دیدن از چشم دولت: جستاری در تاریخنگاری ایران مدرن
سیروس شایق

«فاکتها هرگز بیمعنا نیستند: درواقع، به فاکت تبدیل میشوند چون به نحوی اهمیت دارند...فاکتها با هم برابر پدید نیامدهاند: ساختن شواهد همواره آفرینش حذفیات نیز است.»[1]
این جستار تلاشی است برای تأمل دربارهٔ گذشته و آیندههای ممکن تاریخنگاری ایران در دوران پهلوی. بنیان این جستار بر این مشاهده استوار است که با برآمدن سلسلهٔ خودکامهٔ پهلوی، دولت شروع کرد به انداختن سایهای سنگین بر شیوهٔ نگاه کردنِ روزنامهنگاران، روشنفکران و محققان به ایران مدرن.[2] بازیگران اصلی –رضاشاه (حکمرانی از ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۰) و نخبگان بوروکراتش و محمدرضاشاه (حکمرانی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷) و نخبگان تکنوکراتش- تصویری از دولت به مثابه واحدی کاملاً منفک از جامعه و آنچنان قادر مطلق[3] ساختند که مرجع غایی تمامی پیشرفتها تلقی میشد، خواه این پیشرفتها فرهنگی، اجتماعی یا اقتصادی بودند.[4]
اولین بخش این مقاله با نشان دادن اینکه چگونه ملیگرایی دودمانی[5]، شاهان پهلوی را هم در مرکز و هم در رأس جامعه نشانده بودند در پی اثبات همین مشاهده است، اینکه چگونه نخبگان تکنوکرات و بوروکرات مدرنیزاسیون را تنها امری از بالا به پایین میدیدند که در آن جامعه به جای مشارکتکننده تنها ابژه بود و اینکه چگونه سرکوب، علیالخصوص در دههٔ چهل و پنجاه تصویر دولت به عنوان چیزی کاملاً منفک از جامعه را تقویت کرد.
تردیدی نیست که دولت پهلوی قدرتمند بود. علاوهبر این، از این جنبهٔ مهم نیز از جامعه جدا بود که به معنای واقعی دولتی خودکامه به شمار میرفت که مشخصهاش، بهخصوص از ۱۳۱۵ تا ۱۳۲۰ و از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷، خودمختاری خارقالعادهٔ شاه در تصمیمگیری بود و اینکه این خودمختاری را نخبگان بوروکرات و تکنوکرات تقویت میکردند.[6] اما این همهٔ ماجرا نیست. هرقدر هم که داستانهای قلدری رضاشاه برای رعایایش یا تصاویر محمدرضاشاه در هیلکوپتر بر فراز آسمان تهران دلالت بر این امر داشته باشد، هرقدر هم واقعیت مستبدین پهلوی و بوروکراتهایشان که تصمیمهای بلندپروازانه میگرفتند آشکار باشد، هرقدر هم واژگونیِ انقلابیِ این وضعیت در لحظهٔ تهذیبکنندهٔ پایین کشیدن محمدرضاشاه راسخانه باشد؛ دولت و جامعه در بنیان با چنین وضوحی که شاهان پهلوی تصور میکردند و در سال ۱۳۵۷ بسیاری از ایرانیان میخواستند، از هم جدا نیستند. تکلیف میلیونها نفری که دائماً با کارکنان دولت سروکار دارند و لذا، بر اجرای سیاستها موثرند چه میشود؟ از همه مهمتر، تکلیف زندگی روزمرهٔ مردم چیست؟ آیا میتوان همهٔاینها –درواقع، مجموع تمام آنچه «تاریخ ایران مدرن» را شامل میشود و آنچه ارزش مطالعه در آن را دارد- را به پارادایم کنش دولت/ واکنش جامعه تقلیل داد؟
پژوهشگران ایران دوران پهلوی در هرجای طیف ایدئولوژیک بارها و بارها با چنین مسائلی مواجه شدهاند و برخی، بیشتر انسانشناسان، آن را پیگرفتهاند و مضامینی مانند زندگی روزمره را مورد بررسی قرار دادهاند.[7] هرچند، بیشتر آنان –منجمله گروه اصلی بخش دوم این جستار که پژوهشگران تاریخ و علوم اجتماعی تاریخمحور هستند- چنین کاری نکردهاند.[8] آنان تغییرات را در تاریخنگاری پی گرفتهاند، تغییراتی از جمله چرخش اجتماعی دههٔ ۴۰ و ۵۰ و چرخش فرهنگی دههٔ بعدی، اما آنرا تابع تحلیل دولتمحورانه شمردند.[9] مطالعات موردی خاص هم دیدگاه کلی به دوران پهلوی را به چالش نکشیدهاند. دومین بخش این مقاله به بررسی این وضعیت می پردازد. در مجموعهای از تحلیلهای کوتاه، نشان میدهم که چگونه مورخان در چنگ تصویر دولتی کاملاً خودمختار و قادر مطلق گرفتار بودهاند و چگونه هریک از آنان به طریق خودش این تصویر را به چیزی بدل کرد که من دولتگرایی روششناختی[10] مینامم.[11] این چشمانداز تاریخنگارانه از انقلاب هم جان سالم به در برد (و با وجود آنکه اخیراً از آن عدول میشود[12]، همچنان چشمانداز مسلط است): نمایش پرشورِ به پاخواستن مردم و سقوط پادشاه چنان توجه پژوهشگران را به خود جلب کرد که اجازه داد دولت پهلوی تخیل تحلیلی را پس از مرگ خودش نیز در دست داشته باشد.
دولتگرایی روششناختی با وام گرفتن عبارتی از جیمز اسکات، «از چشم دولت میبیند».[13] این زاویهٔ دید برای تحلیل ایران استبدادی پهلوی بیربط نیست. بالاخره، همانطور که یکی از ناقدان ناشناس این متن اصرار داشت: «دولت محمدرضاشاه واقعا در راه انداختن مدرنیزاسیون کارساز بود.»[14] بااینحال، تفکر در قالب دولتگرایی روششناختی کاستیهایی دارد که ما را از دیدن تصویری کلانتر از ایران و از قرار دادن دولت در جایگاهی واقعگرایانهتر در آن باز میدارد. اول، با تکرار چشمانداز بالا به پایین شاهان پهلوی و نخبگان بوروکرات و تکنوکراتشان، دولت و فراتر از آن، سیاست را نقطهٔ مرجع غایی مطالعات تبدیل میکند که نه فقط بر سیاست، بلکه بر کنش اجتماعی، اقتصاد و فرهنگ هم تمرکز دارد. دوم، این مطالعات شیانگاری میکنند: تصویر دولت منفک کاریکاتوری از فعالیت پیچیدهٔ حکمرانی است.[15] ما به ندرت میفهمیم چطور کنشهای جامعه دولت پهلوی را به واکنش واداشتند یا چطور واکنشهای جامعه به سیاستها دولت را به تغییراتی ناخواسته دچار کردند که زمانی ابداً برایشان مطرح نبود. در هر دو مورد، سیاستگذاران، کارمندان دولتی عادی و ایرانیهای معمولی بسیار بیشاز آنچه معمولاً تصور میکنیم با یکدیگر تعامل کردند. در آخر، ما از جنبههای گوناگون و درهم تنیدهٔ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زندگی روزمره چیز چندانی نمیدانیم. به هرآنچه که انگار برای کلانروایت برآمده از دولت در تاریخ پهلوی اهمیت نمایانی ندارد–جنبههای خاص زندگی چون تاریخ خرد روستاهای خاص، محلهها، فضاهای عمومی و مانند آن- توجهی نشد و آنها را برای انسانشناسان گذاشتند که تقریباً همهٔ آنها هم پس از ۱۳۵۷ از کار کردن روی دوران پهلوی دست کشیدند.
«چطور باید به این جاافتادگیها بپردازیم؟» سوالی است که بخش سوم و آخر این مقاله را موجب شده است. اول مشخص میکنم که چه انواعی از منابع اولیه در دسترس داریم و بر اهمیت روششناسیهایی که مورخان ایرانی بهندرت از آنها بهره بردهاند مثل مصاحبه یا تحلیل اشیاء مادی تاکید خواهم کرد. سپس مثالهایی از منابع اولیه را با ادبیات موجود درهممیآمیزم تا امکان زاویهٔ دید و میدانهای تحقیق جدید در تاریخنگاری را مطرح کنم. دقیقتر بگویم، این کار مفهوم مسلط شکاف سفت و سخت میان دولت و جامعه را با نگریستن به جنبههایی خاص از اصلاحات ارضی، سیاستگذاری اجتماعی و توسعهٔ زیرساختی زیر سوال میبرد و تاریخ زندگی روزمره را با مجموعهای از سوالات در مورد مصرف انبوه میکاود، یعنی جاافتادگیای اساسی در تاریخنگاری ایرانی. چنان که در موخرهٔ مقاله خواهم گفت، این سوالات و رویکردهای جدید نمیتوانند –درواقع، نباید- داشتهها را بر باد دهند. دولتگرایی روششناختی غلط نیست، یکطرفه است. بازاندیشی در تاریخنگاری به معنی دور انداختن آن نیست، بلکه آزمودن منابع و چشماندازهای جدید و بعد درهمآمیختن آن با چشماندازهای دولتمحور برای داشتن تصویری وسیعتر و سراسرنما از ایران پهلوی است.
طرحی از یک خودنگاره: دولت پهلوی
در سال ۱۳۱۵ دانشجویی ایرانی در پاریس تزش با این عنوان را منتشر کرد: « Le culte d’E´tat chez la nation iranienne» [دولتپرستی در میان ملت ایران]. او میگفت که «پرستش دولت» قطبنمای ملت ایران در طلب استقلال بوده است و دولت، از دوران پیشااسلامی پرچمی بوده است که ایرانیان گرد آن آمدهاند.[16] تصادفی نیست که این متن در اوج دوران حکمرانی رضاشاه [۱۳۰۰-۱۳۲۰] نوشته شده است. در بدو امر، نخستین شاه پهلوی «تمنای قدرت راسخ» که تمنایی عام بود را برآورد و به یک دهه مداخلهٔ خارجی که در دوران جنگ جهانی اول به اوج خود رسید پایان داد.[17] افراد طبقهٔ متوسط مدرن و تحصیلکردهٔ در حال پیدایی می گفتند که ضعف ایران ریشه در چنددستگی سیاسی و «تسلط اکثریتی جاهل» نیز دارد که انقلاب مشروطه (۱۲۸۴-۱۲۹۰) موجب آن شد[18] و اینکه ایرانیان باید برای شکوفایی کشورشان شروع کنند به عاقلانه رفتار کردن.[19]
برای رسیدن به این هدف، بهاصطلاح «تودههای جاهل» -میلیونها زارع، عشایر و رنجبر شهری- نیازمند هدایت بودند. بهعلاوه، چون «مشروطهخواهی درست» در ایران ناممکن بود...آنچه برجای میماند «استبداد روشنگرانه» بود. دولت بود که باید جامعه را رهبری میکرد، تجددگرایان همچون دستکش مخملی بودند که مشت آهنین شاه را در بر میگرفتند.[20] این بود که تجددخواهان در مصدر بوروکراسی رو به گسترش، سرعت اصلاحات فرهنگی و اجتماعی را بالا بردند. اگرچه این کار دههها بود که مورد خواست بود (و از همان زمان هم افتان و خیزان پیش میرفت)، نخبگان بوروکرات در سال ۱۳۰۰ نقطهٔ عطف را شکل دادند. مشتاق به کنار گذاشتن شاهان شهره به تنپروری قاجار و بنبست مشروطه،[21] اعلام شد که دولت ابزار اصلی رسیدن به این هدف است. این حرفها در ایران با «بازگشت تاریخی دولت» در غرب در میانهٔ جنگ جهانی اول و رکود بزرگ تقویت میشد، یعنی دو فاجعهٔ جهانی که آخرین میخ را بر تابوت دولتهای کوچک معمول سرمایهداری لیبرال قرن نوزدهمی زدند.[22] در این دوران «سقوط لیبرالیسم» که در دهههای ۳۰ و ۴۰ میلادی به اوج رسید، فکر تجددگرایان ایرانی «به ایدئولوژیهای اقتدارگرای راست سیاسی جلب شد». کمال [آتاتورک] در ترکیه، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان انگار به آنها نشان میداد چه کارهایی از دست دولت مقتدر و ملت متحد برمیآید.[23]
دولت پهلوی در اوائل تاریخش درواقع بیش از پیشینیان قاجارش موجد تغییر شد. اگرچه این واقعیت بنیانی شد برای چیزی کاملا متفاوت: تصویر دولت به مثابه تنها موتور محرک ترقی و به مثابه چیزی کاملاً جدا از جامعه. طعنهآمیز اینجاست که همهٔ اینها در زمانی رخ داد که تعاملات میان شهروندان و مقامات دولتی عادی که مثل قارچ در حال زیاد شدن بودند، یعنی کاروبار روزانهٔ حکمرانی، تصاعدی در حال افزایش بود. تصویر دولتی قدرقدرت با رفتارهای دلبخواهی رضاشاه که روز به روز بر خودکامگیاش میافزود تقویت میشد و با ملیگرایی دودمانی که شاه را جلودار و در مرکز ترقی و ملت میگذاشت، مستحکم میشد.[24]
ملیگرایی دودمانی در زمانهٔ گسترش رسانههای جمعی به دولت چهرهای متمایز و تصویری از مداخلهگری آنان در جامعه داد، درحالی که ظاهراً داشت از این جامعه حذف میشد. تصویر رضا شاه بر روی تمبرها میآمد که مثلاً داشت بر پروژههای مدرنسازی مثل جادهسازی نظارت میکرد (تصویر ۱). محمدرضاشاه پس از ۱۳۲۰ این ایده را پیش برد. در یکی از تمبرهایش، او دارد قبالهٔ زمینهای کشاورزی را به دست زارعان میدهد (تصویر ۲). از این طریق او خودش را به عنوان موتور محرک انقلاب سفید ۱۳۴۲ تصویر میکرد که «تلاشی بود... برای ساختن اسطورهای مشروعیتساز برای سلطنت پهلوی». در تمبری دیگر، او را رسماً در «قلب» ملت به تصویر کشیدهاند (تصویر ۳).[25]


همینطور به سیاق «سیاست آموزشی پدرش با تاکید بر خدا، شاه، کشور»، محمدرضاشاه دستور داده بود همواره بر جایگاه مرکزی و والای خودش در جامعه در کتابهای درسی مدرسه تاکید شود.[26] یک راهنمای سوادآموزی بزرگسالان تصویری از «اعلیحضرت شاهنشاه در حال آموزش در یکی از مدارس سوادآموزی» دارد که سرشار از ستایش شاه است که چگونه «پول و مال خودش را صرف میکند تا از سعادت مردم و توسعهٔ مملکت» اطمینان حاصل کند.[27] مشهورترین رویداد یگانهٔ ملیگرایی دودمانی اما جشنهای بزرگداشت پادشاهی ۲۵۰۰ ساله محمدرضاشاه در ۱۳۵۰ بود.[28]

شاه در پرسپولیس خطاب به آرامگاه کوروش، شاه هخامنشی سخنرانی کرد و چنین گفت: «آسوده بخواب کوروش، ما بیداریم و همواره بیدار خواهیم ماند.» در ذهنش «ما»، یعنی ملت، احیاء شده بود و خود او موتوری در قلب دولت بود که این نوزایی را پیش میراند. او این پیوند خاص میان شاه و ملت را به دوران باستان میرساند: «سلطنت... برای ۲۵۰۰ سال... طریق زندگی ما [بوده است]».[29] پس تصادفی نبود که پرسپولیس را انتخاب کرد «مخروبههای بلندآوازه ...به منزلهٔ سمبل غایی سلطنت و تمدن ایران».[30] باستانشناسی پشتوانهای برای این ادعای او فراهم کرد و او را آخرین حلقه در زنجیرهٔ پیوستهٔ چهارصدوچهلوشش پادشاه ایران در «نشریهای برای بزرگداشت جشنهای ۲۵۰۰ سالهٔ شاهنشاهی» اعلام کرد.[31] همانند استفادهاش از کتابهای درسی و تمبرها، تحت کنترل در آوردن گذشته برایش مبتنی بر پیشینیان بود. شیفتگی ایرانیان به تاریخ پیش از اسلام که از اواخر دههٔ نخست قرن نوزدهم پا گرفته بود، در ۱۳۰۰ با تاسیس «انجمن آثار ملی» تحت حمایت دولت متبلور شد.[32] رضاشاه این شیفتگی را برای بهرههای ملیگرایانهٔ دودمانی خود به کار برد و مجسمههایی از خودش را در کنار چهرههای ملی تاریخی در میادین شهر نصب کرد و «قالبهای سنگی جنگجویان باستان و شاهان را در نمای سازههای اداری تازهساز» برپا کرد.[33]
ملیگرایی دودمانی در خارج ایران هم جا افتاد- خصوصاً وقتی در دههٔ ۵۰ ارزش طلای سیاهی که محمدرضاشاه لازم داشت تا «رویای ناپلئونوار ایران همچون ژاپن جدید» را توسعه دهد، چندبرابر شد. برخی ناظران هشدار دادند که «همین استیلای شاه حاکی از مخاطراتی است»، خطراتی که «نخوت» در آن میانه کمترینشان نبود. بازهم بسیاری موافق بودند که «گنجشکی در مملکت شاهی بدون اطلاع شاه از درخت نمیافتد».[34] این روحیهٔ همهچیزدانی با معاملههای شاه با با دولتهای خارجی تحکیم شد. حتی ایالات متحده هم آخر سر اجازهٔ شبهانحصاری کردن منابع اطلاعاتیاش دربارهٔ ایران را به او داد. چنان که یکی از تحلیلگران آمریکایی نوشته: «در واقعیات جدید دههٔ ۵۰، شاه حاکمی بود که از کار خودش مطمئن بود،... او تزلزلناپذیر بر سر مسند بود».[35] در خارج این برداشت با ابهت پرکبکبه و دبدبهٔ شاه تشدید میشد. او افراد عالیرتبه را به ایران میآورد که درمیان این خیل بیشمار ۹ شاه و ۱۶ رئیسجمهور در «ضیافتِ ضیافتهای» پرسپولیس در مجالس او شام خوردند و شراب نوشیدند[36] و «نماد بچهپولدار خوشگذران» در شیکترین استراحتگاه زمستانی، سنت موریتس بود.[37] «او و شهبانو فرح که {از ۱۳۴۴} هر زمستان یک ماهی در آنجا اقامت داشتند... معمولاً مهمان افتخاری بیشتر مهمانیهای شبانه بودند.»[38] بهعلاوه، چون ایران در جهانِ دچار به جنونِ نفتیِ دههٔ ۷۰، گاو شیردهی برای سرمایهگذاران به شمار میرفت، حتی دولتمردانی همچون رئیسجمهور فرانسه، والری ژیسکار دِستَن[39] هم به زیارت این قلمروی شاهنشاهی در قلب اروپا میرفتند.[40]
بههرحال، شاهان پهلوی تصویر دولت به مثابه عاملی قدرتمند و مستقل را خود نساختند. چنان که پیشتر گفته شد، بوروکراتهای رضاشاه اعتقاد داشتند که دانش لازم و البته وظیفهٔ اصلاح جامعه را برعهده دارند. تکنوکراتهای پساجنگ هم عقاید مشابهی، هرچند به زبانی جدیدتر و بیانی پیچیدهتر داشتند. آنان گفتمان دوران اولیهٔ جنگ سرد را مطابق با ذائقهٔ خودشان اختیار کردند، بهنحوی که حتی با استانداردهای بینالمللی هم نخبهگرا به شمار میرفت، گفتمانی که حمایت سلطنت و دلارهای نفتی را پشتسر داشت. (اتفاقی نیست که جیمز اسکات، محمدرضاشاه، حامی تکنوکراتهای ایران را در زمرهٔ «تالار مشاهیر چهرههای مدرنیست نخبهگرا»[41] قرار داد که به «نسخهای صلب از اعتمادبهنفس دربارهٔ پیشرفتهای علمی و فنی» باور داشتند.[42])
در سازمان برنامه (PO) –مرکز تکنوکراتهای ایران از دوران مدیریت سختگیرانهٔ ابوالحسن ابتهاجِ اقتصاددان و بانکدار (۱۹۵۴-۵۹) -«جوانان فکلی تحصیلکردهٔ آمریکا» اقتصاددانانی بودند که دانش تخصصی فنی نزدشان پیششرط تصمیمگیری در مورد آیندهٔ ایران بود.[43] مردمان عادی ذینفعان توسعه بودند، اما نقشی در آن نداشتند.[44] در داستانی که حاکی از همین موضوع است، دیوید لیلیِنتال، رئیس سابق ادارهٔ انرژی درهٔ تنسی آمریکا و مسئول پروژهٔ توسعهٔ عمران خوزستان به نیابت از سازمان برنامه به یاد میآورد که چطور در خوزستان ابتهاج او را «به محلی دیدنی برد... [جایی که]... روستاییان از سروکول هم بالا میرفتند و از میان نردههای آهنی به داخل مینگریستند.»[45] نخبهگرایی از این هم فراتر رفت: تکنوکراتهای سازمان برنامه مثل خداداد فرمانفرماییان میگفتند: «نمیتوانستیم منتظر نمایندگان مجلس بمانیم. ما از گونهٔ دیگری بودیم... از ته قلب باور داشتیم که آنها هیچ از توسعهٔ اقتصادی سر درنمیآورند و هرچه کمتر در کار ما دخالت میکردند، اوضاع بهتر بود.»[46]
جامعهشناسی هم مانند اقتصاد در دههٔ ۳۰ شروع کرد به جذابیت یافتن. این رشته که از ۱۳۱۹ در دانشگاه تهران تدریس میشد، پس از جنگ جهانی دوم به عنوان شیوهای برای سروکله زدن با شتاب تغییرات اجتماعی شکوفا شد (که اساسیترین این تغییرات مهاجرت شهری-روستایی و شهریشدن بود) و در ۱۳۳۸ با تاسیس دانشکدهٔ خدمات اجتماعی دانشگاه تهران و موسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی (ISSR) به تکامل رسید. جامعهشناسان بر بهدردبخور بودن خودشان در برنامهریزیهای دولت تاکید داشتند – و دولت هم شروع کرد به تعیین تکلیف برای برنامههای تحقیقاتی آنها و سازمان برنامه منظماً طرحهایی را به موسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی برای مطالعات میدانی میسپرد.[47] جامعهشناسانی مانند رئیس موسسهٔ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، احسان نراقی، اگرچه به اندازهٔ تکنوکراتهای ردهبالای سازمان برنامه قدرتمند نبودند، اما بینش مدیریتی مشابهی به جامعه را پذیرفته بودند: «مسائل اجتماعی پیچیده...تنها در صورتی قابلحل خواهند بود که فردی که میخواهد آنها را مورد مطالعه قرار دهد از پیش با موضوع مطالعه و روشهای تحقیق در علوم اجتماعی آشنا باشد.»[48]
حیطهٔ قدرت تکنوکراتها افزایش مییافت، چون تا دههٔ ۱۳۴۰، یعنی درست زمانی که مجلس بیش از همیشه مطیع شاه شده بود، بوروکراسی به سرعت در حال رشد بود.[49] پروژهها چندبرابر شدند، اما نتایج لزوماً با اهداف تناسبی نداشتند. تکنوکراتهای سازمان برنامه اگرچه به مشارکت مردمی، پارلمان و وزارتخانهها در تصمیمگیریها بها نمیدادند، اما دریافتند که پروژهها در حین اجرا تغییر پیدا میکنند:
«ما [تکنوکراتها] واقعا آزادی عمل زیادی داشتیم...در تدوین طرحهای نهایی... به طور کلی بدون دردسر زیادی پذیرفته میشدند...[اما]...برای خیلی از آنها [وزرا] فهمشان خیلی سخت بود… مسالهٔ اصلی این میشد که در اجرا [وزرا] بدون هیچ توجهی به آنچه که در برنامه بود پیش میرفتند.»[50]
با اینحال، تکنوکراتها مذاکرات پنهانی را انحرافات از هنجاری دیکته شده از بالا میدیدند، نه مسالهای که نیازمند تعدیل سیستمی باشد. این رویکرد در دربار حتی آشکارتر هم بود. چنان که ریچارد فرای، محقق آمریکایی سرشناس و رئیس دانشگاه پهلوی شیراز به یاد میآورد: «درباریها... هیچ چیز نمیدیدند جز قابلیت خودشان برای تغییر کل مملکت.»[51] در مقابل، وقتی از ملکه فرح خواست تا برای برگزارکنندگان جشن هنر شیراز در سال ۱۳۵۰ پادرمیانی کند، او اعتراف کرد نمیتواند زیردستانش را مجبور کند که حقیقتاً از دستورات او تبعیت کنند.[52] دولت به ظاهر زمام امور را کاملاً در دست داشت، اما حقیقت چیز دیگری بود.
ابزار اصلی دولت برای کنترل اما تکنوکراسی نخبهگرا نبود، بلکه سرکوب بود که تصویری از دولت کاملاً منفک از جامعه را تقویت میکرد. سازمان اطلاعات و امنیت ملی (ساواک) که در ۱۳۳۵ تاسیس شد، فعالیتهایش را پس از اعتراضات به انقلاب سفید شاه در ۱۳۴۲ افزایش داد.[53] توجه ناظران غربی به این موضوع زمانی جلب شد که در تظاهرات دانشجویان ایرانی و آلمانی در برلین در اعتراض به سفر شاه به آلمان در ۱۴ خرداد ۱۳۴۶، ماموران ساواک بیمحابا تظاهراتکنندگان آلمانی و همچنین تماشاگران را کتک زدند و پلیسی آلمانی دانشجویی به نام بِنو اونهزورگ را کشت. این طور بود که این واقعه که -«نقطهٔ عطف پیدایش جنبش اعتراضی [آلمان غربی] گردید که...مستقیماً منجر به بالا گرفتن شتابان خشونت شد»- به شکلی بهیادماندنی با ایران مرتبط بود.[54] شاه در نظر بسیاری از آلمانیها و کلاً غربیها تبدیل شد به مظهر دیکتاتور کاپیتالیست جهان سومی. مرگ اونهزورگ «همدردی زیادی نسبت به اپوزیسیون ایران در میان مردم اروپا برانگیخت».[55] چنین فضایی رشد گروههایی در غربت مانند کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی (CISNU) را تسریع کرد که برای تشکیل «جبههای ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی» علیه «ارتجاع در ایران و امپریالیسم [جهانی]» فراخوان داد.[56] کنفدراسیون و سمپاتهایش در ۱۳۵۰ موفق شدند بسیاری از دولتهای غربی را به نحوی شرمسار کنند که از میزان حضورشان در جشن پرسپولیسِ شاه کاسته شد.[57] ایران در همین سال شاهد آغاز عملیات چریکی بیشتر به دست فداییان و مجاهدین خلق بود. اخبار سانسور میشد و مقاومت مسلحانه نتوانست تکانهای برای آغاز شورش مردمی ایجاد کند، اما سرکوب دولتی که به شدت و سرعت افزایش یافت، مقدمهٔ نشان دادن جامعه به مثابه یک کل شد. اگرچه در ۱۳۴۹ هزار بازداشت سیاسی رخ داد، در ۱۳۵۵ این تعداد سر به ۲۵ تا ۱۰۰ هزار نفر زد.[58] در غرب، افکار عمومی ماجراهای بحثبرانگیز ایرانیهای در تبعید و کمپینهای اطلاعرسانی، اعتصاب غذاها و اقدامات برجستهٔ گروههای اپوزیسیون را پیگیری میکرد. این بود که پس از حمله به سرکنسولگری ایران در ژنو، کنفدراسیون اسنادی منتشر کرد که ثابت میکرد این شهرِ سوئیس، مرکز فرماندهی عملیاتهای ضداپوزیسیون ساواک در اروپاست.[59] رضا براهنی، نویسنده، در ایالات متحده در نشستها و یادداشتهایی از شکنجههای ساواک بر خودش گفت و فعالان ایرانی و روزنامهنگاران و حقوقدانان غربی از جنایتهای عجیبوغریب در ابعاد گسترده سخن میگفتند.[60] ایران به دولت پلیسی شاه تبدیل شده بود. ایران در چشم بسیاری، بیش از هرچیزی یادآور زندانی بزرگ بود.[61]
بیشک، هیچ چیز تخیلی در مورد خشونت دولت پهلوی (یا نخبهگرایی تکنوکرات یا ملیگرایی دودمانستایانهاش هم به همین نحو) وجود ندارد. با اینحال، باورهای منتج که دولت موتور محرک تمام توسعه است و دولت و جامعه موجودیتهایی به کلی جدا از هم هستند، واقعیتی پیچیده را سادهسازی میکردند. چنان که در بخش بعدی خواهیم دید، با اینکه شیفتگی تاریخدانان به دولت با توجه به استبداد پهلوی طبیعی بود، تمرکزشان بر این موضوع بهاندازهای که روشنگرانه بود، سردرگمکننده نیز بود.
ردیابی دولتگرایی روششناختی: مورخان ایران پهلوی
پژوهشگر ایرانی، سعید نفیسی در ۱۳۱۸ مجموعهای سخنرانی در باب «پیشرفتهای ایران در عصر پهلوی» با ارجاع به «کارهای چندجانبهای که شخصیتی بزرگ در تاریخ [رضاشاه]... به ثمر رسانده است» انجام داد.[62] محققان خارجی و سایر ناظران همصدا شدند و برخی حتی از «تاثیر شگرف مردان فرهیخته» بر شاه سخن گفتند.[63] هنوز دو دهه از به قدرت رسیدن پهلوی اول نگذشته بود که ملیگرایی دودمانی و نخبه گرایی بوروکراتیک تاثیراتی جدی برجای گذاشته بود. دولتگرایی روششناختی داشت شکل میگرفت، اما به اشکال و رنگهای گوناگونی بروز مییافت.
یکی از کتابهای کلاسیک در اوائل سالهای پس از جنگ، «نوسازی ایران: ۱۳۰۰-۱۳۲۰»، اثر امین بنانی در پاسخ به این سوال نوشته شده بود که چگونه «تاثیر غرب بر سایر جهان» در ایران نمایان شده است؟ در پسِ این فرمولبندی سرراست، اثری سرشار از ریزهکاری است. اگر در جزئیات دقیق شویم، غربیشدن به جای «تقلید»، «پذیرش» است؛[64] سال ۱۳۰۰ آن نقطهٔ عطف محضی نبود که رضاشاه و برخی اطرافیان بوروکراتش تصور میکردند باشد[65] و اگر چه بنانی تحتتاثیر شوق رضاشاه به کار قرار میگیرد، تاکید میکند که اصلاحات «با حمایت [روشنفکران] به سرانجام رسید»، روشنفکرانی منجمله «دستیاران ارشد» شاه در دولت.[66] بااین حال، او در اینجا حدومرز را هم مشخص میکند: چون تا سال ۱۳۰۰ غربیسازی سرشت روشنفکران را تغییر داده بود، اما «به زحمت به تودهها رسیده بود» و جامعه در کلیتش رایی در اصلاحات پس از آن نداشت.[67] غربیسازی ایران پس از ۱۳۰۰ برخاسته از دولت بود؛ بنابراین مطالعهٔ آن بایستی «نهادی» باشد.[68] این دیدگاه با مصاحبههایی با «شخصیتهای [دولتی] پیشتاز» تقویت میشد.[69] درواقع، بنانی در یک تغییر توازن قدرت جالبتوجه، «مفهوم دولت قادر مطلق» را به «دولت مطلقه[70]» واقعی تبدیل میکند، دولتی که «منبع قدرت» برای تمامی اصلاحات است.[71]
ده سال پیش از انتشار کتاب بنانی و تا سال ۱۳۶۸، ایران گرفتار در چنبرهٔ «جنگ سرد جهانی» بود.[72] ایالات متحده برای رویارویی با اتحاد جماهیر فهم جهان سوم را لازم میدانست و این فهم با تئوری مدرنیزاسیون تسهیل میشد.[73] عالمان اجتماعی این روند را جهتگیری دوبارهٔ کشورهای درحالتوسعه به سوی آیندهای که آمریکا الگوی آن بود، تعریف کردند.[74] بااینحال، آنها هشدار هم دادند: با توجه به تجربیات اخیر جنبشهای تودهای فاشیست اروپایی، آنان تاکید کردند که حکمرانی خوب و باثبات برای مردم است، نه به دست مردم.[75]
زبانِ نظریهٔ مدرنیزاسیون، عالمان اجتماعی ایران را از تاریخنگارانی همچون بنانی متمایز میکرد. اما آنان هم مثل او مقاماتی را میشناختند که ناگزیر دیدی بالا به پایین نسبت به ایران داشتند. لئونارد بایندِر از نظرات سیاسی رئیس دانشگاه تهران «علیاکبر سیاسی» و مدیر موسسهٔ امور اداری وابسته به دانشگاه کالیفرنیای جنوبی «علیاصغر پورهمایون» برای نوشتن کتابش بهره برد. مصاحبههایی با ملکه فرح دیبا و چندی از درباریان، منجمله نخستوزیر امیرعباس هویدا منابعی حیاتی برای جیمز بیل در نگارش کتابش بودند.[76] چنین روابطی و مهمتر از آن، تمرکز بر ثبات رژیم ناچار دولت را در مرکز تحلیلهای اجتماعی-علمی قرار میداد و طوری هم این کار را میکرد که فضای کمی برای زمینههای فرهنگی یا اقتصادی-اجتماعی باقی میگذاشت.[77]
مطالعهای از دَنیل لِرنِر نشان داد که تیپهای شخصیتی در ایران از سنتی به مدرن تحول یافتهاند. این روند اجتنابناپذیر و البته اساساً مثبت، بیثباتکننده و در نتیجه خطرناک هم برای ایران و هم آمریکا به شمار میرفت. مصاحبههایی که با ایرانیهای معمولی در دههٔ ۳۰ و دوران نهضت ملیشدن نفت انجام شد، نشان داد «وقتی مسائل جهانی تحت سیطرهٔ خشونت داخلی است، سیاست مردم نیازمند نظارت سیستماتیک» به دست دولت است.[78] ده سال بعد، در طلیعهٔ انقلاب سفید شاه، بایندر گفت که ایرانی بیثبات باید با «کار صبورانهٔ سیستم فعلی» بهبود یابد و «شاه خودش باید سلطنت را مدرن کند».[79] بیل در ۱۳۵۱ این دیدگاه را تلطیف کرد و تحلیل کرد که «مدرنیزاسیون سیاسی... از نظر... تغییر، بر مناسبات طبقاتی و گروهی تاثیر میگذارد.»[80] او چنین تحلیلی داد چون طردِ فزایندهٔ «مناسبات قدرت سنتی» توسط قشر روشنفکر حرفهای-بوروکرات نه فقط نخبگان دولت را به چالش میکشید، بلکه عقلانیت دولتی بیشتر را نیز وعده میداد.[81] بیل اگرچه تاثیر دگرگونکنندهٔ قشر روشنفکر بر جامعه را دریافته بود، تمرکزش را بر این موضوع گذاشت که دولت چگونه با «بیگانگی» و «نارضایتی» این طبقهٔ جدید مواجه میشود. او نتیجه گرفت که بهرغم جذب و همراهی برخی ازین روشنفکران، انقلاب سفید شاه سیستم سیاسی شخصی و سنتی را حفظ کرد. هفت سال بعد، رای نامحبوبش –که انقلاب سفید «کار پرخطری» بود-، درست از آب درآمد.[82]
قشر روشنفکر فقط دغدغهٔ جیمز بیل نبود. یکی از ایرانیانی که بیل مدام به او ارجاع میداد، جلال آل احمد، روشنفکر و نویسندهٔ مقالهٔ برجستهٔ غربزدگی است که مخفیانه دستبهدست میشد و متنی تندوتیز و در عینحال عامداً تحریکآمیز بود.[83] این مقاله که در سال ۱۳۴۱، کمتر از یک دهه پس از ظهور نخبگان تکنوکرات سازمان برنامه نوشته شد، از تسلط غرب بر ایران توسط «روشنفکران مستخدم دولت و غربزده… و برنامهٔ دوم و سوم توسعهٔ آنها» اظهار تاسف میکرد.[84] جایی که بیل گروهی خسته از عقاید دگم فرسوده و گشوده به ایده های خارجیان یافت، آلاحمد مردمی «بیپرنسیپ» میدید که «که گمراهترین [آنان] زمامداران کشورند.[85] آنها «نامردانی...بیهمهچیز... ذرات غباری که در فضا شناورند» بودند. دولت آنان نه فقط «دیکتاتوری» بود و «شالودهای ضعیف» داشت، بلکه «درهم و برهم و پرهرجومرج» هم بود.[86] تصور دولت از خودش به مثابه نیرویی قادر مطلق آشکارا چشم آلاحمد را نبسته بود. اما او نیز دولت را به عنوان تنها موتور محرک توسعهٔ ایران یا بیشتر، تنها عامل پناه بردنش به وابستگی به غرب میدید: اینجا «مردم عادی در خیابان گناهی ندارند.» این موضوع باز هم بر تفکیک کامل دولت و جامعه دلالت دارد، رهبران غربزدهٔ دولت از دنیای اطراف خود «دست شسته بودند.»[87] تمام جامعه آلوده به آفت غرب بود، اما تنها متهم دولت بود.[88]
واکنش دیگر به تصور دولت از خودش به مثابه نیرویی ایجابی و قادر مطلق در جهت تغییر، عقب کشیدن بود. در ۱۳۵۰، وقتی نشریهٔ فرهنگ و زندگی از چهار فرد دانشگاهی دربارهٔ وضعیت «مطالعات تاریخی و ادبی» پرسید، هیچیک به قرن بیستم اشارهای نکردند.[89] نیکی کدی، تاریخنگار آمریکایی به یاد میآورد که محققان ایرانی که در تحقیقاتش به او کمک میکردند –کسانی مثل عبدالحسین زرینکوب، ایرج افشار و بهخصوص حسن تقیزاده- «خصوصاً به دوران پهلوی متمایل نبودند.»[90] تاریخنگاران عمومی چون عبدالحسین زرینکوب بر دوران پیشامدرن تمرکز داشتند، تاریخنگاران حرفهای دوران مدرن همچون فریدون آدمیت و عباس اقبال نیز دهههای پیش از برآمدن پهلوی را مطالعه میکردند.[91] بنابراین، برخی مورخان از کنار این دولتگرایی روششناختی گذشتند، اما خلاف خود کلانروایت حرفی نزدند.
وقتی انقلاب ۱۳۵۷ دولت پهلوی را برانداخت، بر تن دولتگرایی روششناختی نیز ترک انداخت، اما فقط تا حدی که دیگر سیاستهای دولت کمتر از آنچه پیشتر تصور میشد، موفق فرض میشدند.[92] انقلاب به انحایی دیگر تمرکز تحقیق بر دولت پهلوی را مستحکم کرد. انقلاب ایران در ۱۳۵۷ «نمونهای کلاسیک از انقلابی سیاسی» بود[93] و تقریباً از همان موقع پرسش از عوامل ریشهای سیاسیاش مفتوح شد. از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱، یرواند آبراهامیان، فرد هالیدی، هما کاتوزیان و نیکی کدی چهار تحلیل برجسته در مورد ایران دوران پهلوی منتشر کردند.[94]
تازه چطور میشد این کار را نکنند؟ انقلابها چنان خارقالعادهاند که حتماً بر پژوهشگران تاثیر میگذارند. علاوه بر این، قدرت دولت در دههٔ ۴۰ و ۵۰ به اوج رسید. بیعلاقگی ممتد پژوهشی به اینکه چگونه حکمرانی شامل تعاملات پیچیدهٔ سطح پایین با جامعه است و به اینکه چگونه تغییر اجتماعی-فرهنگی غالباً قابل تقلیل به اقدام دولت نیست، بسیار پروبلماتیک بر جای ماند. با اینحال، این موضوع بدین معنا نیست که تصمیمگیری مستبدانهٔ پهلوی وجود نداشت یا واکنش جامعه را برنیانگیخت و طبیعی بود که انقلاب این مسائل را بهعنوان اولویتهای مهم پژوهشی تثبیت کرد. کاتوزیان در پاسخ به این پرسش که کدام «شرایط عمومی، وقایع خاص، متون و روابط» بر دیگاه او در مورد ایران تاثیر گذاشتند، نوشت: «انقلاب سفید شاه که تاثیری عمیق و ماندگار بر من داشت...» «من از این واقعیت بسیار متاثر شدم که از ۱۳۴۲ [اقتصاد] در حال شکوفایی بود... قدرت دولت (یعنی خود شاه) که بهشدت افزایش یافته بود... [منجر به] تسلط کامل هم بر سیاست و هم بر اقتصاد شده بود.»[95] کاتوزیان این دغدغهها را تبدیل به کتابی بنیادین کرد: «اقتصاد سیاسی ایران مدرن» که در آن میگفت دولت و جامعهٔ ایران همواره مخالف یکدیگرند. مستبدان همواره قدرت را خودسرانه غصب کردهاند و ثروت اندوختهاند و رعایا همواره در عدم امنیت زیستهاند. پروژههای توسعه و بوروکراسی شاهان پهلوی جدید بودند، اما آنچنان بهوضوح تابع علایق مقام سلطنت بودند که باید آنها را «شبهمدرنیست» نامید. دلارهای نفتی به جیب شاه سرازیر میشد و اوضاع خودسری ملوکانه را وخیمتر میکرد.[96]
فرد هالیدی مارکسیست هم به اندازهٔکاتوزیان منتقد بود، اما به شیوهای کاملاً متفاوت. در دوران «بحران ۱۳۵۶» کتاب «ایران: دیکتاتوری و توسعه» را نوشت که علناً «در تخاصم» با شاه بود؛ به شیوهای آکادمیک نظریهپردازان مدرنیزاسیون را برای نادیده گرفتن این موضوع که منافع اجتماعی-اقتصادی چگونه به توسعه شکل میدهند، مورد انتقاد قرار داد.[97] هالیدی میگفت «تعارض فراگیر ایران»، «طبقهٔ مسلط را [در برابر] طبقهٔ مزدبگیر» قرار داده است.[98] ویژگی اصلیِ کشور، سرمایهداری بود- از زمان انقلاب سفید چنین بود. بنابراین، سال ۱۳۴۲ جای ۱۳۰۰ را به عنوان «نقطهٔ عطف» تاریخی گرفت. اینجا جالب است دقت کنیم که بازیگر اصلی «دولت ایران» است.[99] هالیدی در حالی که پارادایم مارکسیستی زیربنا-روبنا را حفظ میکند –یعنی «تغییرات اساسی در جامعه» به پیش از تصمیم سیاسی ۱۹۴۲ باز میگردد-[100] میگوید که دولت استارت سرمایهداری را زده است. دیکتاتوری سلطنتی به جای دموکراسی بورژوا توسعهٔ سرمایهداری را تضمین کرد و شاه در اینجا مسلط بود. بااینحال، او «پیوند مشوشی هم با ...پایههای اجتماعی [بورژوای] منفعل خود هم» حفظ کرد و اگرچه به طور فوقالعادهای قدرتمند بود، آنچه سلطنت میکاشت بسیار «شکننده» بود.[101] هالیدی به طرز ماهرانهای ضعفی را که در پس تصویر دولت از خود بود مفصلبندی کرد. با این حال، معادل دانستن شاه با دولت، ارزش تحلیلی مفهوم «دیکتاتوری بورژوایی» او را محدود میکرد، مفهومی که در روشن کردن پایههای اجتماعی-اقتصادی حاکمیت پهلوی بسیار مفید بود.[102] دولت و جامعه کاملاً از هم جدا بودند، نقش نخبگان تکنوکرات در دولت نامشخص بود که دوچندان مسالهمند میشد، زیرا بخشی از بورژوازی را تشکیل میداد که سرمایهداری تحت رهبری دولت را پیشمیبردند.
کدی در «ریشههای انقلاب» که بهزودی تبدیل شد به مأخدی درسی، طرح رویکرد «انتقادی» خودش را به پهلویها بیان کرد و خودش را از نویسندگان قبلی و «خوشبینتری» چون بنانی متمایز دانست.[103] او بهطرزی اقناعکننده نشان داد که چگونه اصلاحات به سود اغنیا تمام شد، وضع نابرابری اجتماعی را بدتر کرد و چگونه «مدرنیزاسیون از بالا» ساختارهای جدید را به طور نامتجانس بر ساختارهای کهنه تحمیل کرد.[104] نتیجهگیری او این بود که «مرکزگرایی سفتوسخت...که متولیان و اتباع را از هم جدا میکرد» روابط سیاسی و اجتماعی-اقتصادی را تعریف میکردند.[105] در اینجا تحلیل او یادآور تحلیل بنانی است. اما قیود بنانی –اینکه ۱۳۰۰ نقطهٔ عطف تعیینکنندهای نبود و اینکه قشر روشنفکر در اصلاحات به کار آمدند- در کتاب کدی کمتر مشهود است. از منظر سالهای انقلابی ۱۳۵۹-۱۳۶۰، رضاشاه همچون حاکم مستبد یگانهای به چشم میآمد،[106] همچنان پسرش که بخش مقدماتی کتاب کدی با عنوان «دیکتاتوری سلطنتی (۱۳۳۲-۱۳۵۶): خصلتهای عمومی دوران» را به خود اختصاص داد. در اینجا حتی به بوروکراسی اداری و تکنوکراتها اشارهای هم نمیشود و پس از این هم چندان توجهی به آنها نمیشود.[107] نوری که انقلاب بر شاه تاباند آنقدر شدید بود که در «ریشههای انقلاب»، کدی همان «تاکیدهای سیاسی تهرانمحوری» را کرد که در مجلدهای ویراستهٔ «ایران مدرن» به آنها تاخت.[108]
انقلاب برای برخی تاریخنگاران گذارهای فکری را متبلور میکرد. مثلاً کتاب درخشان آبراهامیان، «ایران بین دو انقلاب» در حقیقت دو کتاب بود که در یکی جمع شده بود. در اصل، سه فصل دربارهٔ حزب توده از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ بهعلاوهٔ دو فصل دربارهٔ سیاست در این سالها، بر روی تزی جامعهشناسانه در باب «پایههای اجتماعی سیاست ایران» و متونی همچون «مردم در سیاست ایران» که الهامگرفته از کار تاریخنگاران اجتماعی مارکسیست بریتانیایی بود، سوار بودند.[109] علایق آکادمیک آبراهامیان نیز مانند آنان از سیاستش منبعث میشد، او از فعالان کنفدراسیون بود و «درک او از ایران... بیشتر با بحران نفت ۱۳۳۰-۱۳۳۲ شکل گرفته بود که به کودتا منجر شد.»[110] در واقع، علایق تاریخی او بیش از جورج رودِه[111] و اریک هابسبام[112]، سیاسی بودند. اگرچه او بیش از بیشتر دیگر تاریخنگاران ایران به تاریخ اجتماعی متمایل است، مقالهاش «مردم در سیاست ایران» برای مثال «منحصراً محدود به جمعیتهای سیاسی است».[113] بااینحال همچنان در کتاب ایران [بین دو انقلاب]، فصول اصلی بیشتر از فصول بعدی اجتماعی-تاریخی بود که در آنها دولت را در مرکز صحنهٔ تحلیلِ عللِ ساختاری انقلاب قرار داد (به طور خلاصه، توسعهنیافتگی سیاسی توسعه اجتماعی را تضعیف کرد).[114] این موضوع قطعاً برای کتابی که در طلیعهٔ انقلاب منتشر شده قابل درک است، اما اگر به عقب بنگریم، منادی گذاری فکری بود. «اسلام رادیکال»، «خمینیسم» و «اعترافات شکنجهشدگان» با تمرکز بر کنشگران، علل و پیامدهای سال ۱۳۵۷، اساساً تاریخِ سیاسی بودند.[115] سرانجام، دیدگاه آبراهامیان از دولت بهعنوان موتور محرکهٔ تاریخ، در تضاد با تمرکز قبلی بر پایههای اجتماعی سیاست، در کتاب مهم اخیر او «تاریخ ایران مدرن» متبلور شده است:«از آنجا که... تحولات عمده... در ایران همواره به دست دولت مرکزی آغاز شدهاند، [این کتاب] بدون اینکه در دامهای هگلی-رانکهای تجلیل از دولت گرفتار شود، روی این مورد اخیر تمرکز خواهد کرد.»[116]
بسیاری از مورخان ایران از زمان انقلاب شروع کردند به پی گرفتن چرخشهای تاریخنگارانه (فرهنگی، گفتمانی و غیره).[117] بااینحال، تا پیش از دوران اخیر اکثر آنها تمرکزشان بر دولتگرایی روششناختی را حفظ کردند. یکی از دلایل این موضوع شاید آن باشد که در غرب، بیشتر تاریخنگاران ایران، ایرانیانیاند که برایشان سلطنت و انقلاب تجاربی عمیقاً شخصی به شمار میروند.[118] درک واقعهٔ ۱۳۵۷ اضطراریترین موضوع بود، موضوعی که ماهیت سیاسیاش تمرکز پژوهشی متناظری میطلبید. بهعلاوه، تاریخنگاران ایرانی هم مثل بقیهٔ تاریخنگاران تحتتاثیر اوضاع و احوال حالیهٔ کشور محل پژوهششان بودند.[119] مثلاً در آلمان هم تاریخنگاران تازه پس از ۱۹۴۵ بود که به عنوان بخشی از پروسهٔ «دردناک و به تاخیرافتادهٔ دموکراتیکسازی» شروع کردند به فرا رفتن از دولت. علوم اجتماعی تاریخی در دههٔ ۱۹۶۰ و تاریخ زندگی روزمره در دههٔ ۱۹۸۰ با علاقهٔ عمومی به ریشههای ناسیونال سوسیالیسم و بررسی رفتار مردم عادی آلمانی تحت لوای دولت هیتلر فعال شدند.[120] در مقابل، فضای سیاسی-اجتماعی عمومی ایران پساانقلاب، واقعاً تاریخنگاران را به چالش نمیکشد.[121] قبل از ۱۳۵۷ هم گروههای اپوزیسیون چنان «مسحور پروپاگاندای رژیم» بودند که «فقط» خودنگارهٔ زیبای رژیم پهلوی را برداشتند و تصویری کابوسمانند از مولوخ ستمگر جای آن گذاشتند.[122]
در واقع، در ایران «نوستالژی خاصی [دربارهٔ دوران رضاشاه] وجود دارد... چنانکه در بسیاری از تاریخهای عمومی و بیوگرافیهایی که ارزش آنها محل بحث است هم منعکس است.»[123] بهعلاوه، برخی تاریخنگاران جدی هم به زمانهٔ پهلوی با فیلتری سیاسی مینگرند.[124] مطمئناً خیلی از آنها حالا تلویحاً از مواضع قبلی خود روی برگرداندهاند و انتخابشان این است که به سوژههایشان «بیحرمتی» نکنند.[125] اگرچه، آنان همچنان پهلویها را حاکمانی مطلقه تصویر میکنند که «کشور را ... به اراده و تصمیم یک نفر اداره میکردند».[126] تاریخ سیاسی همچنان مسلط است و کنش جامعه همچنان کارکرد رژیمی تلقی میشود که ناگزیر با «سقوط» به پایان رسید.[127] آثاری که در غرب به سرعت حول انقلاب و علل آن به وجود آمد، طبیعتاً روی گروهها و ایدئولوژیهای بنیادین ۱۳۵۷ متمرکز بود. نخست مطالعاتی در باب مجاهدین، نهضت آزادی و شبکهٔ بازار و روحانیون آمدند و بعد چپها و جنبش دانشجویی.[128] همچنین دور از انتظار نیست که در سایهٔ برآمدن جمهوری اسلامی، مذهب نیز توجه بسیاری از محققان را به خود جلب کرد. اما برای بیشتر آنها، این اسلام شیعی در کلیتش نبود که جذاب مینمود،[129] بلکه آنها روی «عمامه به جای تاج» متمرکز شدند، یعنی روندی که طی آن گرایش شیعی سیاسی رادیکال و در غایتش، انقلابیای کمک کرد تا دولت پهلوی برافتد.[130]
آنچه در پیش است: پژوهشهای آتی ممکن
چندی از مورخان اخیراً شروعکردهاند به زیر سوال بردن دولتگرایی روششناختی. برخی از پیچیدگیهای سیاستهای اصلاحی میانهٔ دو جنگ پرده برداشتهاند. مثلاً استفانی کرونین نشان میدهد که مشخصهٔ سیاستهای عشایری دولت «تغییر مسیرهای غیرمترقبه، ابتکارات ناگهانی و عقبنشینیهایی به همان اندازه نامنتظره» بوده است.[131] در مورد دوران پساجنگ، چندین مطالعهٔ موردی در سطح هیأت دولت و بیوگرافیهایی که به خوبی به زمینهها پرداخته بودند، توانستند نظرگاه دستاولی از ساختار در حال تغییر دولت به دست بدهند.[132] عالمان اجتماعی آگاه به تاریخ، کسانی همچون ارنگ کشاورزیان در مطالعهاش بر بازار تهران، نگاهی نزدیکتر به کنشگران اجتماعی انداختند و در آنان عاملیت و حتی استقلالی یافتند که پیش از آن متصور نبود.[133] کرونین و تورج اتابکی در مورد دوران پهلوی در کلیتش بر اهمیت مطالعات فرودستان تاکید میکنند.[134] همچنین، در کتاب تازهٔ مهمی به نام «ایران مدرن»، علی انصاری میگوید که «اشتباه خواهد بود اگر بگوییم که نخبگانی که سرعت و جهت تغییرات را دیکته میکردند، از پیامدهای آن برای جامعه و نیروهای اجتماعی که نه تحت کنترل آنان بود و نه تحت امرشان، بیخبر بودند».[135] خلاصه، برخی محققان شروع کردهاند به توصیف دولت پهلوی به شکل بدنهای در حال تغییر در طی تاریخ، برخی دیگر حالا دارند مرز آشکار میان دولت و جامعه را محوتر میبینند. اما هنوز سیاست (سیاست بازار، عشایری و مانند آن) مسلط باقی مانده است.[136]
بازاندیشی بیشتر در دولتگرایی روششناختی مستلزم ارزیابی مجدد دادههای تاریخی مرتبط است و این کار ترسناکی است. انقلاب، منابع را درهم ریخت یا نابود کرد و خاطرات را (باز)شکل داد؛ تازه دولت هم میتواند در تحقیقات دخالت کند. هرچند چنین موانعی غلبهپذیرند. اول اینکه همکاری با پژوهشگران داخل ایران باید رواج یابد و کمترین کار این است که کار روی انواع جدید منابع بهطور مشترک انجام شود.[137] دوم اینکه اسناد بیشتر و بیشتری در آرشیوهای دولتی قابل دسترسی میشوند. در ایران، سازمان اسناد ملی به تنهایی میلیونها پرونده دارد که قدمتشان غالباً تا دههٔ ۱۳۴۰ میرسد.[138] همچنین تا جایی که میدانم، تاکنون کسی این کار بهظاهر غیرممکن را امتحان نکرده و به مدارک دادگاهها و پلیس دسترسی پیدا نکرده است. در خارج از ایران، بیشتر آرشیوهای دولتی حالا به پروندههای تا اواخر دههٔ۱۹۷۰ اجازه دسترسی میدهند. سوم اینکه از ظرفیت مطبوعات ایرانی چندان استفادهای نشده و نمیشود؛[139] این موضوع در مورد دادههای صوتی و تصویری هم صادق است.[140] چهارم اینکه ما به منابع و روشهای تحقیق جدید نیازمندیم. تاریخنگاران میتوانند از محققان علوم اجتماعی یاد بگیرند و مصاحبههایی مفصلتر انجام دهند،[141] اشیاء را برای مطالعهٔ تاریخ مادی بررسی کنند یا متون منتشرنشده همچون خاطرات، مکاتبات یا کارتپستالها را پیدا کنند. در آخر اینکه بسیاری از آرشیوهای غیردولتی مورد تفحص قرار نگرفتهاند. در ایران این آرشیوها شامل مجموعههای خصوصی و گزارشهای منتشرنشده است که دانشگاهها (مثل کتابخانههای موسسهٔ مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران) نگاه داشتهاند. در خارج، چنین آرشیوهایی شامل آرشیو سازمانها و شرکتها (سازمان بینالمللی کار، بانک جهانی، سازمان بهداشت جهانی و بریتیش پترولیوم)، سازمانهای غیردولتی (بنیاد خاور نزدیک و عفو بینالملل) و آرشیوهای فردی (دیوید لیلیِنتال در پرینستون، ستّاره فرمانفرماییان در موسسهٔ رادکلیف و دانیل لِرنِر در اِمآیتی) است.
چگونه میتوانیم از چنین منابعی بهره ببریم؟ چطور میتوانیم آنها را با ادبیات موجود –شامل مطالعات موردی انسانشناسانه و تاریخ (خُرد) و تحلیلهای دولتمحور – درهم آمیزیم تا چشمانداز جدیدی بگشاییم؟ در صفحاتِ پیشرو با بهره بردن از مثال با این سوالات مواجه میشویم. ابتدا از سه مضمون استفاده میکنم –اصلاحات ارضی، سیاست اجتماعی و توسعهٔ زیرساختی- تا مفهوم جدایی سفتوسخت دولت-جامعه را زیر سوال ببرم و بعد، به الگوهای مصرف انبوه میپردازم تا در ماهیت چندوجهی زندگی روزمره تامل کنیم.
اصلاحات ارضی ۱۳۴۲ عمیقاً ایران را دگرگون کرد؛ جای قدرت زمینداران بزرگ را به کنترل دولتی داد، زارعینی که همان زمان هم زمینهای متوسطی داشتند را منتفع کرد و مهاجرت شهری-روستایی را افزایش داد، خصوصاً مهاجرت کارگران بدون زمین و مالکان زمینهای کوچک [به شهرها]. اریک هوگلاند در کتاب تاثیرگذار خود، «زمین و انقلاب در ایران» توضیح داد که چگونه تبعیض دولتی موجود نسبت به این گروهِ یادشده، عواقبی ناخواسته و دوراز انتظار به بار آورد. خصوصاً در روستاهایی که کشاورزی صنعتی به آنها راه پیدا کرد، پیوندهای اجتماعی چنان رو به فنا رفت که زمینداران کارگران افغان غیرقانونی و ارزان را وارد کار کردند. بهعلاوه، مالکان مفلس زمینهای کوچک آنها را در موقع مهاجرت اغلب به طور غیرقانونی میفروختند. همچنین، اگرچه دولت میخواست فقرای روستایی در بخش در حال گسترش ساختوساز و تولید شهری مشغول به کار شوند، پیشبینی نمیکرد که تا دههٔ ۵۰ مهاجرت گسترده به شهرها آغازگر از رونق افتادن تولید کشاورزی ایران باشد.[142]
صنعتیشدن و شهریشدن شتابان پیامدهای اضافه بر درآمد گوناگونی داشت. در ۱۳۴۴، سازمان تامین اجتماعی (SIO) پوشش تامین اجتماعی را به کارکنان یقهسفید شاغل در بنگاههایی گسترش داد که آن زمان کارگران یقهآبی را بیمه میکردند. با این حال سازمان تامین اجتماعی میترسید که این بیمهشدگان جدید اهداف بیمهٔ اجتماعی را رعایت نکنند: درمان پزشکی که پوشش کاملی داشت، نگرانی حادی برای «کارکنان حقوقبگیر» بود که «درآمد و جایگاه بالاتری» از کارگران داشتند و از درمانگاههای شلوغ و لبریز از آدم سازمان تامین اجتماعی و «شرایط بد مراقبتهای درمانی» منزجر بودند.[143] مشاوران سازمان جهانی کار راهحل سازمان تامین اجتماعی را ستودند (پوشش محدود که مراقبتهای درمانی را شامل پرسنل یقهسفید نمیکرد) اما بابت پیچیدگیهای بوروکراتیک حاصله و تضعیف همبستگی بیمهٔ اجتماعی اظهار تاسف کردند.[144]
بدیهی است که این دو موضوع با هم فرق دارند. ملاحظات اجتماعی، خودِ روند تصمیمگیری در سازمان تامیناجتماعی را تحت تاثیر قرار داد؛ عواقب طولانیمدت ناخواستهٔ اصلاحات ارضی از هر سو هجوم آورد و همین هم نشان میدهد که یک برنامهٔ دولتی میتواند پس از خروج از محل طرحش چه تغییرات حادی کند. بههرحال، هر دو مورد نشان میدهد که مردم معمولی سیاستهای دولت را تحتتاثیر قرار دادند. از آنجا که ایران پهلوی استبدادی سنگین در سطوح بالا داشت، این ورودیها به ندرت خصلت نهادی مییافت. اما داستان ژاندارمهایی که بر فروش غیرقانونی زمین چشم میبستند یا پزشکان تامین اجتماعی که کارگران را درمان میکردند نشان میدهد که دولت پهلوی کاملاً هم از جامعه جدا نبود.
در بهار ۱۳۳۲، ساکنان قم نامهای به آیتاللهالعظمی محمدحسین بروجردی نوشتند. آنها از وضعیت رها شدن سدهای رودخانهٔ قم گلایه داشتند و هشدار دادند که وقوع سیلابهای مکرر قریبالوقوع است (اتفاقی که در واقع تحقق یافت) و از والامقامترین ساکن شهر خواستند تا این مسأله را با مقامات مطرح کند. بروجردی طبق روال با نخستوزیر تماس گرفت[145] و یک سال و چند سیل بعدتر با استاندار تهران.[146] در بهار ۱۳۳۳، حاجی اسدالله نمازیخواه، یکی از تجار محلی نامهای در همین باب به نخستوزیر زاهدی نوشت؛ پیش از او هم افراد سرشناسی نامههای مشابهی نوشته بودند.[147] اقدامات قمیها در این باب آنقدر موثر بود که شهردار قم به خود اجازه دهد از: «مسائل... آیتاللهالعظمی بروجردی... در باب آسایش مردم» و «اهمیت ویژهٔ» قم به عنوان مرکزی مذهبی سخن بگوید تا به وزارت داخله فشار وارد کند.[148] او چنین کرد چون شهرداری بودجهٔ کافی برای نگهداری سدهای قم نداشت.[149] اگرچه وزارتخانههای متعددی موافق بودند که مشکل قم، مشکلی صرفاً محلی نیست، همگی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکردند.[150] عاقبت اما این دفتر کمک به توسعهٔ اصل چهار آمریکا –در عملیاتی که ظاهراً طرح سازمان برنامه به نظر میآمد- بود که تحقیقاتی مهندسی انجام داد.[151] همراه با تکاپوهای عملی محلیها بود که این عملیات منجر به تعمیر بخشی از سدها شد.[152] چنانکه این واقعه نشان داد، تصمیماتی که گروههای اجتماعی در میدان گرفتند و اجرا کردند، توانست دولت را تحت تاثیر قرار دهد. باید اذعان کرد که قم در ۱۳۳۳ در جایگاه قدرتمندی بود و دولت در موضع ضعف قرار داشت، اما احتمالاً میتوان مثالهای دیگر مشابهی یافت که پارادایم سنتی «کنش دولت-واکنش جامعه» را زیر سوال ببرد.
دقیقاً به همین دلیل که جامعه در دوران پهلوی منفعل به نظر میرسید و دولت فعال، تاریخنگاران دورهٔ پهلوی به تاریخ زندگی روزمره تمایل چندانی نشان ندادهاند. با اینحال مجموعهای متنوع و غنی از منابع اولیه و متون قدیمیتر برای کار در این حوزه وجود دارد- و مدلهایی برای اندیشیدن به آنها هم هست. تبادل نظرات میان انسانشناسانی مثل کلیفورد گیرتز و تاریخنگارانی مثل رابرت دارنتون در دههٔ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ هنوز هم قابلتامل است.[153] همچنین است حاصل این مباحثات و تلاشها برای اندیشیدن دقیق به حدفاصل و رابطهٔ میان امر اجتماعی و امر فرهنگی،[154] چشماندازهای جدید نظری، روششناختی و موضوعی درتاریخنگاری خرد و تاریخنگاری روزمره در حوزهٔ تاریخ[155] و کتابهایی که تحلیلی غنی از موردی خاص را مطرح میکنند که بر مسائل بزرگتر تاریخی اثر میگذارد[156] [و آنها نیز همه ازین خصلت برخوردارند]. در صفحات باقیمانده، به بررسی این مساله میپردازم که چگونه عادات مصرف مدرن بر ایران پساجنگ تأثیر گذاشت تا نشان دهم که چگونه نیروهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسیِ درحالِتغییر به هم چفت شدند تا زندگی روزمره را شکل دهند.[157]
از ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۹ واردات انبوه محصولات مصرفی در ایران سر به فلک کشید. این موضوع فقط به خاطر منافع مالی تجار نبود، بلکه افزایش تقاضای مردم نیز تاثیرگذار بود و نیز ظاهراً اعتقاد دولت مشروعیتزداییشدهٔ پس از مصدق به این موضوع که راضی نگاه داشتن مردم از لحاظ مادی تا جای ممکن راه نجاتش است. اگر این فرض آخری درست باشد، پس واکنشهای زنجیرهای پس از آن، یعنی اعتباربخشی ارزانتر و در مقابل، واردات و مصرف بیشتر، سپس افزایش وحشتناک هزینههای زندگی در ۱۳۳۸ و بعد، برنامهٔ ثبات صندوق بینالملی پول در ۱۳۴۰ همگی بسیار با تقاضای جامعه که بالا تصور میشد (و البته مصرف واقعی) ارتباط زیادی داشتند.[158] اسناد ادارهٔ سوابق و آرشیو ملی آمریکا و مصاحبههای قدیمیتر همه بر این جهتگیری صحه میگذارند.[159]
گروههای اجتماعی گوناگون چگونه بر مصرف تاثیر میگذاشتند؟ طبقات متوسط و بالاتر از متوسط مدرن کسانی بودند که محصولات غربی سطحبالا مصرف میکردند. همان زمان و قبلتر از جنگ جهانی دوم هم تبلیغات کالاهایی مثل «کاملترین حمام برای هر خانهٔ “شیک”» بوش تبلیغ میشد (تصویر ۴) پس از جنگ، طیف حتی گستردهتری از کالاها و خدمات در تبلیغات ترویج میشدند. این تبلیغات مانند خود اشیأ منابع جالبتوجهی هستند.[160] مثلاً تبلیغات اینجا بدین نحو مطرح شدهاند که مصرف فقط بر اساس طبقه، پول یا جایگاه سازمان نیافتهاند، بلکه جنسیت نیز در آنها اهمیت دارد. اما دقیقاً چطور؟ آیا فریادِ «بدون کلومات ورود به خانه ممنوع است!» (تصویر ۵) فقط بازی مرد (احتمالاً غربی) تبلیغاتچی با خواستههای زنان است؟ یا واکنش زنی مدرن و تحصیلکرده به این امر است که شوهرش یکی از آن مردان ایرانی است که فقط با بیمیلی به زنشان اجازه میدهند «شغلی دارای درآمد اختیار کنند، چون خودشان به خاطر رونق اقتصادی [پس از میانهٔ دههٔ ۱۳۴۰] آنقدر درمیآورند که برای خانواده کافی است؟»[161] تازه مهماندار هواپیمای «تصویر ۶» چه؟: «۱۲:۳۴ ساعت پرواز روزانه ایرانایر به اروپا» آیا او صرفاً تجسم رویای سفر به اروپاست؟ آیا «ابژهٔ جنسی» است که در «رسانهٔ تودهای» به نمایش گذاشته شده است؟[162] شاید –اما بعد هم میشود پرسید آیا خود او از پیشرفت جایگاهش و از درآمد مستقلش لذت نمیبرد؟

اگرچه چنین تبلیغاتی خانوادههای طبقه متوسط و دارای درآمد بالاتر را هدف میگرفتند، فقط این خانوادهها نبودند که در مصرف انبوه مشارکت می کردند. واردات انبوه و تولید کالاهای مصرفی ارزانِ «ساختهشده از آلومینیوم، پلاستیک و سایر مواد» به بخشهای متنوعی از جمعیت بهره رساند[163] (داستان فوقالعادهای که رد مواد تولیدی را هیچکس هنوز دنبال نکرده است). این وضعیت فشار زیادی هم به صنعتگران سنتی وارد کرد. در شهرها، بسیاری از آنها تصمیم گرفتند بچههایشان را بفرستند پی یادگیری شغلی دیگر. به همین نحو، دهها هزار خانوادهٔ روستایی یا بهاصطلاح «خوشنشینان» که محصولاتی میساختند و میفروختند، سیلآسا به محلات طبقات پایین شهری مهاجرت کردند.[164] مطالعات پیشهشناسانهٔ جدید، مستندنگاریهای قدیمیتر و آرشیوها ممکن است به ما کمک کنند که بفهمیم الگوهای متقاطع مصرف، شیوههای تولید و تحرکات جمعیت چطور زندگی محلات خاص یا حتی خانوارهایی را شکل دادند و مردم چگونه این تغییرات را درک میکردند.[165]

تازهواردان در تهران گاهی اوقات فراغتشان را با «قدم زدن در لالهزار، اسلامبول و سایر خیابانهای مشهور تهران» میگذاراندند یا «به سینما میرفتند یا در کافهها تلویزیون میدیدند.»[166] رسانههای جدید مصرف فرهنگی را حتی در میان فقرای شهری تحت تاثیر قرار میداد. آجرپزان بیپول که در جنوب تهران زندگی میکردند آخر هفتهها به سینما میرفتند، سائلان یواشکی وارد سالنهای تئاتر میشدند تا سیگار، آدامس و بلیط بفروشند.[167] همچنین، پس از جنگ، فروشگاههای بزرگ جدید درهای خود را به روی مشتریان باز کردند که بیشتر مشتریان مدرن طبقه متوسط و بالا به آنها سر میزدند. چه جامعهپذیریها و سلسله مراتب اجتماعی در چنین فضاهای جدید مصرفی رشد یافته است؟ منابعی مانند مطالعات منتشرنشدهٔ شوروی، روزنامهها و مصاحبههای قدیمیتر ممکن است چنین سؤالاتی را پاسخ دهند.[168]
اما مطالعهٔ جغرافیاهای خاصِ مصرف، منحصر به فضاها، اعمال و موادِ خاصی نیست و شامل روایتها نیز میشود. اگرچه قشر وسیعی از مردم به سینما میرفتند، اما روشنفکران نخبهٔ فرهنگی مانند جلال آلاحمد مردم را شماتت میکردند که «مردم تهران ماهانه ۲۳ میلیون تومان برای سینما خرج میکنند».[169] واضح است که مصرف فرهنگی انبوه محدودیتهای پارادایم دولت درمقابل جامعهٔ او را برای توضیح غربزدگی نشان داد. به همین ترتیب، روحانیون از بیبندوباری که در مکانهایی مانند خیابان لاله زار شاهد بودند، منزجر بودند. اصلاحطلبان اجتماعی سکولار نیز نسبت به بی اخلاقی هشدار دادند.[170]

در مقابل، چپگرایان با مسابقات اسکی کوکاکولا که در سال ۱۳۳۵ در ایران برگزار میشد و جایزه اش یک دستگاه رادیو بود، دچار مساله شدند. (تصویر ۷)[171] آیا این مسابقات بخشی از برنامهٔ فرهنگی جنگ سرد آمریکا بود که در کمدی بیلی وایلدر، «یک، دو، سه» جاودانه شد؟[172] در واقع، زمینهٔ جهانی مصرف چه بود؟ آیا جوان تصویر ۷ چرخدندهای در ماشین امپریالیستی است؟ چپهای ایرانی احتمالاً اینطور فکر میکردند؛ در واقع، بعضیشان کلاً مصرف را رد میکردند و زندگیای «زاهدانه» را پیش میبردند که «اثباتی بر شخصیت انقلابیشان» بود.[173] مصرف پس از ۱۳۵۷ هم در ایران به صورت یک مساله باقی ماند: در فیلم محسن مخلباف، «بایکوت» (۱۳۶۴)، بازجوی ساواک نوشابهٔ کوکاکولا بر سر شخصیت اصلی فیلم میریزد، در صحنهای که نخست اینطور به بیننده القا میشود که در حال ادرار بر سر قربانی است. خلاصه اینکه الگوهای مصرف نه فقط از نظر اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پیچیده بودند، بلکه حامل معانی نمادین نیز بودند و شاید چیزی جدید دربارهٔ سیاست نیز به ما یاد بدهند.

نتیجهگیری
پژوهشگران ایران دوران پهلوی، با چسبیدن غیرعامدانه به دولتگرایی روششناختی که حدود یک قرن پیش پدیدار شد، بینش تاریخنگارانهٔ خود را محدود کردند. بههرحال، هرزمان که چنین محدودیتهایی آشکار شود، خوانشهای بدیل ممکن است. استفان کوتکین در بررسی شهر مَگنیتاگورسْک {به معنی شهر کوه مغناطیسی}، شهر فولاد شوروی، میگوید:
«رهبری بولشویک، با طرحهای بزرگش برای ساختن سوسیالیسم...چیزی ساخت که میتوان دستور کار وسیعی خواند برای آنچه قرار بود در کوه مغناطیسی رخ دهد. این نیتها همچنان که مهم بودند، فقط ابتدای قصه را ساختند. اول به دلیل اینکه این سیاستها و برنامههای مصوب، جنبههای ناسازگاری داشتند... دلیل دیگر آنکه... اقدامات و واکنش ها، برنامهها و پاسخهای [مردم] به طرق موثری بر شیوهٔ اجرای آن برنامه ها تاثیر گذاشت، از آنها سرپیچی کرد و آنها را به انحایی نامنتظره تغییر داد.»[174]
اگر کتابی مانند «کوه مغناطیسی» را میشود دربارهٔ اتحاد جماهیر شوروی نوشت، یعنی دولتی که در برابر سبعیت و بزرگیاش رژیم پهلوی کوتوله به شمار میرفت، منطقی نیست که پروژههای مشابهی برای ایران ممکن نباشد. هرچند در نگاهی دوباره به ایران نباید همهٔ داشتهها را بهیکباره کنار گذاشت. این امر نه فقط مستلزم بازاندیشی تاریخنگارانه است، بلکه مستلزم کوششی دقیق در جمعآوری مطالعات موردی انضمامی و در ادامهٔ مسیر، درهمآمیختن چشماندازهای قدیمی و جدید برای به دستآوردن تصویری گستردهتر از تاریخ ایران پیش از انقلاب خواهد بود (تصاویر ۱ تا ۷).
پینوشتها:
[1] Michel-Rolph Trouillot, Silencing the Past: Power and the Production of History (Boston: Beacon, 1995) من عنوان مقاله را از جیمز سی. اسکات اقتباس کردهام: «دیدن از چشم دولت: چگونه برخی طرحها برای بهبود شرایط انسانی شکست خورده است؟» New Haven, Conn.: Yale University Press, (1998).
[2] Stephanie Cronin, “Modernity, Change, and Dictatorship in Iran,” Middle Eastern Studies 39 (2003): 1. Afshin Matin-Asghari, Iranian Student Opposition to the Shah (Costa Mesa, Calif.: Mazda, 2002), 3 از اصطلاح «دولت-محوری» و «قدرت-محوری» استفاده میکند، همچنین ن. ک. به: Charles Melville, “Persian Local Histories,” Iranian Studies 33 (2000): 7–14.
[3] omnipotent
[4] برای تحلیلی عمومی دربارهٔ تصویر دوگانهٔ دولت-جامعه ن. ک. به: Timothy Mitchell, “Society, Economy, and the State Effect,” in State/Culture, ed. George Steinmetz (Ithaca, N.Y.: Cornell University Press, 1999), 76–97.
[5] Dynastic nationalism
[6] Tim McDaniel, Autocracy, Modernization, and Revolution in Russia and Iran (Princeton, N.J.: Princeton University Press, 1991).
[7] Erika Friedl, Children of Deh Koh: Young Life in an Iranian Village (Syracuse, N.Y.: Syracuse University Press, 1997); Reinhold Loeffler, Islam in Practice: Religious Beliefs in a Persian Village (Albany, N.Y.: State University of New York Press, 1988); Richard Tapper, Pasture and Politics: Economics, Conflict, and Ritual among the Shahsevan Nomads of Northwestern Iran (London: Academic Press, 1979). تمامی اینها مبتنی بر تحقیقاتی پیش از ۱۳۵۷ هستند، هم چنین ن.ک. به روایت درخشان روی متحده از زندگی و زمانهٔ ایران: The Mantle of the Prophet: Religion and Politics in Iran (New York: Simon and Schuster,1985) و مطالعهٔ موردی روستایی تاثیرگذار اریک هوگلند , Land and Revolution in Iran, 1960–1980 (Austin, Tex.: University of Texas Press, 1982).
[8] لوئیس بک، انسانشناس، از فقدان مطالعات در سطح محلی در ایران ابراز تأسف میکند. Beck, “Local Histories: A Longitudinal Study of a Qashqa-i Subtribe in Iran,” in Iran and Beyond: Essays in Middle Eastern History in Honor of Nikki R. Keddie, ed. Rudi Matthee and Beth Baron (Costa Mesa, Calif.: Mazda, 2000), 265.
[9] برای مثال ن.ک. به مطالعات درخشان: Misagh Parsa, Social Origins of the Iranian Revolution (New Brunswick, N.J.: Rutgers University Press, 1989); Mansoor Moaddel, Class, Politics, and Ideol-ogy in the Iranian Revolution (New York: Columbia University Press, 1993); Afshin Marashi, Nation-alizing Iran: Culture, Power, and the State, 1870–1940 (Seattle, Wash.: University of Washington Press, 2008).
[10] Methodological statism
[11] این جستار بر متون فارسی و انگلیسی متمرکز است. به نظر محققان آلمانی و فرانسوی دوران پهلوی نیز به دولتگرایی روششناختی متمایل بودند، اما من در جایگاهی نیستم که داوری آگاهانهای کنم.
[12] See, for example, Stephanie Cronin, Tribal PoliticsinIran: Rural Conflict and the New State, 1921–1941 (London: Routledge, 2007); idem, “Popular Protest, Disorder, and Riot in Iran: The Tehran Crowd and the Rise of Riza Khan, 1921–1925,” International Review of Social History 50 (2005): 167–201; Touraj Atabaki, ed., The State and the Subaltern: Modernization, Society, and the State in Turkey and Iran (London: I. B. Tauris, 2007); Jasamin Rostam-Kolayi, “Origins of Iran’s Modern Girls’ Schools: From Private/National to Public/State,” Journal of Middle East Women’s Studies 4 (2008): 58–88; Arang Keshavarzian, Bazaar and State in Iran: The Politics of the Tehran Marketplace (Cambridge: Cambridge University Press, 2007); Cyrus Schayegh, Who Is Knowledgeable Is Strong: Science, Class, and the Formation of Modern Iranian Society, 1900–1950 (Berkeley, Calif.: University of California Press, 2009); idem, “Serial Murder in Tehran: Crime, Science, and the Formation of Modern State and Society in Interwar Iran,” Journal for Comparative Studies in History and Society 47 (2005): 836–62.
[13] «دیدن از چشم دولت» اسکات مطالعهای انسانشناسانه دربارهٔ چیزی است که او «مدرنیسم والا» مینامد. اگرچه او به مدرنیستهای والای غربی اشاره دارد، بر این موضوع نیز تمرکز میکند که چگونه برخی دولتهای کمونیستی و درحالتوسعه مردم و طبیعت را به طرقی فریب دادند که واقعیات پیچیده سادهسازی شد و تصور کنترل کامل دولتی بالا به پایین شکل گرفت.
[14] فایلهای شخصی.
[15] محققان علوم اجتماعی همچنان دربارهٔ این تفاوت بحث میکنند، متنی بنیادین در این رابطه:
Philip Abrams, “Notes on the Difficulty of Studying the State,” Journal of Historical Sociology 1 (1988 [1977]): 58–89.
[16] Ali-Asghar Khachayar, Le culte d’Etat chez la nation iranienne (Paris: Lipschutz, 1936).
[17] Jean-Pierre Digard et al., L’Iran au XXe siecle (Paris: Fayard, 1996), 60.
[18] Mushfiq Kazimi, “Inqilab-i Ijtima i,” Farangistan 1 (1924): 6. For negative views of the mashrutih, see Homa Katouzian, State and Society in Iran: The Eclipse of the Qajars and the Emergence of the Pahlavis (London: I. B. Tauris, 2000), chaps. 2, 3.
[19] Hussein ‘Alavi, “Sihhat-i Tudih,” Ittila at, 5 April 1936.
[20] “Nukat va Mulahazat,” Kavih (4 September 1921), quoted in Jamshid Bihnam, Berliniha (Tehran: Farzan, 2000), 181. See also Touraj Atabaki and Erik Jan Zurcher, eds., “Introduction,” in Men of Order: Authoritarian Modernization under Ataturk and Reza Shah (London: I. B. Tauris, 2004), 3ff.; Tim Epkenhans, Moral und Disziplin. Seyyed Hasan Taqizade und die Konstruktion eines “progressiven Selbst” in der fruhen iranischen Moderne (Berlin: Klaus Schwarz, 2005), 4, 195.
[21] Muhammad Reza Afshari, “The Historians of the Constitutional Movement and the Making of the Iranian Populist Tradition,” International Journal of Middle East Studies 25 (1993): 477–94, argues that differing interpretations of the mashrutih all framed it as a tragic failure.
[22] Wolfgang Schivelbusch, Entfernte Verwandtschaften: Faschismus, Nationalsozialismus, New Deal, 1933–1939 (Munchen, Germany: Carl Hanser, 2005), 10.
[23] Eric Hobsbawm, The Age of Extremes: A History of the World, 1914–1991 (New York: Vintage, 1998), 109; Atabaki and Zurcher, “Introduction,” 4. For Turkey, see “Aghaznamih,” Ayandih 1 (1925): 5; for Italy, Kazimi, “Inqilab,” 7; and for Germany, the journal Iran-i Bastan (1932–35). For the authoritarian turn, see Epkenhans, Moral, 344–47.
[24] Ali Ansari, Modern Iran: The Pahlavis and After (Harlow: Pearson, 2007), 71–85, 121–27.
[25] Idem., “The Myth of the White Revolution: Mohammad Reza Shah, ‘Modernization’ and the Consoli-dation of Power,” Middle Eastern Studies 37 (2001): 2; Roman Siebertz, Die Briefmarken Irans als Mittel der politischen Bildpropaganda (Wien: Osterreichische Akademie der Wissenschaften, 2005), Abb. 26 (Figure 1, stamp issued in 1930), Abb. 80 (Figure 2, stamp issued in 1947), Abb. 69 (Figure 3, stamp issued in 1969).
[26] Rudi Matthee, “Transforming Dangerous Nomads into Useful Artisans, Technicians, Agriculturalists: Education in the Reza Shah Period,” Iranian Studies 26 (1993): 326.
[27] Hammih Bihtar Zindigi Kunim (Tehran: Nashriyih-yi Idarih-yi Kull-i Amuzishi-yi Buzurgsalan, 1964), back of front cover, 101.
[28] See, for example, Marashi, Nationalizing Iran, 139.
[29] Empress Farah, Kayhan International, 5 March 1977. Cited in Ervand Abrahamian, Radical Islam: The Iranian Mojahedin (London: I. B. Tauris, 1989), 9.
[30] Talinn Grigor, “Preserving the Antique Modern: Persepolis 71,” Future Anterior 2 (2005): 22.
[31] Donald Wilber, Four Hundred Forty-six Kings of Iran (Tehran: Offset, 1972). باستانشناسان و مورخان هنر غرب که در ایران کار میکردند، در تثبیت انگارهٔ پادشاهی و ملت دیرینهٔ ایران کمک کردند.; see Talinn Grigor, “Recultivating ‘Good Taste’: The Early Pahlavi Modernists and their Society for National Heritage,” Iranian Studies 37 (2004): 30–33. آنها بعدتر اغلب بدون پشیمانی پادشاهی را پذیرفتند ; see Pio Filippani-Ronconi, “The Tradition of Sacred Kingship in Iran,” in Iran under the Pahlavis, ed. George Lenczowski (Stanford, Calif.: Hoover Press, 1978), 51–83.
[32] Grigor, “Recultivating ‘Good Taste.’”
[33] Mina Marefat, “Building to Power: Architecture of Tehran, 1921–1941” (PhD diss., MIT, 1988), 99 (quote), 93.
[34] David Holden, “Shah of Shahs, Shah of Dreams: Napoleonic Vision of Iran as a New Japan,” The New York Times, 26 May 1974, 9, 46, 48.
[35] Gary Sick, All Fall Down: America’s Tragic Encounter with Iran (London: I. B. Tauris, 1985), 20.
[36] Marashi, Nationalizing Iran, 139, quoting Newsweek 78 (27 September 1971), 61.
[37] Thomas Hettche, “In der Eiseskalte eines kostbaren Moments,” DU 6 (2006), www.dumag.ch/bisher.php?id=222 (accessed 26 February 2008).
[38] Nan Robertson, “Rich Spend Away Recession Jitters in the Swiss Alps,” The New York Times, 2 March 1975, 26.
[39] Valéry Giscard d’Estaing رئیس جمهور فرانسه از ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۱ (۱۹۲۶-۲۰۲۰)
[40] Daniela Meier, Helvetias guter Draht zum Pfauenthron: die Beziehungen der Schweiz zu Iran (1946– 1978) (Zurich: Orell Fussli, 2002), 235; “Giscard Will Confer Today with the Shah at St. Moritz,” New York Times, 17 February 1975, 32.
high-modernist figures [41]
[42] Scott, Seeing Like a State, 88, 4. See also James Ferguson, The Anti-Politics Machine: “Development,” Depoliticization, and Bureaucratic Power in Lesotho (Minneapolis, Minn.: University of Minnesota Press, 1994); Michael Latham, “Introduction,” in Staging Growth: Modernization, Development, and the Global Cold War, ed. David C. Engerman et al. (Amherst, Mass.: University of Massachusetts Press, 2003), 1–31.
[43] Abolbashar Farmanfarmaian, “Mr. T. V. A. in Iran,” Danneshjoo 3, no. 3 (1956): 9.
[44] Interview (in Persian) with Abolhassan Ebtehaj, 1 December 1981, Cannes, France, tape 11, Harvard Iranian Oral History Project (henceforth HIOHP), www.fas.harvard.edu/∼iohp/ebtehaj.html (accessed 28 September 2009); interview (in English) with Khodadad Farmanfarmaian, 10 November 1982 to 19 January 1983, Cambridge, Mass., HIOHP, www.fas.harvard.edu/∼iohp/farmanfarmaian.html (accessed 28 September 2009); Frances Bostock and Jones Geoffrey, Planning and Power in Iran: Ebtehaj and Economic Development under the Shah (London: Frank Cass, 1989).
[45] David E. Lilienthal, The Journals of David E. Lilienthal (New York: Harper & Row, 1969), 5:127.
[46] Farmanfarmaian, HIOHP interview, 19 January 1983, tape 14, and 14 December 1982, tape 7. In a similar vein, A. Reza Sheikholeslami, “Administration. ii. The Pahlavi Period (1921–1979),” in Encyclopedia Iranica, ed. Ehsan Yarshater (London: Routledge, 1985), 1:470, میگوید که انتصاب تکنوکراتهای سازمان برنامه به مقامات اجرایی مهم در سایر دپارتمانهای دولتی به شدت مورد نفرت بوروکراتهای سنتی قدیم بود.
[47] International Labor Office Archives, Geneva, Switzerland (hereafter ILO), Correspondence [C-] 48–2-131, May 1962, p. 1ff.; PO project 15714 on slums: Mustafa Nirumand and Major Ahsan, Hashiyih-nishinan-i Bandar Abbas (Tehran: ISSR, 1972); Mustafa Nirumand and Muhammad-Riza Husseini Kaziruni, Hashiyih-nishinan-i Ahvaz (Tehran: ISSR, 1973). See also Taqi Azad Armaki, Jami ih-shinasi-yi Jami ih-shinasi dar Iran (Tehran: Nashr-i Kalimah, 1999), 26–28, 48–52.
[48] Ehsan Naraqi, “Mutala at va Tahqiqat-i Ijtima i,” in Sukhanraniha va Guzarishha dar Nakhustin Siminar-i Mu assisah-yi Mutali at va Tahqiqat-i Ijtima i dar barih-yi Masa il-i Ijtima i-yi Shahr-i Tehran, ed. ISSR (Tehran: n.p., 1962), 9.
[49] Sheikholeslami, “Administration,” 1:470.
[50] Farmanfarmaian, HIOHP interview, 19 January 1983, tape 15.
[51] Interview with Richard N. Frye, 10 October 1984, Cambridge, Mass., tape 4, HIOHP, www.fas.harvard.edu/%7eiohp/FRYE04.PDF (accessed 28 September 2009).
[52] Ibid., tape 5.
[53] در مورد سرکوب از ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷, see Ervand Abrahamian, Tortured Confessions: Prisons and Public Recantations in Modern Iran (Berkeley, Calif.: University of California Press, 1999), 17–123; در مورد ساواک, see Christian Delannoy, SAVAK (Paris: Stock, 1990).
[54] Nick Thomas, Protest Movements in 1960s West Germany: A Social History of Dissent and Democracy (Oxford: Berg, 2003), 107.
[55] Meier, Helvetias, 246.
[56] Hamid Shukat, Tarikh-i Bist Salih-yi Kunfidirasiun-i Jahani-yi Muhassilin va Danishjuyan-i Iran (Saarbrucken: Baztab, 1993), 2:396, 436; quotes are taken from the declarations of the 1971 and 1972 CISNU congresses.
[57] Meier, Helvetias, 246.
[58] “Amnesty Says 1,000 Arrests in Iran,” Guardian, 26 November 1970, 4; “Ruthless Torture in Iran, Says Amnesty,” Guardian, 29 November 1976, 4.
[59] “Iranian Students Protest Government Oppression,” Christian Science Monitor, 6 March 1972, 14; Meier, Helvetias, 273–77.
[60] “Iran Accused,” New York Times, 29 February 1976, 5; Reza Baraheni, Crowned Cannibals: Writings on Repression in Iran (New York: Vintage, 1977); “Quiet, SAVAK May Be Listening,” Chicago Tribune, 3 January 1975, A4; Philip Jacobson, “Torture in Iran,” Sunday Times, 19 January 1975; CISNU, “Bericht eines Gefolterten,” Iran Report (April 1977): 70–78.
[61] Gavin Young, “The Shah’s Police State,” Observer, 23 November 1975, 25; on SAVAK, see Fred Halliday, Iran: Dictatorship and Development (New York: Penguin, 1979), 78–90.
[62] Said Nafisi, Sukhanraniha-yi Amuzishgah-i Parvarish-i Afkar. Pishraftha-yi Iran dar Asr-i Pahlavi (Tehran: Parvarish-i Afkar, 1939), 2.
[63] Politisches Archivdes Auswartigen Amtes (German Foreign Office), Berlin, Germany, file R78162 (“Der Schah und seine Familie—Personalien”), report A389 (“Inhalt: Personlichkeit des Schahs”), 4, Ambassador Blucher to Auswartiges Amt, Tehran, 27 October 1933; Ansari, Modern Iran, 89, n. 6; Walther Hinz, Iran: Politik und Kultur von Kyros bis Riza Schah (Leipzig: Bibliographisches Institut, 1938); Laurence Paul Elwell-Sutton, Modern Iran (London: Routledge, 1941), chaps. 5, 7.
[64] Amin Banani, The Modernization of Iran, 1921–1941 (Stanford, Calif.: Stanford University Press, 1961), 1, 45.
[65] Ibid., 28–31.
[66] Ibid., 24, 48.
[67] Ibid., 21.
[68] Ibid., 4.
[69] Ibid., vii.
[70] absolute state
[71] Ibid., 146ff.
[72] Odd Arne Westad, The Global Cold War: Third World Interventions and the Making of Our Times (Cambridge: Cambridge University Press, 2007).
[73] David Engerman et al., eds., Staging Growth: Modernization, Development, and the Global Cold War (Amherst, Mass.: University of Massachusetts Press, 2003).
[74] Nils Gilman, Mandarins of the Future: Modernization Theory in Cold War America (Baltimore, Md.: John Hopkins University, 2003), 31.
[75] Irene Gendzier, Managing Political Change: Social Scientists and the Third World (Boulder, Colo.: Westview, 1985), 4–7.
[76] Leonard Binder, Iran: Political Development in a Changing Society (Berkeley, Calif.: University of California Press, 1962), xi; James Bill, The Politics of Iran: Groups, Classes, and Modernization (Columbus, Ohio: Merrill, 1972), viii, 40, 142.
[77] برای نقدی مارکسیستی, see Halliday, Iran, 314, n. 2.
[78] Daniel Lerner, The Passing of Traditional Society: Modernizing the Middle East (New York, N.Y.: Free Press, 1958), 359.
[79] Binder, Iran, 349ff.
[80] Bill, Politics, 1 (my italics).
[81] Ibid., 57.
[82] Ibid., chaps. 3–6, 156 (quote).
[83] Ibid., 61, 68, 119ff.
[84] Jalal Al-i Ahmad, Plagued by the West (Gharbzadegi), trans. Paul Sprachman (Delmar: Caravan, 1982 [1962]), 65ff.
[85] Ibid., 68.
[86] Ibid., 70, 67, 50, 81.
[87] Ibid., 67, see also 50, 66, 77.
[88] Ibid., 67. برای روشنفکران انتقادی, see also Ali Gheissari, “Truth and Method in Modern Iranian Historiography and Social Sciences,” Critique 6 (1995): 50, 54.
[89] “Pazhuhishha-yi Adabi, Pazhuhishha-yi Tarikhi,” Farhang va Zindigi 6 (1971): 104–33.
[90] Nikki Keddie, e-mail to author, 2 February 2009.
[91] Kamran Aghaie, “Islam and Nationalist Historiography,” Studies on Contemporary Islam 2 (2000): 20– 46. مورخان همچنین با مانع دسترسی محدود به آرشیو وزارتخانهها روبهرو هستند.. See Stephanie Cronin, “Writing the History of Modern Iran,” Iran 36 (1998): 179, and Abbas Amanat, “The Study of History in Post-revolutionary Iran,” Iranian Studies 22 (1989): 4. در مورد مشکلات ادارهٔ آرشیو ملی ایران , see Herbert Angel, “Archives in Developing Countries: Iran as a Case Study,” The American Archivist 35 (1972): 173–82.
[92] James Bill, “Iran and the Crisis of 1978,”Foreign Affairs 57 (1978):327; Ervand Abrahamian, “Structural Causes of the Iranian Revolution,” MERIP Reports 87 (1980): 21.
[93] Ervand Abrahamian, “Iran in Revolution,” MERIP special issue 9 (1979): 3; see also Bill, “Iran,” 331.
[94] Ervand Abrahamian, Iran between Two Revolutions (Princeton, N.J.: Princeton University Press, 1982);
Halliday, Iran; Homa Katouzian, the Political Economy of Modern Iran (New York: New York University Press, 1981); Nikki Keddie, Roots of Revolution (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1981).
[95] Homa Katouzian, e-mails to author, 23 and 26 January 2009. سایر محققان گفتند که ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ بسیار بر آنان تاثیر گذاشت: Ervand Abrahamian, e-mail to author, 24 January 2009; Nikki Keddie, e-mail to author, 2 February 2009; Misagh Parsa, e-mail to author, 28 January 2009.
[96] Katouzian, Political Economy, especially chaps. 2, 12
[97] Halliday, Iran, 7, 314ff., n. 2.
[98] Ibid., 16.
[99] Ibid., 27.
[100] Ibid., 14.
[101] Ibid., 50–54.
[102] Ibid., 54.
[103] Keddie, Roots, 94, 283, n. 22. دو خوشبین دیگر Donald Wilber و Laurence Elwell-Sutton.
[104] Ibid., 93 (quote), 112, 174.
[105] Ibid., 107ff. (quote), 160.
[106] Ibid., 94.
[107] Ibid., 142–182.
[108] Nikki Keddie, “Introduction,” in Modern Iran, ed. Nikki Keddie et al. (Albany, N.Y.: State University of New York Press, 1981), 1 (quote).
[109] Ervand Abrahamian, “Social Bases of Iranian Politics: The Tudeh Party, 1941–53” (PhD diss., Columbia University, 1969), 10. آبراهامیان از نظر فکری تحتتاثیر این افراد است Christopher Hill, E. P. Thompson, George Rude, and Eric Hobsbawm. Idem, e-mail to author, 24 January 2009; see also idem, “The Crowd in Iranian Politics,” Past and Present 41 (1968): 184–210.
[110] Idem, e-mail to author, 24 January 2009.
[111] George Rudé مورخ مارکسیست بریتانیایی (۱۹۱۰-۱۹۹۳)
[112] Eric Hobsbawm مورخ مارکسیست بریتانیایی (۱۹۱۷-۲۰۱۲)
[113] Idem, “Crowd,” 184.
[114] See, already in 1980, Abrahamian, “Structural Causes.”
[115] Idem, Radical Islam; idem, Khomeinism: Essays on the Islamic Republic (Berkeley, Calif.: University of California Press, 1993); idem., Tortured Confessions.
[116] Idem, A History of Modern Iran (Cambridge: Cambridge University Press, 2008), 1 (quote), 75, 131, 134.
[117] See, for example, Moaddel, Class, Politics, and Ideology; Marashi, Nationalizing Iran.
[118] Houchang Chehabi, “The Pahlavi Period,” Iranian Studies 31 (1998): 495, شهابی میگوید که آشوبهای سالهای پساانقلاب چنان محققان را به خود مشغول کرد که تحلیلی دقیق و بیغرضانه از ایران تحت لوای آخرین سلسلهٔ شاهنشاهی همچنان در دوران نوزادی است.
[119] Trouillot, Silencing, 19–21.
[120] GeorgIggers, Historiography in the Twentieth Century (Middletown, Conn.: Wesleyan UniversityPress,
1997), 66.
[121] همچنین، برخی ایرانیها نگرانند که «نوشتن تاریخی [راستین] ممکن است نویسنده را در معرض خطر دهد»، Setrag Manuoukian, “The City of Knowledge: History and Culture in Contemporary Shiraz” (PhD diss., University of Michigan, 2001), 179.
[122] Cronin, “Writing,” 182. برای مثالی از خودبازنمایی زیبای دولت ن.ک. “Nizam-i Siyasi-yi Iran va Ta sir-i an dar Vahdat-i Milli,” Farhang va Zindigi 25 (1978): 49–58. In the 1970s, Fadaiyan Amir Parviz Puyan—« که جستار نظریاش «ضرورت مبارزهٔ مسلحانه و رد تئوری بقا» میان دانشجویان و روشتفکر به طور گستردهای پخش شد»— او ایران را کشوری توصیف کرد که میان دو مطلق، یعنی دولت تماماً کنترلگر و طبقهٔ کارگر بیقدرت شکل داده شده است. Maziar Behrooz, Rebels With a Cause: The Failure of the Left in Iran (London: I. B. Tauris, 1999), 52.
[123] Mansoureh Ettehadieh and Kaveh Bayat, “The Riza Shah Period,” Iranian Studies 26 (1993): 419. See, for example, Mustafa Islamiyih, Reza Khan Maksim (Tehran: Agha, 1992); Mahmud Hakimi, Dastanhai az
Asr-i Reza Shah (Tehran: Qalam, 1986).
[124] Muzaffar Shahidi, Mardi bara-yi Tamam-i Fusul: Asad Allah Alam va Saltanat-i Muhammad Reza Shah Pahlavi (Tehran: Mu assisih-yi Mutali at va Pazhuhishha-yi Siyasi [hereafter MMPS], 2000); Mahmud Tulu i, Bazigaran-i Asr-i Pahlavi (Tehran: Tak, 1993); Dawlatmardan-i Asr-i Pahlavi bi-Rivayat-i Asnad-i Savak (Tehran: Markaz-i Barrisi-yi Asnad-i Tarikhi-yi Vizarat-i Ittila at, 2006); Nasir Mashayikh, Palang-i Siyah:Zindigani-yi Ashraf Pahlavi (Tehran: Intisharat-i Asnad-iInqilab-iIslami, 2001).HIOHP has published a series of interviews with politicians; see, for example, Shapur Bakhtiar, Khatirat-i Shapur Bakhtiar, ed. Habib Ladjevardi (Tehran: Ziba, 2001)
[125] Khusruw Mutazid, Mi maran-i Asr-i Pahlavi (Tehran: Nashr-i Salis, 2000), 9.
[126] Ibrahim Fuyuzat, Dawlat dar Asr-i Pahlavi (Tehran: Chapakhsh, 1996), 133.
[127] Mujtaba-zadih Muhammadi, Lumpanha dar Siyasat-i Asr-i Pahlavi (Tehran: Markaz, 2006); MMPS, ed., Sukut (Tehran: MMPS, 2005).
[128] Abrahamian, Radical Islam; Houchang Chehabi, Iranian Politics and Religious Modernism: The Liberation Movement of Iran under the Shah and Khomeini (London: I. B. Tauris, 1990); Parsa, Social Origins; Behrooz, Rebels; Matin-Asghari, Student Opposition.
[129] However, see Shahrough Akhavi, Religion and Politics in Contemporary Iran (Albany, N.Y.: State University of New York Press, 1980); Kamran Aghaie, The Martyrs of Karbala: Shii Symbols and Rituals in Modern Iran (Seattle, Wash.: University of Washington Press, 2004). See also Matthijs van den Bos, Mystic Regimes: Sufism and the State in Iran, from the Late Qajar Era to the Islamic Republic (Leiden: E. J. Brill, 2002).
[130] Said Amir Arjomand, The Turban for the Crown: The Islamic Revolution in Iran (New York: Oxford University Press, 1988). Other classics are Hamid Dabashi, Theology of Discontent: The Ideological Foundation of the Islamic Revolution in Iran (New York: New York University Press, 1993); Michael Fischer, Iran: From Religious Dispute to Revolution (Cambridge: Harvard University Press, 1980); Nikki Keddie ,ed., Religion and Politics in Iran: Shi ism from Quietism to Revolution (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1983); Vanessa Martin, Creating an Islamic State: Khomeini and the Making of a New Iran (London: I. B. Tauris, 2000).
[131] Cronin, Tribal Politics, 3. See also Rostam-Kolayi, “Origins”; Schayegh, Who Is Knowledgeable; idem, “Serial Murder.”
[132] Abbas Milani, The Persian Sphinx: Amir Abbas Hoveyda and the Riddle of the Iranian Revolution (Washington, D.C.: Mage, 2001); Vali Nasr, “Politics within the Late-Pahlavi State: The Ministry of Economy and Industrial Policy,” International Journal of Middle East Studies 32 (2000): 97–122; Cyrus Schayegh, “The Development of Social Insurance in Iran: Technical-Financial Conditions and Political Rationales, 1941–1960,” Iranian Studies 39 (2006): 539–68. See also HIOHP and Foundation of Iranian Studies Oral History Collection interviews.
[133] Keshavarzian, Bazaar and State; see also Kaveh Ehsani, “Social Engineering and the Contradictions of Modernization in Khuzestan’s Company Towns,” International Review of Social History 48 (2003): 361–99.
[134] Stephanie Cronin, ed., Subalterns and Social Protest: History from Below in the Middle East and North
Africa (London: Routledge, 2008); idem, “Popular Protest”; Atabaki, State and Subaltern.
[135] Ansari, Modern Iran, 3ff.
[136] Keshavarzian, Bazaar and State; Cronin, Tribal Politics.
[137] ن.ک. به همکاری انسانشناسان: Mary Elaine Hegland and Erika Friedl, “Methods Applied: Political Transformation and Recent Ethnographic Fieldwork in Iran,” Anthropology of the Middle East 1 (2006): 8ff.
[138] برای آرشیوهای ایرانی , see Ansari, Modern Iran, 346–49.
[139] However, see Camron Amin, The Making of the Modern Iranian Woman (Gainesville, Fla.: University Press of Florida, 2002); Laurence Elwell-Sutton, “The Iranian Press, 1941–1947,” Iran 6 (1968): 65–104.
[140] However, see Parisa Damandan, Portrait Photographs from Isfahan: Faces in Transition, 1920–1950 (London: SAQI 2004); Reza Sheikh, “Asnad-i Tasviri: Uful-i Tamsal-i Humayuni, Naqdi bar Aksha-yi mashrutiyat,” Tarikh-i Mu asir-i Iran 3 (1999): 319–23; Annabelle Sreberny-Mohammadi and Ali Moham-madi, Small Media, Big Revolution: Communication, Culture, and the Iranian Revolution (Minneapolis, Minn.: University of Minnesota Press, 1994), chap. 4.
[141] مورخان تاریخ شفاهی کمتر از انسانشناسان به تحقیقات میدانی گسترده تکیه میکنند. اگر انسانشناسان میتوانند در شرایط سخت ایران کار کنند، مورخان نیز باید بتوانند چنین کنند. مثلا چنان که مری هگلند نشان میدهد در: Hegland, “Zip In and Zip Out Fieldwork,” Iranian Studies 37 (2004): 575–83.
[142] Hooglund, Land and Revolution, esp. 83, 87, 121ff.
[143] ILO, Technical Assistance Program [hereafter: TAP]0–48-4–3, Letter, Tambouri to Paleologos ,Geneva,
24 March 1965; ILO, TAP 0–48-4–6, Note d’information, Cuccodoro to Khadjenouri, Tehran, 24 January 1967, p. 21.
[144] ILO, TAP 0–48-4–3, Rapport no. 3 [by] Paleologos and Proust, Tehran, 30 April 1965, p. 3ff.
[145] Undated copy of letter to Burujirdi on prime minister Stationery; reference to the letter and this particular flood in: Memo, Vizarat-i Kishvar to Sazman-i Barnamih, 8.7.1332s (30 September 1953). All records in nn. 137–44 form part of file 293006906 in Sazman-i Asnad-i Milli, Tehran, Iran.
[146] Memo, Vizarat-i Kishvar to Bungah-i ‘Umrani-yi Kishvar, 7.9.1333s (28 November 1954), no. 2/47566.
[147] Memo, Haji Asadullah Namazikhah to Nakhust Vazir, 26.12.1332s (17 March 1954), no. 1897; memo signed by several dozen people, 30.6.1328s (21 September 1949), no. 2272.
[148] Memo, Farmandari-yi Qom to Vazir-i Kishvar, 11.9.1332s (2 December 1953), no. 3653; Memo, Farmandari-yi Qom to Vazir-i Kishvar, 2.7.1332s (24 September 1953), no. 2412.
[149] Memo, Shahrdari-yi Qom to Idarih-yi Farmandari-yi Shahristan, 11.9.1333s (2 December 1954), no. 5402.
[150] Memo, Vizarat-i Kishvar to Sazman-i Mali-yi Barnamih, 24.8.1328s (15 November 1949), no. 2815; Memo,Bungah-iRah-ahan-iDawlati-yiIrantoVizarat-iKishvar,28.6.1328s(19September1949),no.17927. Memo, Nakhust-Vazir to Vizarat-i Kishvar, 15.10.1333s (5 January 1955), no. 24778; referring to the PO: Memo, Bungah-i Umrani-yi Kishvar to Vizarat-i Kishvar, 10.8.1333s (1 November 1954), no. /9484.
[151] Memo, R. H. Werkinger, U.S. emergency fund, to Bungah-i ‘Umrani-yi Vizarat-i Kishvar, 24.9.1332s (15 December 1953), no. /15754.
[152] Memo, Shahrdari-yi Qom to Mudir-i Kull-i Idarih-yi Umur-i Shahrdari-ha, 9.9.1331s (30 November 1952),no.5040;Report,Shahrdari-yiQom,28.1.1333s(17April1954),separateno.681;Report,Shahrdari-yi Qom, 28.1.1333s (17 April 1954), no. 85; Report, Shahrdari-yi Qom, 31.1.1333s (20 April 1954), no. 100.
[153] See, for example, William Sewell, Logics of History: Social Theory and Social Transformation (Chicago: University of Chicago Press, 2005), 42.
[154] Idem, Work and Revolution in France: The Language of Labor from theOld Regime to 1848 (Cambridge: Cambridge University Press, 1980); Robert Darnton, The Great Cat Massacre and Other Episodes in French Cultural History (New York: Vintage, 1984); Victoria Bonnell and Lynn Hunt, eds., “Introduction,” in Beyond the Cultural Turn (Berkeley, Calif.: University of California Press, 1999), 1–32.
[155] تاریخ زندگی روزمرهٔ اروپایی, see Alf Ludtke, ed., The History of Everyday Life (Princeton, N.J.: Princeton University Press, 1995); Iggers, Historiography, 101–17. تاریخ خرد, see Carlo Ginzburg, “Microhistory: Two or Three Things I Know About It,” Critical Inquiry 20 (1993): 10–35; Giovanni Levi, “On Microhistory,” in New Perspectives on Historical Writing, ed. Peter Burke (University Park, Penn.: Pennsylvania State University Press, 2001), 97–119.
[156] David Blackbourn, Marpingen: Apparitions of the Virgin Mary in Bismarckian Germany (Oxford: Clarendon, 1993); Stephen Kotkin, Magnetic Mountain: Stalinism as a Civilization (Berkeley, Calif.: Univer-sity of California Press, 1995).
[157] تز دکترای در حال انجام در مورد مصرفگرایی در ایران Pamela Karimi, “Aesthetics and Ethics of the Iranian Home in the Age of Globalism” (MIT).
[158] برای دادههای اقتصادی, see Paul Vieille et al., “Le bazaar et le tournant economique des annees 1954– 1960,” Studia Iranica 1 (1972): 55ff.
[159] پس از ۱۳۳۲، ایران به ایالات متحده فشار آورد تا پروژههای زیرساختی مثل سد کرج را تامین مالی کند، هرچند که این پروژهها از منظر تکنیکی در پروپوزالها معنای چندانی نداشتند و این بیانگر تلاش برای باثبات کردن جایگاه عمومی متزلزل دولت پساکودتا است . National Archives and Records Administration, Research Group 469, box 15, folder 504.1, memo, Harold Stassen, Karaj Dam Project, Washington, 8 October 1954. See also the (later) Workers’ Welfare Bank: interview (in Persian) with Ghassem Ladjevardi, 29 January 1983, Los Angeles, tape 2, HIOHP.
[160] However, see Camron Amin, “Importing ‘Beauty Culture’ into Iran in the 1920s and 1930s,” Comparative Studies of South Asia, Africa and the Middle East 24 (2004): 81–100. Figure 5: Ittila’at, various issues in September 1933; Figures 6 and 7: Ittila’at, various issues in April and May 1960.
[161] Parvin Paidar, Women and the Political Process in Twentieth-Century Iran (Cambridge: Cambridge University Press, 1995), 164.
[162] Ibid., 157, در مورد جایگاه کلی زنان.
[163] Michael Bonine, “Shops and Shopkeepers: Dynamics of an Iranian Provincial Bazaar,” in Continuity and Change in Modern Iran, ed. Michael Bonine and Nikki Keddie (Albany, N.Y.: State University of New York Press, 1981), 226.
[164] Ibid., 224–26; Eric Hooglund, “The Khwushnishin Population of Iran,” Iranian Studies 6 (1973): 234ff.
[165] ISSR, “Musahibih-i Azad ba Alunak-nishinan-i Tehran,” typographed study (Tehran: ISSR, n.d.); Sattareh Farman-Farmaian Papers, Schlesinger Library, Radcliffe Institute, Harvard University; Farhad Kazemi, Poverty and Revolution in Iran: The Migrant Poor, Urban Marginality, and Politics (New York:
New York University Press, 1980).
[166] Ferydoon Firoozi,“Tehran: A Demographic and Economic Analysis,” Middle Eastern Studies 10 (1974):
67.
[167] Willem Floor, “The Brickworkers of Khatunabad,” International Review of Social History 48 (2003): 441; Dariush Bihazin and Anushirvan Rastumpur, “Gida’i va Vilgardi,” typographed study (Tehran: ISSR, 1968), 17.
[168] Ibid.; ISSR, “Musahibih”; about Tehran’s Ferdowsi department store, see, for example, interview (in Persian) with Akbar Ladjevardian, 11 October 1982, Houston, tape 1, HIOHP.
[169] Al-i Ahmad, Plagued by the West, 80, n. 137.
[170] Abrahamian, “Structural Causes,” 25; Dariush Rejali, Torture and Modernity: Self, Society, and State in Modern Iran (Boulder, Colo.: Westview, 1993); see also Judith Walkowitz, City of Dreadful Delight: Narratives of Sexual Danger in Late-Victorian London (Chicago, Ill.: University of Chicago Press, 1992).
[171] Available at www.iranmania.com/travel/tours/ski/history.asp (accessed 29 January 2008).
[172] Billy Wilder, One, Two, Three (1961); see also Reinhold Wagnleiter, Coca-colonization and the Cold War: The Cultural Mission of the United States in Austria after the Second World War (Chapel Hill, N.C.: University of North Carolina Press, 1995).
[173] Peyman Vahabzadeh, “Bizhan Jazani and the Problems of Historiography of the Iranian Left (Review Essay),” Iranian Studies 38 (2005): 170.
[174] Kotkin, Magnetic Mountain, 21.