kitabfurushi,” in Afshar, Kitabfurushi, 1:95–114.

[22] Ja’far Shahri, Tihran-i Qadim, vol. 2 (Tehran: Mu’in, 1992), 225–26; Nafisi, Rivayat, 558–59; Javad Iqbal, Yadnama-yi Iqbal: Yik Qarn Khidmat ba Chap, Nashr, va Farhang-i Iran (Tehran: Iqbal, 2002), 35–36.

[23] Shahri, Tihran-i Qadim, 2:209; ‘Abd al-Rahim Ja’fari, Dar Justiju-yi Subh, vol. 1 (Tehran: Ganjina-yi Chap, 2003), 393; Nafisi, Rivayat, 147; Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 54; Ja’fari, Dar Justiju, 1:393.

[24] Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 53.

[25] Gulbun, “Danishmandan,” in Afshar, Kitabfurushi, 1:491–92.

[26] Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 55; Muhsin Ramazani, “Az Khandanha-yi Khadim-i Kitab,” in Tarikh-I Shafahi-yi Nashr-i Iran, ed. Abd al-Husayn Azarang and Ali Dihbashi (Tehran: Intisharat-i Quqnus, 2003), 85–100.

[27] Ramazani, “Khandan,” 85; ‘Ain Allah Jalali, “Chahar Nasl Nashir,” in Afshar, Kitabfurushi, 1:229; Iqbal, Yadnama, 23–24. On the modernization of naming practices, see H. E. Chehabi, “The Reform of Iranian Nomenclature and Titulature in the Fifth Majles,” in Converging Zones: Persian Literary Tradition and the Writing of History, Studies in Honor of Amin Banani, ed.Wali Ahmadi (Costa Mesa, Calif.: Mazda Publishers, 2012), 84–116.

[28] Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 53.

[29] Ibid.; Iqbal, Yadnama, 20; Mahmud ‘Ilmi and ‘Ali Asghar ‘Ilmi, “Du Nasl Az Miyan-i Panj,” in Azarang and Dihbashi, Tarikh, 129.

[30] Nafisi, Rivayat, 141; Iqbal, Yadnama, 14; Hamid-Riza Mir-Muhammadi, Jughrafiya-yi Khvansar (Tehran: Khvansari, 1999), 156–59; ‘Abd al-Husayn Azarang, “Tarikh-i Nashr-i Kitab dar Iran, 7,” Bukhara 76 (2010): 518–19.

[31] Iqbal, Yadnama, 15–19.

[32] For the distribution of printed books by city in 19th-century Iran, see Mansoureh Ettehadieh Nezam-Mavi, “The Emergence of Tehran as the Cultural Centre of Iran,” in Adle and Hourcade, Teheran, 138. According to Ettehadieh’s data, Tehran’s 1,883 printed books far exceeded production in other cities.

بر اساس داده‌های منصوره اتحادیه نظام‌مافی تعداد ۱۸۸۳ کتاب چاپ‌شده در تهران بسیار بیشتر از چاپ کتاب در سایر شهرها بود. 

[33] Ramazani, “Khandan,” 86.

[34] Marzolph, Narrative Illustration, 25–26; Ulrich Marzolph, “Persian Illustrated Lithographed Books,” in The Beginnings of Printing in the Near and Middle East: Jews, Christians and Muslims, ed. Klaus Kreiser (Wiesbaden, Germany: Harrossowitz Verlag, 2001), 84–101; Shahri, Tarikh-i Ijtima’i, 4:123.

[35] Ulrich Marzolph, “Persian Popular Literature in the Qajar Period,” Asian Folklore Studies 60 (2001): 219, 223–28; Muhammad Ja’far Mahjub, Adabiyat-i ‘Amiyana-yi Iran (Tehran: Nashr-i Chishma, 2003), 113–19; Ja’fari, Dar Justiju, 1:133–34.

[36] Shahri, Tarikh-i Ijtima’i, 4:124.

[37] Marzolph, “Persian Popular Literature,” 219.

[38] Sharhi, Tarikh-i Ijtima’i, 5:646–51.

[39] Ibid.

[40] Balaghi, Nationalism, 195–200.

[41] Nabavi, “Readership,” 213; Browne, Press and Poetry, 25.

[42] Naseruldin Parvin, “Kitabfurushi, Ruznamanigari, Ruznamafurushi,” in Kitabfurushi, 1:179–81.

[43] Balaghi describes shipments of newspapers hidden in crates of cloth and sugar being smuggled via networks of Iranian merchants in Iran and abroad. See Balaghi, Nationalism, 198.

شیوا بلاغی در پایان‌نامهٔ دکتری خود در دانشگاه میشیگان با عنوان «ملی‌گرایی و تولید فرهنگی در ایران از 1848–1906» (۱۲۲۱ تا ۱۲۸۵ شمسی) توضیح می‌دهد که محمولهٔ روزنامه‌ها در بار لباس و شکر پنهان و از طریق شبکهٔ تجار در ایران و خارج قاچاق می‌شد.

[44] Parvin, “Ruznamanigari,” 180–81.

[45] Ibid., 180.

[46] Ibid.

[47] Ibid., 185–92.

[48] Ibid., 181–82; Strauss, “Who Read What,” 47.

[49] Naseruldin Parvin, “Darbara-yi Karburd-i Zaban-i Muhavira dar Ruznamaha, va Mu’arifi-yi Ruznama-yi Sharafat,” Iranshinasi 8 (1996): 523.

[50] Ibid., 524.

[51] Ibid., 523–24.

[52] Ibid., 518–19.

[53] John Perry, “New Persian: Expansion, Standardization, and Inclusivity,” in Literacy in the Persianate World: Writing and the Social Order, ed. Brian Spooner and William L. Hanaway (Philadelphia, Pa.: University of Pennsylvania Museum of Archaeology and Anthropology, 2012), 81–82.

[54] Ibid., 82.

[55] Ibid., 82; Anderson, Imagined Communities, 18–19, 45.

[56] Edward G. Browne, A Literary History of Persia, vol. 4 (Bethesda, Md.: Iranbooks, 1997), 482; Jan Rypka, History of Iranian Literature (Dordrecht, Netherlands: Reidel, 1968), 362–65.

[57] Parvin, “Darbara-yi Zaban,” 525.

[58] Ibid.

[59] Ibid.; For a comparison of newspaper prices during this period, see Nabavi, “Readership,” 218–19, 454; and Shahri, Tarikh-i Ijtima’i, 5:646.

[60] Shahri, Tarikh-i Ijtima’i, 4:130; Balaghi, Nationalism, 199; Afary, Revolution, 117.

[61] Shahri, Tarikh-i Ijtima’i, 5:647–48; Balaghi, “Print Culture,” 168–70.

[62] Balaghi, “Print Culture,” 168.

[63] For similar patterns elsewhere in the region, see Ayalon, Reading Palestine, 96–101; and Fortna, Learning to Read, 78.

[64] Mas’ud Kuhistani-Nizhad, Qira’at-khanaha-yi Iran (Tehran: Markaz-i Mutali’at va Tahqiqat, 2003), 13–26.

[65] Jalali, “Chahar Nasl,” 230; Kuhistani-Nizhad, Qira’at-khanaha, 46.

[66] Browne, Press and Poetry, 26; Nabavi, “Readership,” 214.

[67] Kuhistani-Nizhad, Qira’at-khanaha, 67–71.

[68] See, for example, discussions in Iraj Afshar, “Anjumanha-yi Adabi dar Iran,” Ayanda 12 (1987): 376–83; and Abbas Iqbal Ashtiyani, “Kitabkhanaha-yi ‘Umumi-yi Tehran,” Yadigar 1, no. 7 (1945): 1–5.

[69] Afshar, “Anjumanha,” 381.

[70] Ibid. The terms kanun (assembly), anjuman (society), and patugh (haunt) added to the complexity of terms referring to sites of social gathering where books were made available for purchase, reading, and/or discussion. See also ‘Ali Muhammad Hunar, “Kitabfurushiha-yi Patughi,” in Afshar, Kitabfurushi, 1:689–90.

الفاظ کانون، انجمن و پاتوق نیز بر پیچیدگی مفاهیمی که دلالت بر گردهمایی اجتماعی در جایی که کتاب برای فروش ارائه می‌شود، می‌افزودند.

[71] Nadir Mutallabi-Kashani, “Kitabfurushan-i Tehran Dar Sal-i 1306,” in Afshar, Kitabfurushi, 1:603–7.

[72] Ibid., 605.

[73] Ibid.

[74] Ibid., 606.

[75] Ibid.

[76] Ibid. On this practice, see also Nafisi, Rivayat, 147.

[77] Martin Seger, “Segregation of Retail Facilities and the Bipolar City Centre of Tehran,” in Adle and Hourcade, Teheran, 287.

[78] The 1939 data comes from FatimaQaziha, “Asnadi az Kitabfurushan dar Sazman-i Asnad va Kitabkhanayi

Milli-yi Iran,” in Afshar, Kitabfurushi, 1:421–79. The 1935 data comes from “Salnama va Ihsa’iyya: 1312–1313 va 1313–1314,” Dawlat-i Shahanshahi-yi Iran: Vizarat-iMa’arif (Tehran: Idara-i Kull-i Intiba’at, 1935), 122–25. I am grateful to Mohamad Tavakoli-Targhi for providing me with this source. See also Mansur Safat-Gul, “Ihsa’iyya-yi Kitabkhanaha va Kitabfurushiha-yi Iran dar Khurdad-i Sal-i 1314,” in Afshar, Kitabfurushi, 2:225–29.

[79] “Salnama va Ihsa’iyya,” 122–24; Safat-Gul, “Ihsa’iyya-yi Kitabkhanaha,” 225–29.

[80] Qaziha, “Asnadi az Kitabfurushan,” 456–58.

[81] Ibid.

[82] Ibid.

[83] For a discussion of movie houses in this context see Hamid Naficy, A Social History of Iranian Cinema, vol. 1, The Artisanal Era, 1897–1941 (Durham, N.C.: Duke University Press, 2011), 128–32.

[84] Ja’fari, Dar Justiju, 394–95. For the urban reform of Tehran during the Reza Shah period, see Mohsen Habibi, “Reza Chah el le Development de Tehehran (1925–1941),” in Adle and Hourcade, Teheran, 199–206; and Eckart Ehlers and Willem Floor, “Urban Change in Iran, 1920–1941,” Iranian Studies 26 (1993): 251–75.

[85] Qaziha, “Asnadi az Kitabfurushan,” 458–61.

[86] Ja’fari, Dar Justiju, 154.

[87] ‘Abd al-Husayn Azarang, “Tarikh-i Nashr-i Kitab dar Iran, 10,” Bukhara 82 (2011): 443–44.

[88] Bizhan Taraqqi, “Az Khandan-I Nashir,” in Azarang, Tarikh, 51–63. See also Taraqqi, Az Pusht-I Divarhayi

Khatira (Tehran: Javidan, 2007).

[89] Taraqqi, “Khandan,” 51.

[90] Ibid., 52.

[91] Ramazani, “Khandan,” 85–99.

[92] Ibid., 88–89.

[93] Ibid., 85–86.

[94] Mahmud and ‘Ali Asghar ‘Ilmi, “Du Nasl,” in Azarang and Dihbashi, Tarikh, 129–51.

[95] Ibid., 130–35.

[96] Ibid.; Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 54.

[97] Ja’fari, Dar Justiju, 1:153–55.

[98] Iqbal, Yadnama, 12–13.

[99] Ibid., 45, 100–103.

[100] Ibid., 103–6; Ja’fari, Dar Justiju, 1:395.

[101] Iqbal, Yadnama, 116.

[102] Ibid., 122–23.

[103] Nile Green, Bombay Islam: The Religious Economy of the West Indian Ocean, 1840–1915 (Cambridge: Cambridge University Press, 2011), 118–54.

[104] ‘Ilmi, “Du Nasl,” 130; Ja’fari, Dar Justiju, 1:127, 257, 393, 397.

[105] Taraqqi, “Khandan,” 55–59.

[106] Green, Bombay Islam, 124.

[107] Ibid., 58; Katayun Mazdapur, “Kitabfurushi Miyan-i Zartushtiyan,” in Afshar, Kitabfurushi, 2:97–98; Iraj Afshar, “Parakandaha dar bara-yi Kitabfurushi,” in Afshar, Kitabfurushi, 2:592–93.

[108] Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 55; Taraqqi, “Khandan,” 55–56.

[109] Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 55; Ja’fari, Dar Justiju, 1:411; Hunar, “Kitabfurushiha,” 693–94.

[110] Afshin Marashi, “Patron and Patriot: Dinshah J. Irani and the Revival of Indo-Iranian Culture,” Iranian

Studies 46 (2013): 185–206.

[111] Taraqqi, “Khandan,” 56–57; Ja’fari, Dar Justiju, 1:398.

[112] Ja’fari, Dar Justiju, 1:257.

[113] Babazada, Tarikh-i Chap, 28–30; Mahbubi-Ardakani, Mu’assisat, 1:217; Ja’fari, Dar Justiju, 1:425;

‘Abdulhusayn Azarang, “Tarikh-i Nashr-i Kitab dar Iran, 10,” Bukhara 82 (2011): 440–43.

[114] On the complexities of the transition to typography, see Brinkley Messick, “On the Question of Lithography,” in Roper, The History of the Book, 299–317.

[115] Ja’fari, Dar Justiju, 1:154–55.

[116] Ervand Abrahamian, Iran between Two Revolutions (Princeton, N.J.: Princeton University Press, 1982), 142; Abrahamian, A History of Modern Iran (Cambridge: Cambridge University Press, 2008), 2.

[117] Ferydoon Firoozi, “Tehran: A Demographic and Economic Analysis,” Middle Eastern Studies 10 (1974): 60–76; Zandjani, “Teheran et sa Population,” 252–54.

[118] ‘Abdulhusayn Azarang, “Tarikh-i Nashr-i Kitab dar Iran, 10,” Bukhara 82 (2011): 438–39.

[119] Ja’fari, Dar Justiju, 1:277–79; Hunar, “Kitabfurushiha,” 689; Sayyid ‘Abd Allah Anvar, “Nukhust Barkhurdam ba Kitabfurushi,” in Afshar, Kitabfurushi, 1:118–19.

[120] Ja’fari, Dar Justiju, 1:402–3; Iqbal, Yadnama, 61–66.

[121] Enrollment figures are derived from David Menashri, Education and the Making ofModern Iran (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1992), 102, 110, 191; Joseph S. Szyliowicz, Education and Modernization in the Middle East (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1973), 389–90, 466; Rudi Matthee, “Transforming Dangerous Nomads into Useful Artisans, Technicians, Agriculturalists: Education in the Reza Shah Period,” Iranian Studies 26 (1993): 318; and ‘Abd al-Husayn Azarang, “Tarikh-i Nashr-i Kitab dar Iran, 14,” Bukhara 86 (2012): 239.

[122] Ibid., 64, 106–8.

[123] Ja’fari, Dar Justiju, 1:278–79.

[124] Ibid., 279.

[125] Taraqqi, “Khandan,” 55.

[126] Ibid., 56–57.

[127] Ibid.; Injavi-Shirazi, “Hadis-i Kitab,” 56.

[128] Ja’fari, Dar Justiju, 1:413, 537–40.

[129] Taraqqi, “Khandan,” 57; Khanbaba Mushar, Fihrist-i Kitabha-yi Chapi-yi Farsi, ed. Ehsan Yar-Shater (Tehran: Anjuman-i Kitab, 1973), 1:1296–305.

[130] Husayn Zahidi Shalfurush, Farhang-i Khayyam: Farsi-Ingilisi, ed. Muhammad Ali Taraqqi (Tehran: Kitabkhana-yi Khayyam, 1944 [1928]), preface. There was also a 1938 edition.

[131] Mushar, Fihrist, 2:2416–26.

[132] The emergence of Sadiq Hidayat as a literary figure is perhaps the best example of this.

 For a discussion of Hidayat’s publishing history, see Ja’fari, Dar Justiju, 1:459–68.

ظهور صادق هدایت به عنوان شمایلی ادبی احتمالا بهترین مثال برای این امر است.

[133] Niyazi Berkes, The Development of Secularism in Turkey (New York: Routledge, 1998), 26.

[134] Geoffrey Roper, “The Printing Press and Change in the Arab World,” in Baron, Agent of Change, 263.

[135] Ibid.

[136] Vivek Bhandari, “Print and the Emergence of Multiple Publics in Nineteenth-Century Punjab,” in Baron,

Agent of Change, 285.

[137] ‘Abd al-Husayn Azarang, “Tarikh-i Nashr-i Kitab dar Iran, 22,” Bukhara 97 (2013): 71–78.