ارزش، رانت و سرمایه‌داری پلتفرمی

نیک سرنیچِک

ارزش، رانت و سرمایه‌داری پلتفرمی
آیا ما رعیت‌های بی‌مزد اقتصاد دیجیتالی هستیم و بار خلق ارزش اضافی در این اقتصاد بر دوش ماست؟ آیا تکنوفئودالیسم جای سرمایه‌داری را گرفته و شیوهٔ تولید جدیدی بر جهان حاکم شده؟ نیک سرنیچک محقق مارکسیست در زمینهٔ اقتصاد دیجیتال است که کتاب «سرمایه‌داری پلتفرمی» او به فارسی نیز ترجمه شده و در آن کتاب به فعالیت‌های شرکت‌های بزرگ تکنولوژی مثل گوگل، فیس‌بوک، مایکروسافت، آمازون و ... پرداخته، یعنی مدل‌های کسب‌وکاری که شالودهٔ سخت‌‌افزاری یا نرم‌افزازی (یا همان پلتفرم) برای سایر کنشگران اقتصادی در کسب‌وکارشان فراهم می‌کنند. سرنیچک در مقالهٔ پیش‌رو می‌کوشد تا برخی مباحث مطرح شده در این کتاب را روشن‌تر کند. پرسش اصلی متن دربارهٔ نحوهٔ خلق و توزیع ارزش در اقتصاد دیجیتال امروزی است. آیا به تعبیر «تز کار رایگان» که دیگر تبدیل به نظریهٔ مارکسیستی مسلط شده، فعالیت آنلاین کاربران مولّد ارزش اضافی است؟ آیا اساساً کار غیرمزدی می‌تواند کار مولّد ارزش باشد؟ (پرسشی که در مباحث فمینیستی دربارهٔ کار خانگی نیز اهمیت دارد). آیا در درون چارچوب نظریهٔ مارکسیستی می‌توان توضیحی بسنده دربارهٔ این پلتفرم‌ها یافت یا باید نظریاتی را بپذیریم که معتقدند دوران شیوهٔ تولید سرمایه‌داری به پایان رسیده و به مرحلهٔ فئودالیسم جدیدی گام نهاده‌ایم؟ به نظر سرنیچک می‌توان با استفاده از مفهوم رانت در نظریهٔ مارکسیستی و تعمیم رانتِ مالکیتِ زمین به انواعی جدید در اقتصاد دیجیتال، در همین سازوکارهای سرمایه‌داری پاسخی بسنده به این پرسش‌ها یافت. مقالهٔ حاضر که فصل اول کتاب «کار و روابط کاری در سرمایه‌داری جهانی پلتفرمی» (۲۰۲۱) است، با تعریف رانت به عنوان «استخراج ارزش به وسیلهٔ کنترل دارایی‌های کم‌یاب»، به جای خلق ارزش بر تصاحب ارزش به دست این پلتفرم‌ها تاکید دارد. این دارایی‌های کم‌یاب امروزه از داده‌های شخصی ما تا زیرساخت‌ها و مالکیت فکری را در برمی‌گیرند. اما نکته اینجاست که رانت مانع انباشت سرمایه است، نه شتاب‌دهندهٔ این روند. ازهمین‌رو به نظر نویسنده، در سرمایه‌داری پلتفرمی منازعه‌ای جدید میان دو جناح سرمایه در می‌گیرد: جناح پلتفرمی و جناح مولّد سرمایه. این مقاله از ابزار نظری مارکسیستی استفاده می‌کند تا روایتی از ماهیت اقتصاد دیجیتال به دست دهد و روایتی بدیل دربارهٔ نحوهٔ کار سرمایه‌داری در جهانی مطرح کند که روز‌به‌روز بیشتر زیر سلطهٔ پلتفرم‌ها قرار می‌گیرد.

مقدمه

داده‌ها امروزه در قلب اقتصاد مدرن جای گرفته‌اند و بازاندیشی دربارهٔ ارزش و نقششان نیز بسیار فراوان شده است.[1] هدف این فصل تلاشی است برای کاوش در میان انبوه روایت‌های گوناگون دربارهٔ ارزش در اقتصاد دیجیتال و در صورت لزوم، برجسته ساختن تناقضات و بدفهمی‌هایش و همچنین درصورت امکان، به دست آوردن سازوکارها و مفاهیمی به‌دردبخور از دل آن‌ها. این فصل مشخصاً به نقد رویکردی می‌پردازد که امروزه دربارهٔ ارزش داده‌ها مسلط است: «تز کار رایگان»[2] که می‌گوید فعالیت‌های آنلاین ما  مولّد ارزش اضافی‌ است. اگرچه این روایت از چگونگی تولید و گردش و کسب ارزش، تحلیل‌های بدیع (و گاه تسلی‌بخشی) پیش رو می‌نهد، اما استدلالم این است که به‌هر‌ روی متکی بر فرضیات و استنتاج‌هایی نادرست است. به جای خود روایتی خواهم داد که در عوض خلق ارزش، بر رانت و تصاحب ارزش تمرکز دارد. این رویکرد مبتنی بر تحلیلی مارکسیسی از اقتصاد است تا بتواند در فهم دینامیک‌های اقتصادی، از جریان سطحی نوسان قیمت‌‌ها فراتر رود و همچنین بر روندهای میان‌مدت و طولانی‌مدت درون یک شیوهٔ تاریخی تولید تاکید کند. هدف نهایی متن در انتزاعی‌ترین سطح، ترسیم جایگاه و چگونگی وضعیت پلتفرم‌ها در مدارهای نظری ارزش در سرمایه‌داری معاصر است.[3] این تصویر کلان کمک می‌کند تا فصول بعدی کتاب را بهتر درک کنیم که متمرکز بر عناصر جزیی‌تر کار و روابط کاری است.

اگرچه عمدهٔ مباحث پیش‌رو در سطح عالی انتزاع صورت می‌گیرند، اما استدلال‌ها فقط آکادمیک و نظری نیستند؛ بلکه بر برخی مسائل کلیدی امروز دست می‌گذارند تا دینامیک سیستمی سرمایهٔ جهانی درک شود. مهم‌تر آن‌که پرسش دربارهٔ درستی یا نادرستی تز کار رایگان، پیامدهایی عظیم دربارهٔ وضعیت امروز سرمایه دارد. اگر درست باشد، ادغام میلیاردها کاربر در سیستمِ دیجیتالِ بی‌مزدِ انباشتِ سرمایه باید نشان دهد که ما در دوران تازه‌ای از رشد پایدار اقتصادی قرار داریم یا به زودی در آن گام خواهیم نهاد.[4] اگر درست نباشد، باید در عوض توقع داشته باشیم تا اوضاع سرمایه‌داری راکد باشد و همین‌طور هم باقی بماند و مهیای هر نوع تدابیر اضطراری باشیم تا بحران‌های قریب‌الوقوع را پشت سر بگذاریم. اگر نگاهی به ظهور نرخ سود منفی، ترازنامه‌های پروپیمان بانک‌های مرکزی و روند طولانی بهبود از بحران سال ۲۰۰۸ بیاندازیم ، همهٔ این‌ها به ما می‌گویند که باید تا حدی با دیدهٔ تردید به تز کار رایگان بنگریم. رویکردهای مخالف هم پیامدهای دیگری برای جهان کار و روابط کاری دارند. تز کار رایگان مدعی است که کار در سراسر «کارخانهٔ اجتماعی» بسط یافته و بخش بیشتری از فعالیت‌هایمان هر روز بی‌واسطه در مدارهای سرمایه ادغام می‌شود. برای این رویکرد در نهایت چندان اهمیتی ندارد که آن‌چه بسط می‌یابد، کار مزدی است یا غیرمزدی. اما این موضوع برای رویکرد بدیل مهم است و می‌گوید نیروی کار مزدی کماکان محور فرآیند انباشت باقی مانده و تلاش برای مهار قدرت این کارگران مزدی است که هنوز اولویت دارد. بحث بر سر جایگاه و چگونگی خلق ارزش در اقتصاد دیجیتال پیامدهایی سیاسی نیز خواهد داشت. اگر تز کار رایگان درست باشد، می‌توان ادعایی موجه مطرح کرد که کاربران فیس‌بوک لایق دستمزدند (با الگو گرفتن از کارزارهای طرفداری یا مخالفت با دستمزد برای کار خانگی)[5] (Toupin 2018). اگر این تز غلط باشد، آن‌گاه بهتر است مسیر استراتژیکمان را معطوف به جهت دیگری کنیم. پیامدهایی به همین نحو برای تحلیل استراتژیک قدرت سرمایه‌داران هم وجود دارد. رویکرد کار رایگان شاید تخاصم کم‌تری میان شرکت‌های پلتفرمی و شرکت‌های غیرپلتفرمی ببیند، در حالی که رویکردی که در اینجا شرح می‌دهیم، تخاصمی فزاینده میان این دو بخش اقتصادی تشخیص می‌دهد. برای آن‌که بهتر درک کنیم کدام رویکرد به شرایط سرمایه‌داری معاصر نزدیک‌تر می‌شود، حال به تحلیل عمیق‌تری از استدلال‌هایشان رو می‌آوریم.

۱) نقدی بر تز کار رایگان

«تز کار رایگان» در پی حباب دات‌کام[6] و با اثر خلاقانهٔ تیتسیانا تِرانووا آغاز شد و کم‌کم تبدیل به رویکرد مسلط مارکسیستی نسبت به اقتصاد داده‌محور کنونی گشت (Andrejevic 2014; Brown 2014; Cohen 2008; Coté and Pybus 2007; Fuchs 2017;; Greene and Joseph 2015; Jarrett 2014; Terranova 2000). اگر چه این تز منتقدانی داشت، اما هم در مقام «فهم رایج»[7] در متون انتقادی دربارهٔ اقتصاد دیجیتال تثبیت شد و هم در مقام بینشی رایج‌تر که سروکله‌اش در بحث‌های جریان اصلی رسانه‌ای بیش از پیش پیدا می‌شد (Posner and Weyl 2018; The Economist 2018). اگرچه این تز ریشه در جریان قدرتمند مارکسیسم اتونومیستی دارد، اما پیچیده‌ترین نسخه‌های مباحثش اغلب ملهم از آثار دالاس اِسمایت و رویکرد منحصربه‌فردش به نقش تبلیغات در سرمایه‌داری بودند (Smythe 1977). ما در اینجا به کار کریستین فوکس به عنوان پیشرفته‌ترین نسخهٔ این رویکرد می‌پردازیم.

زمانی که کاربران در پلتفرم‌های شبکه‌های اجتماعی صرف می‌کنند، از نظر فوکس زمانی است که به شکل «کالاهای داده‌ای»  مولّد ارزش است و به آگهی‌دهندگان فروخته می‌شود (Fuchs 2014, pp. 89–90). این کار هم شامل خلق فعالانهٔ محتوای آنلاین است و هم خلق منفعلانه‌تر «داده‌های جانبی[8]» که به صرف حضور کاربران در اینترنت به دست می‌آید. ارزش این کالای داده‌ای با تعامل[9] بعدی کاربران با آگهی‌های تبلیغاتی محقق می‌شود و آگهی‌دهندگان بر اساس این تعامل به پلتفرم پول می‌پردازند (Fuchs 2014, pp. 117–18). همین فعالیت آنلاین است که مورد بهره‌کشی قرار می‌گیرد و در نتیجه مولّد ارزش دانسته می‌شود.[10] همچنین این کار از نظر ایدئولوژیک اجباری تلقی می‌شود -می‌توان فیس‌بوک را ترک کرد، اما معنایش محروم کردن خودتان از ابزاری کلیدی در معاشرت اجتماعی است (Fuchs 2014, pp. 90-1). این جنبه از موضوع حائز اهمیت است، چون یکی از عناصر کلیدی کار مزدی اجباری بودنش است: اگر پرولتاریا به ابزار معیشت خود دسترسی داشت، لازم نبود وارد بازار کار شود و آن‌جا به رقابت بپردازد و سرمایه‌داری در این صورت تولید‌کنندهٔ ارزش را از دست می‌داد. پس عنصر اجبار شرطی اساسی در کار مولّد ارزش است. در آخر، فوکس استدلال دیگری هم دارد که این کار آنلاین، همانند کار مزدی موجد ازخودبیگانگی است، چرا که کارگران اینجا نیز مالک داده و محتوایی نیستند که در اینترنت تولید کرده‌اند.

شماری استدلال می‌توان در برابر این موضع مطرح کرد. در ابتدا بیایید این استدلال‌ها را بسیار قوی بدانیم و فرض کنیم که مدعیاتش حقیقت دارند. بگذارید در اینجا، تز کار رایگان را دربست بپذیریم و بگوییم فعالیت‌های آنلاین ما مولّد ارزشند. اما باز هم می‌توانیم فوراً تردیدهایی ابراز کنیم که این منبع افزودهٔ خلق ارزش چقدر برای اقتصاد دیجیتال مهم است؟[11]‌ اگر نگاهی به پلتفرم‌های رده بالای غربی بیاندازید[12]، فقط فیس‌بوک و گوگل متکی به تبلیغاتند.[13] آمازون دارد سهمش از تبلیغات را افزایش می‌دهد، اما خیلی بیشتر متکی به خدمات رایانش ابری[14] و پلتفرم تجارت الکترونیکش در آمریکای شمالی است. اپل و مایکروسافت هم بخش‌های تبلیغاتی کوچکی دارند، اما حوزه‌های دیگری در کسب‌وکارشان غالب است. حتی بین آن دو غول تبلیغات در این انحصار چند‌تایی[15] هم گوگل دارد به سوی منابع درآمد جدید به شکل رایانش ابری، بازی‌های ویدئویی و سخت‌افزارهای عمومی مصرفی حرکت می‌کند. همهٔ این‌ها بخشی از چرخش گسترده‌تری به سوی کسب‌وکارهای «خدمات معطوف به بنگاه‌ها[16]» است که «خدمات وِب آمازون» (AWS)[17] شاید روشن‌ترین نمونه‌اش باشد، چون درآمد عملیاتی شرکت عمدتاً از این خدمات سازمانی حاصل می‌شود تا تجارت‌ معطوف به مصرف‌کننده‌. پس حتی اگر استدلال کار رایگان کاملاً هم درست باشد، انگار فقط توضیح‌دهندهٔ بخشی خُرد -و رو به کاهش- از اقتصاد دیجیتال است.

نکتهٔ اساسی‌تر آن‌که می‌توانیم این پرسش را مطرح کنیم: آیا این فعالیت‌ها واقعاً مولّد ارزشند؟ چارچوب مارکسیستی رعایت مجموعه‌ شرایطی بسیار سخت‌گیرانه مطرح می‌کند تا فرآیند تولید موجد خلق ارزش اضافی باشد. طبق این چارچوب، کارِ مولّد ارزش مشخصاً کار مزدی است که در بستر فرآیند تولید کار می‌کند و بازار‌هایی برای ورودی‌ها[18] (به‌ویژه نیروی کار) و خروجی‌ها[19] دارد و هدف کلی‌اش فرآیند بسط ارزش است. (مهم آن‌که معنای این حرف این نیست که کار مولّد ارزش فقط کار صنعتی یا کار فیزیکی است -می‌توان برداشت کرد که هر بخش اقتصادی و البته کار غیرمادی نیز با رعایت شرایط صحیح، مولّد ارزش است). آیا فعالیت‌های آنلاین ما چنین شرایطی را برآورده می‌کنند؟ اول از همه، این شرکت‌ها معمولاً داده‌های شخصی را نمی‌فروشند. اگرچه دلال‌های داده به معنایی داده‌ها را کالایی می‌کنند، اما مدل کسب‌وکار[20] پلتفرم‌های تبلیغاتی چنین چیزی نیست (Christl and Spiekermann 2016; Federal Trade Commission 2014). کاری که در عوض شرکت‌هایی مثل فیس‌بوک و گوگل انجام می‌دهند، استفاده از داده‌ها برای خلق و ارائهٔ فضاهای تبلیغاتیِ بسیار هدفمند است که دیگر شرکت‌ها می‌توانند بعداً بر سر آن‌ها رقابت کنند. پس فروش داده به موجودیت دیگری به شکل معنادار مطرح نیست، ولی باز هم حتی اگر بگوییم داده‌ها کالایی و فروخته می‌شوند، می‌توان گفت که داده در بازاری رقابتی با هدف افزایش ارزش تولید نشده است. به زبان ساده، صرف کالایی شدن و فروش چیزی در بازار، آن‌چیز را تبدیل به کالایی سرمایه‌دارانه نمی‌کند. برای این‌که چیزی کالای سرمایه‌دارانه باشد، فرآیند تولید کالا باید -دست‌کم- معطوف به بازار، خلق ارزش اضافی و سرمایه‌گذاری مجدد آن ارزش در چرخهٔ جدید تولید باشد. این شرایط برای شماری از کالاها به‌وضوح وجود ندارد: مثلاً تولیدِ خُردِ غیررسمیِ کالا در اقتصادهای درحال‌توسعه، بیشتر محصولات هنری و اغلب فعالیت‌های آنلاین (Sanyal 2013; Beech 2016).

شاید بجاتر باشد که اشاره کنیم که هیچ‌گونه مفهوم زمان کار اجتماعاً لازم[21] – و در نتیجه هیچ مفهوم کار (مولّد ارزش) انتزاعی- در «کار» بدون‌مزدِ فعالیت‌های آنلاین وجود ندارد؛ هیچ میانجی بازاری در «کار» وجود ندارد که کار بدون‌بازده را غیررقابتی بشمارد و موجب جستجوی سیستمی و رقابتی برای افزایش بهره‌وری شود. به‌ عبارت دیگر، هیچ معیار مشخصی وجود ندارد که فرآیند تولیدی معینی به کمکش پربازده یا بدون بازده اندازه‌گیری شود. مثلاً اگر کالای داده‌ای واقعاً با فعالیت‌های آنلاین ما تولید می‌شد، این کالا تجسم چه مقداری از زمان کار اجتماعاً لازم (SNLT) است؟ اساساً چنین برآوردی ناممکن است. محاسبهٔ زمان کار اجتماعاً لازم مستلزم رقابت میان تولیدکنندگان مختلف، به میانجی بازار است و با دادوستد اعتبار می‌یابد تا اصلاً وجود داشته باشد. اگر چنین شرایطی نباشد، همهٔ آن‌چه داریم زمان کار انضمامی[22] و ارزش استفاده[23] است. پس معلوم است چرا وقتی فوکس می‌خواهد ارزش خلق‌شده به دست کاربران بی‌مزد فیس‌بوک را محاسبه کند، به زمان کار انضمامی تکیه می‌کند (Fuchs 2014, p. 105)؛ چرا که هیچ مفهوم زمان کار انتزاعی وجود ندارد که بتوان برای انجام چنین محاسباتی استفاده کرد. در واقع می‌توان گفت ماهیت خود دادهٔ شخصی بدین معناست که نمی‌تواند بدون نابود کردن سرشت مشخصه‌ای که در وهلهٔ اول موجب سودمندی‌اش است، در فرایند تولید سرمایه‌دارانه داخل شود -و سرشتی که موجب سودمندی‌اش است همان بروز (نسبتاً) خودانگیخته و مدیریت‌نشدهٔ رفتار شخص است. اگر فرآیندهایی که داده‌های شخصی واقعی را ایجاد می‌کنند واقعاً فرآیند تولید بودند، تبدیل به پیدایی (قابل‌پیش‌بینی و بی‌معنای) فرآیند تولید عقلانی‌شده می‌شدند تا این‌که بروزی از فرد باشند.

تمامی این حرف‌ها بدین معنا نیست که فعالیت‌های آنلاین نمی‌توانند مولّد ارزش باشند. مدیر شبکه‌های اجتماعی یک شرکت شاید بخشی از زمانش را صرف تولید محتوای آنلاین کند و این کاری است مولّد ارزش. تفاوت در روابط اجتماعی است که همین فعالیت در آن واقع می‌شود: آیا کارْ مزدی و ناشی از استلزامات سرمایه‌داری است یا نه؟

۲) ظهور رانتیر 

علت عمدهٔ غلبهٔ تز کار رایگان این است که ظاهراً توضیحی موجز برای بینش اصلی اقتصاد پلتفرمی ارائه می‌کند: این توضیح که داده‌های شخصی ما برای غول‌های تکنولوژی فوق‌العاده ارزشمندند. با این‌همه و چنان که استدلال کردیم، تز کار رایگان اتکای غیرقابل اغماضی به کاربرد غلط مفهوم کار مولّد دارد. پس حالا دیگر چطور می‌توانیم کاربرد استخراج داده را توضیح دهیم، در حالی که بتوانیم همزمان ثروت و منابع گستردهٔ بزرگ‌ترین پلتفرم‌ها را نیز تبیین کنیم؟

برای شروع باید به یاد بیاوریم که توزیع ارزش در رویکرد مارکسیستی لزوماً با  تولید ارزش مستقیماً متناظر نیست. شاید باید در ساده‌ترین مدل پیداییِ این عدم‌تقارن، فرآیندهای تولید سرمایه‌دارانه را به نحوی تصور کنیم که اندوختهٔ عظیم و رو به ‌رشدی از ارزش اضافی خلق می‌کنند که بعداً به دست مجموعه‌ای از بازیگران سرمایه‌دار و غیرسرمایه‌دار تصاحب و میانشان توزیع می‌شود. نکتهٔ حیاتی این است که هیچ رابطهٔ مستقیم یا لازمی میان ارزش اضافی خلق‌شده به دست سرمایه‌دارها و ارزش اضافی تصاحب‌شده به دست همین سرمایه‌دارها وجود ندارد. این مساله در مورد غول‌های تکنولوژی به این معناست که لازم نیست ظرفیت آشکارشان برای اکتساب ارزش با ظرفیت‌ درونی‌شان برای تولید ارزش متناسب باشد.

برابرسازی نرخ سود در صنایع مختلف، نخستین شیوهٔ وقوع چنین افتراقی میان تولید و تصاحب است.[24] در نتیجهٔ گرایش سرمایه به یافتن بالاترین نرخ سود، تولیدکنندگان به سوی بخش‌های اقتصادی می‌روند که نرخ سودشان به طرزی غیرطبیعی بالاست. همین امر منجر به افزایش عرضه (چرا که شرکت‌های موجود سرمایه‌گذاری بیشتری می‌کنند تا از سودهای بالا بهره‌مند شوند) و افزایش رقابت (چرا که تازه‌واردان می‌آیند تا از این نرخ سود بالا بهره‌مند شوند) می‌شود و همین دینامیک در ادامه موجب نرخ پایین‌تر سود در این بخش می‌شود. فرآیند معکوسی در بخش‌های دارای نرخ سود پایین رخ می‌دهد تا این‌که نرخ‌ سود در یک نقطه (نقطهٔ گرایش سرمایه به برابری[25]‌) در سراسر صنایع برابر می‌شود. نکتهٔ قابل‌توجه برای منظور ما این‌ است که نرخ‌ سود بدین نحو از منبع سود فاصله می‌گیرد. صنایع دارای ترکیب ارگانیک پایین سرمایه[26]عمدهٔ ارزش اضافی را تولید می‌کنند، اما در نتیجهٔ فرآیند برابرسازی گرایش بیشتری به دریافت ارزش کمتری نسبت به تولید ارزششان دارند. صنایع دارای ترکیب ارگانیگ بالای سرمایه، برعکس، ارزش اضافی کم‌تر خلق می‌کنند، ولی در نهایت ارزش اضافی بیشتری تصاحب می‌کنند.

شیوهٔ دومی که موجب افتراق موقعیت تولید ارزش از موقعیت تصاحب ارزش می‌شود، کاربرد قدرت اقتصادی و سیاسی برای کسب ارزش اضافی‌ایست که در جای دیگری خلق شده است. مثلاً سرمایه‌داری که با وامی کلان تامین سرمایه کرده، شاید میزان معتنابهی ارزش اضافی تولید کند، اما پرداخت بهره و مالیات موجب کسر از آن ارزش اضافی شده و آن کسر در سرمایهٔ مالی و دولت توزیع می‌شود. این دو بازیگر مذکور (سرمایهٔ مالی و دولت) هیچ ارزش خلق نکرده‌اند، اما خدماتی ارائه داده‌اند که برای بازتولید و تحقق سرمایهٔ مولّد اولیه لازم است. بنابراین نقش و جایگاهشان در فرآیند کلی انباشت، تصاحب ارزش اضافی را برایشان میسر می‌کند، در حالی که الزاماً هیچ ارزش اضافی خلق نمی‌کنند. در نتیجه سرمایه‌دار اولیه کارش به ارزش اضافی کمتری نسبت به آن‌چه تولید کرده ختم می‌شود. فرایند کلی در سراسر سیستم سرمایه‌داری همین است: 

شیوه‌های متعدد دیگری برای تصاحب ارزش اضافی است، مثلاً انحصار در بخش‌هایی از بازار، بازاریابی و تبلیغات، پایه‌ریزی حقوق مالکیت فکری از طریق حق ثبت اختراع، کپی‌رایت و علائم تجاری، مالکیت منابع انرژی کم‌یاب یا سایر منابع طبیعی،‌ زیرکی بیشتر در ترتیب دادن مبادلات مالی یا ساختاردهی به حقوق مالکیت مالی، کنترل درمان‌های پزشکی و امثالهم. (Foley 2013, p. 260)

پس بازیگران اقتصادی (خواه سرمایه‌دار و خواه غیر آن) به انحای مختلف گرایش دارند تا قدرتشان را تا حد ممکن برای کسب ارزش از مجموع اندوختهٔ ارزش اضافی صرف کنند.

همین فرآیند دومی است که در توضیح سلطهٔ امروزین غول‌های پلتفرمی اهمیتی مشخص دارد.[27] بحثم در باقی‌ماندهٔ این متن دراین‌باره است که «رانت»[28] مناسب‌ترین مقوله برای فهم موقعیت پلتفرم‌ها در فرآیند انباشت سرمایه است.[29] این بحث مبتنی بر شماری از آثار متاخر در باب این موضوع است، هرچند بعضاً از آن‌ها فاصله هم می‌گیرد (Christophers 2019; Fine 2019; Mazzucato 2019; Rigi and Prey 2015; Sadowski 2019, 2020; Zeller 2007). اما منظورمان از رانت چیست؟ اول این‌که منظور ایدهٔ نئوکلاسیک رانت‌جویی نیست که اشاره به مداخلهٔ دولت در بازارها دارد و موجب می‌شود بنگاهی بتواند سود بالاتر از حد ممکن در وضعیت عادی استخراج کند (Birch 2019, p. 10). این برداشت از رانت در اختیار تصویری نئوکلاسیک از بازارها و دولت‌ها می‌ماند و بازارهای رقابتی را کاملاً وضعیت طبیعی امور فرض می‌گیرد. ما در عوض به مفهوم مارکس از رانت تکیه می‌کنیم که در عین متمرکز بودن بر مالکیت زمین، می‌تواند تعمیم موثری برای فهمی عام‌تر از نحوهٔ عملکرد رانت در جهان امروز بیابد. در حالی که مارکس میان شماری از انواع رانت تمایز قائل می‌شود (تفاضلی، مطلق، انحصار)، عنصر مشترک این است که رانت درآمدی است حاصل از مالکیت، کنترل یا تصرف دارایی‌های کم‌یاب[30] (Birch 2019, p. 2; Christophers 2019, p. 2; Foley 2013).

مفهوم رانت در اینجا به دلایلی چند کارآمد است. اول و همان‌طور که پیش‌تر بحث شد، کمک می‌کند تا پلتفرم‌ها را در ارتباط با اقتصاد مولّد قرار دهیم. دوم، کمک می‌کند بفهمیم که عمدهٔ ارزش غول‌های دیجیتال در نتیجهٔ مالکیت و/یا کنترلشان بر دارایی‌های کم‌یاب است. آشکارترین موردش داده‌های (شخصی) است، ولی درعین حال شامل زیرساخت و مالکیت فکری نیز می‌شود. دست آخر، این مفهوم‌ عام‌تر رانت ما را به نکتهٔ مهمی می‌رساند: اگرچه مارکس رانت را برآمده از دارایی طبیعی (یعنی زمین) دانست و درباره‌اش نوشت، ایدهٔ رانت به عنوان مالکیت و/یا کنترل بر دارایی کم‌یاب در نهایت تمایزی میان دارایی طبیعی و غیرطبیعی قائل نیست. مفهوم رانت را می‌توان در مورد هر نوع دارایی به‌کار برد و همین امر در قیاس با رویکرد سنتی، امکان بسط ایده – و سازوکارهای کسب ارزش- را به گسترهٔ بسیار وسیع‌تری از پدیده‌های اقتصادی فراهم می‌کند. مثلاً هشت نوع دارایی در کار کریستوفرز طرح شده‌اند که هریک دینامیک مختص خود و تاریخ مشخص پیشروی و عقب‌نشینی خود را دارند (Christophers 2019). تمایزات میان دارایی‌های طبیعی و غیرطبیعی به نوبهٔ خود ایجادکنندهٔ دستگاه‌های گفتمانی متفاوتی است که حول تولید، نگهداری و توجیه آن‌ها شکل گرفته‌اند. مثلاً مالکیت زمین خیلی راحت‌تر «غیرمولّد» تلقی می‌شود، ولی مالکیت اموال غیرطبیعی آثاری از فعالیت مولّد در خود دارد، مساله‌ای که اغلب در مباحث پیرامون اعتبار مالکیت فکری پیش کشیده می‌شود.

این خصلت‌های پایه‌ای رانت را در ذهن داشته باشید تا در ادامهٔ این بخش به تمایز میان سه سازوکار برجستهٔ رانت در اقتصاد دیجیتال معاصر بپردازیم: رانت مالکیت فکری، رانت تبلیغاتی و رانت زیرساختی. هر کدام از این سازوکارها به درجات گوناگون در تمامی پلتفرم‌های اصلی در جریانند -هرچند برخی قرابت‌های آشکارتری با انواع پلتفرم‌هایی دارند که در کتاب «سرمایه‌داری پلتفرمی» برشمردم. رانت‌های تبلیغاتی آشکارا بیش از همه به عنوان منبع اصلی درآمد با پلتفرم‌های تبلیغاتی پیوند دارند. رانت‌های زیرساختی به نوبهٔ خود پیوند قدرتمندتری با پلتفرم‌های ابری و پلتفرم‌های ناب[31] دارند.[32] پلتفرم‌ها کلاً بیشتر در کار تصاحب ارزش از سایر بخش‌های اقتصادند. داده در این خوانش به جای آن‌که منبع همهٔ ارزش دیجیتال باشد، ابزاری برای دستیابی به کسب رانت است. داده ورودی ارزشمندی است (همان مادهٔ خام) که مثلاً خلق فضاهای تبلیغ شخصی‌سازی‌شده، تولید کالاها و خدمات جدید اختصاصی (مثل موتورهای جستجو) و بهینه‌سازی کالاها و خدمات موجود (مثل تامین فضای ابری) را میسر می‌کند. اگرچه در حال‌حاضر نمونه‌های محدودی داریم که داده به عنوان کالای مورد مبادله در بازار کارکرد داشته باشد، خیلی اوقات داده‌ها به مثابه ورودی‌ای عمل می‌کنند که شرکت‌ها را از رقبایشان متمایز می‌کند. پس به جای دیدن داده به منزلهٔ ثمرهٔ بهره‌کشی، شاید مفیدتر باشد تا آن‌ را حاصل تصاحب بدانیم.

۳) رانت‌های مالکیت فکری

به نخستین منبع اصلی رانت در پلتفرم‌های دیجیتال، یعنی مالکیت فکری (IP)، در ادبیات موجود به طور مفصل پرداخته شده است (Foley 2013; Frase 2016; Perelman 2003; Stalder 2018). شرکت‌ها در این حالت دانش، اطلاعات، تکنولوژی یا سایر محصولات غیرمادی را خلق می‌کنند -یا امروزه اغلب می‌خرند. برخلاف دارایی‌های فیزیکی سنتی، هیچ دلیل پیشینی در کار نیست که این‌ دارایی‌های غیرمادی نتوانند تکثیر شوند و میان کسانی که به دردشان می‌خورد پخش شوند؛ جز این نکتهٔ مهم که دولت حقوق مالکیت فکری را در موردشان وضع و اعمال می‌کند و بدین نحو شرکت‌ها می‌توانند دیگران را از استفادهٔ این دارایی‌های غیرمادی منع کنند. به عبارت دیگر، دولت شکل مالکیت را به محصولات فکری بسط می‌دهد و از همین‌رو، روی مال فکری انحصار اعمال می‌کند.[33]شرکت‌ها با مالکیت انحصاری دارایی کمیاب می‌توانند از سایر بازیگران اقتصادی که خواستار آن منبعند، رانت دریافت کنند.[34]

چنین رانت‌هایی امروزه نقشی مهم در بسیاری صنایع ایفاء می‌کنند، در صنایع دارویی، تکنولوژی‌های زیستی، محصولات مصرفی یا صنعت سرگرمی (Christophers 2019). این رانت‌ها با تاکید بر اطلاعات نقش مهمی در صنایع تکنولوژی پیشرفته [high-tech] هم دارند. تقریباً تمامی پلتفرم‌های اصلی از نظر قدرت وابسته به مالکیت فکری‌اند، اما شماری از آن‌ها هم درآمدهای هنگفتی از واگذاری استراتژیک مجوزهای مالکیت فکری به دست می‌آورند. احتمالاً مایکروسافت در میان پلتفرم‌‌های برتر دست‌بالا را دارد و به خود می‌بالد که بیش از ۶۱ هزار حق اختراع ثبت کرده (و بیش از ۲۶ هزارتا در نوبت ثبت دارد) و ۱۷.۳ میلیارد دلار دارایی نامشهود (پیش از استهلاک) در اظهارنامه‌های مالی سال ۲۰۱۹ فهرست کرده است (Microsoft 2019). این دارایی‌ها چنان اهمیتی دارند که مثلاً نمی‌توان تصور کرد بدون حقوق مالکیت فکری مایکروسافت ویندوز، این شرکت چطور می‌توانست جایگاه پیشتازی که الان در بازار دارد، حفظ کند.

همین مساله روشن‌کنندهٔ نکتهٔ دیگری دربارهٔ مالکیت فکری است: مالکیت فکری می‌تواند به انحای گوناگون برای خلق قدرتِ بازار[35] به کار رود، در حالی که رانت‌ها هم به اشکال مستقیم و غیرمستقیم وجود دارند (Christophers 2019; Zeller 2007). آشکارترین رانت درآمدی است که از مطالبهٔ پول بابت دسترسی به مالکیت فکری عاید این شرکت‌ها می‌شود. مثلاً مایکروسافت ویندوز برای بارگیری و استفاده از این سیستم عامل وجهی از کاربران می‌گیرد و حرکت اخیر مایکروسافت به سوی نرم‌افزار ابری به این معناست که این دسترسی همواره در معرض خطر فسخ قرار دارد. کلاً هزینه‌های صدور مجوز[36] و پرداخت‌ها برای گرفتن حق امتیاز[37] همه نمونه‌هایی از این نوع رانت هستند. شکلی دیگری از مالکیت فکری وقتی پدید می‌آید که شرکتی با استفاده از مالکیت فکری، محصولات یا خدماتی ایجاد کند که دیگران به دلیل منع ناشی مالکیت فکری نمی‌توانند ارائه کنند. آن‌وقت شرکت می‌تواند آن محصول را بفروشد و از اجرت حقوق انحصاری نهفته در مالکیت فکری بهره‌برداری کند. بسیاری از پلتفرم‌های گوگل نمو‌نه‌هایی ازین کارند و مالکیت دانش در پس خدماتی است که کاربران را جذب، داده‌هایشان را استخراج و آگهی‌دهندگان را جلب کند. دست‌آخر رانت مالکیت فکری در زمانی هم می‌تواند رخ دهد که شرکتی حقوق مالکیت فکری‌اش را مستقیماً به شرکت دیگر بفروشد و در عمل مالکیت فکری را بدل به دارایی مالی کند که می‌تواند جریان درآمدی را فوراً به شرکت تزریق کند. مثلاً گوگل در ۲۰۱۱ بیش از ۱۲ میلیارد دلار خرج کرد تا شرکت تولید گوشی‌های هوشمند، موتورلا موبیلیتی را به دست بیاورد (Taylor and Waters 2011). اگرچه موتورلا در آن زمان محکوم به شکست به نظر می‌رسید، اما بیش از ۱۷ هزار حق اختراع داشت که در جنگ گوگل با اپل لازم بود -در نتیجه مالکان موتورلا توانستند حق اختراع را مستقیماً تبدیل به کالایی برای فروش کنند.

وجود این نوع رانت هم مثل بقیهٔ رانت‌ها اغلب مبتنی بر هسته‌ای بنیادین از تولید ارزش اضافی است. مثلاً در مورد مشخص رانت‌های مالکیت فکری، تولید اولیهٔ مالکیت فکری (نوعاً) فعالیتی مولّد ارزش است. دستمزدها، سرمایهٔ ایستا[38] و فرآیند تولید در ایجاد محصولات غیرمادی از حیث ارزش فرقی با فرآیند‌های تولید خلق محصولات مادی ندارد و هر دو می‌توانند طی این فرآیند ارزش اضافی ایجاد کنند. تمایز پس از تولید محصول نمایان می‌شود، وقتی تکثیر بالقوه ارزان و گستردهٔ مالکیت فکری محقق نمی‌شود، بلکه با حقوق انحصاری حبس شده و جریان درآمدی از رانت ایجاد می‌شود. مضاف این‌که چون مالکیت فکری کالایی غیررقابتی است، ظرفیت بالقوهٔ رانت شاید به همان شیوهٔ زمین قابل‌کنترل و محدود نباشد و از همین‌رو از اهمیت فرآیند تولید اولیه کاسته می‌شود.[39]

رانت‌های تبلیغاتی

آشکارترین نوع رانت که تاثیری گسترده و مستقیم بر سطوح مختلف کاربرمحور در اینترنت دارد، رانت تبلیغاتی است. مالکیت انحصاری بر داده‌های شخصی -و «اثرات شبکه‌ای»[40] که موجب جذب داده‌های بیشتر از کاربران می‌شود- در بخش تبلیغات، با خلق و کنترل فضاهای تبلیغاتی آنلاین و هدفمند ترکیب می‌شود. هرقدر دادهٔ بیشتری داشته باشید، ‌آگهی‌تان هدفمندتر می‌شود، یعنی در نهایت انگشت‌شماری شرکت با حجم انبوهی از داده‌های شخصی عملاً می‌توانند بر این بازار مسلط باشند. آگهی‌دهندگان که مشتاقند حرف محصولاشان سر زبان‌ها بیافتد، ناگزیر به این دارایی‌هایی کمیاب تکیه می‌کنند و رانتی به مالکان داده‌ها می‌پردازند تا آگهی‌هایشان را در ارزشمند‌ترین فضاها منتشر کنند. به تعبیر سنتی مارکسیستی، جریان ارزش اضافی از بخش مولّد اقتصاد به بخش غیرمولّد می‌رود، بخشی که معطوف به تحقق سود و تنفیذ اعتبار ارزش اضافی است، اما هیچ نقش مستقیمی در تولید ارزش اضافی ندارد. شرکت‌هایی معدود کنترل داده‌هایی را در دست دارند که تبلیغات هدفمند را میسر می‌کند و در عمل محیطی آنلاین ساخته‌‌اند که در ازای رانت و کارمزد به دیگران واگذار می‌کنند. دو پلتفرم بزرگ غربی، یعنی فیس‌بوک و گوگل تقریباً بالکل وامدار استخراج رانت تبلیغاتی‌اند. ۹۸.۵ درصد درآمد فیس‌بوک در آخرین اظهارنامهٔ مالی‌اش از تبلیغات بود و گوگل ۸۵.۵ درصد درآمدش را از این راه کسب کرده بود.[41] پلتفرم اصلی سوم، یعنی آمازون هم رشدی چشم‌گیر در این حیطه داشته است (Weise 2019) و منبع قدرت خاص این شرکت‌ها در بازار تبلیغات دیجیتال ناشی از کنترلشان بر مجموعه‌های عظیم داده‌های شخصی است. دادهٔ شخصی در بخش تبلیغات برای کاهش هزینه‌ها (یافتن اطلاعات دربارهٔ افراد) و خلق سیستم‌های هدفمند به کار می‌رود که از قرار معلوم مِلک ممتاز را در اختیار کسانی می‌گذارد که در پی بازاری برای محصولشان هستند.

هیچ کدام ازین حرف‌ها بدین معنا نیست که بگوییم تبلیغات نقش نظریِ ارزش در سرمایه‌داری را ندارد. مثلاً تولید پلتفرم‌های تبلیغاتی می‌تواند خود ایجادکنندهٔ ارزش اضافی باشد، چرا که شرکت سرمایهٔ ثابت و متغیرش[42] را به کار می‌گیرد تا کالاهایی بر اساس تحقیقات بازار، پلتفرم‌های تکنولوژی‌محور و سایر خروجی‌ها تولید کند. اما نقش تبلیغات در مجموع بسیار محدود و تقریباً بالکل مربوط به توزیع ارزش است تا تولید آن. شاید تبلیغات تقاضا را از شرکتی به شرکت دیگر یا از بخشی به بخش دیگر منتقل کند، اما در هر دو صورت بازتوزیع تقاضا رخ داده است. تبلیغات همچنین می‌تواند تقاضای جدید خلق کند، اما در این صورت هم در بهترین حالت دارد زمان گردش سرمایه[43] در فرآیند تولید را کاهش می‌دهد[44] (Lebowitz 1986, p. 168). تبلیغات هدفمند وعده می‌دهد که داده‌های جمع‌آوری‌شده به آگهی‌دهندگان کمک می‌کنند تا سریع‌تر -و ارزان‌تر- مصرف‌کنندگان خود را بیابند و در نتیجه، زمان گردش سرمایه را کاهش می‌دهند و سرمایهٔ وابسته به فرآیند می‌تواند در عوض راه خود را به سوی تولید بیابد. چنان که بوریس رابینسون می‌گوید: «شاید بتوان از نظر کارکردی گفت نقشی مشابه تحقیقات بازار قدیمی ایفاء می‌کند و هدفش فراهم‌ آوردن بنیانی برای رابطه‌ای دقیق‌تر میان فروشنده و بازار است» (Robinson 2015, pp. 46–7). به بیانی دیگر، تبلیغات می‌تواند به سرمایه‌داران جداگانه امکان دهد تا ارزش اضافی را سریع‌تر خلق کنند، اما به‌خودی‌خود نمی‌تواند ارزش اضافی خلق کند (Caraway 2016, p. 77).

رانت‌های زیرساختی

در حالی که رانت‌های مالکیت فکری و تبلیغاتی حجم خیلی زیادی در ادبیات پژوهشی را به خود اختصاص داده‌اند، سومین شکل اصلی رانت بسیار کم‌تر مورد توجه قرار گرفته است. رانت‌های زیرساختی از کارمزد پرداختی برای دسترسی به استفاده از پلتفرم به دست می‌آیند. همان‌طور که کریستوفرز اشاره کرده است، چنین رانت‌ها‌یی نه طبیعی‌اند (مثل زمین) و نه آفریدهٔ دولت (مثل مالکیت فکری)، بلکه در عوض از اثرات شبکه‌ای نشأت می‌گیرند که پلتفرم‌ها را به سوی جایگاه انحصاری می‌راند (Christophers 2019, p. 11). در نتیجه، کمیابی‌شان حاصل این دینامیک است و هرقدر اقتصاد بیشتر دیجیتال می‌شود، مالکان این پلتفرم‌ها کنترل بیشتری بر کارمزدهای دریافتی برای دسترسی به همین پلتفرم‌ها به دست می‌آورند.

رایانش ابری شاید روشن‌ترین مثال باشد، کسب‌وکارها بابت دسترسی به سخت‌افزار و نرم‌افزاری رانت می‌دهند که در دوران قدیم خود مالک آن‌ها بودند. اما رانت‌های زیرساختی همچنین به شکل پنهان‌تری با پیدایش مدل‌های کسب‌وکار «نرم‌افزار در مقام خدمات‌‌کار»[45] ایجاد شدند، مدلی که دیگران در آن‌ مالک دارایی خاصی هستند (خودرو، خانه، دوچرخه و غیره) و سپس از کاربران برای دسترسی به این دارایی‌ها در مدت زمان مشخص پول می‌گیرند. به تعبیر جِیتان سادُوْسْکی توانسته‌اند از طریق این «پلتفرم‌ها... روابط رانتی را در مقیاسی گسترش دهند که اشیای روزمره را هم در حصار بکشند» (Sadowski 2019). رانت‌های زیرساختی در قالب پلتفرم‌های واسطه هم وجود دارند که دیگران به سراغشان می‌آیند و به آن‌ها وابسته‌اند. مثلاً اوبر و ایر‌بی‌ان‌بی بخشی از تراکنش اقتصادی صورت گرفته در پلتفرمشان را تصاحب می‌کنند (Christophers 2019, p. 11). بازیگران اقتصادی که از این پلتفرم‌ها استفاده می‌کنند، در عمل دارند به مالکانش «عوارضی» برای استفاده از دارایی کمیابشان می‌پردازند.

اگرچه بخشی از رانت‌های زیرساختی ناشی از کنترل بر اموال فکری مهم هستند، اما سرمایهٔ ایستا نیز جنبه‌ای اساسی برای هستی‌شان به شمار می‌رود. «خدمات وِب آمازون» (AWS) نمونهٔ بارزی است: مبالغ هنگفت برای بنای زیرساختی به مقیاسی نجومی هزینه شده است، مقیاسی که همه رقبا، جز معدودی را از داشتن هر بختی در این بازار محروم می‌کند (در حال حاضر به‌جز مایکروسافت، گوگل و علی‌بابا). این زیرساخت به همین نحو توانسته مقادیر هنگفتی درآمد برای آمازون را به همراه آورد. مثلاً بیش از ۱۰۰ درصد درآمد عملیاتی آمازون در سال ۲۰۱۷ از خدمات وب تامین می‌شد.[46] در عمل سایر بخش‌های آمازون زیان‌ده بودند و واحد رایانش ابری بیش از ۴ میلیارد دلار سود عملیاتی به شرکت تزریق کرد. اثر رانت زیرساختی در دوران معاصر از این قرار است.

رانت زیرساختی هم همچون سایر اشکال رانت به‌کلی فعالیت غیرمولّد نیست و رایانش ابری تاثیرات دیگری هم بر ارزش دارد. از همه واضح‌تر این‌که رایانش ابری برای کسب‌وکارها مطلوب است، چون موجب گسترش سریع منابع می‌شود و آن‌هم اغلب در سطحی از تخصص‌های فنی که بسیار فراتر از توان خود شرکت‌هاست که تامین کنند و در نتیجه، بر بهره‌وری و استخراج ارزش اضافی نسبی در بسیاری موارد می‌افزاید. پلتفرم‌های واسطه‌ای صرف هم به همین نحو به سرعت گسترش یافته‌اند و دلیلش تا حدی این است که از هزینهٔ تراکنش مالی کاسته‌اند و لذا، (دست‌کم به‌طور بالقوه) نرخ سود را برای شرکت‌های وابسته به آن‌ها بالا برده‌اند. تاثیر این پلتفرم‌ها بر خلق ارزش به توانشان برای کاهش زمان گردش سرمایه نیز وابسته است و باعث می‌شود سرمایهٔ کم‌تری در فرآیند چرخش سرمایه بماند و بخش بیشتری از آن به فعالیت‌های مولّد اختصاص یابد (Dantas 2019, p. 142).

نتیجه‌گیری

نتیجه‌ای که می‌توان در بدو امر، با توجه به این سه نوع رانت گرفت این است که بخش عمدهٔ سرمایه‌داری پلتفرمی مبتنی بر تصاحب سرمایه‌ایست که در جای دیگری در اقتصاد جهانی تولید شده است. همان‌طور که بارها و بارها تاکید کردیم، این حرف بدین معنا نیست که این‌ پلتفرم‌ها در انباشت ارزش تاثیری ندارند، چرا که مثلاً پلتفرم‌ها می‌توانند هزینه‌های معامله برای سایر کسب‌وکارها را کاهش دهند و بدین نحو، بر نرخ خلق ارزش اضافی در آن‌ها اثر بگذارند. همچنین حرفهایمان بدین معنا هم نیست که این پلتفرم‌‌ها چیزی را که اقتصاددانان جریان اصلی «اضافه مصرف‌کننده»[47] می‌نامند خلق نمی‌کنند، مفهومی که با شاخص‌های قدیمی مبتنی بر اشکال پولی قابل اندازه‌گیری نیست (Brynjolfsson et al. 2019). اما در نهایت آن‌چه برای سرمایه‌داری در مقام یک سیستم تعیین‌کننده است، انباشت سرمایه به شکل پولی است و از این حیث، پلتفرم‌ها بیشتر مانعند تا شتاب‌دهندهٔ انباشت.

همین مساله است که چندین پیامد مستقیم دارد. اگر پلتفرم‌ها غالباً رانتیر باشند، آن‌گاه سرمایه‌داری نه فقط منبع تازه‌ای برای خلق ارزش ندارد، بلکه در حقیقت مانعی جدید برای انباشت پیش رویش قرار گرفته است -نتیجه‌ای که یکسره در برابر تز کار رایگان می‌ایستد. رشد این بخش رانتی اقتصادی صدمه‌ای دوگانه برای سرمایه در پی دارد. اول به معنای کاهش نرخ میانگین سود است، چون این سرمایه‌دارهای غیرمولّد باید همان نرخ سودی را بگیرند که دیگر بخش‌ها دریافت می‌کنند -و باز هم خود هیچ ارزش اضافی جدیدی تولید نمی‌کنند و بالعکس، کارشان موجب کم شدن حجم کل ارزش اضافی میان تعداد بیشتری سرمایه‌دار می‌شود. دوم، از آن‌جا که این رانتیرها در بخش تکنولوژی انحصار ایجاد می‌کنند، با ایجاد مانع سر راه جریان سرمایه به سوی رقبای مستقیم، از برابرسازی نرخ سود هم جلوگیری می‌کنند. در نتیجه، نه فقط این سرمایه‌دارها ارزش اضافی شرکت‌های مولّد را تصاحب می‌کنند، بلکه بیش از میزانی هم تصاحب می‌کنند که شرکتی عادی دریافت می‌کند.[48] همهٔ این‌ها موجب می‌شود تخاصمی نوظهور میان جناح‌های گوناگون سرمایه شکل بگیرد: میان مالکان پلتفرم‌ها و شرکت‌های غیرپلتفرمی که بیش از پیش به این پلتفرم‌ها وابسته می‌شوند و به آن‌‌ها رانت می‌پردازند. همان‌طور که مارکس و دیگران بسیار قبل‌تر اشاره کرده‌اند، رانتیرها منافع طبقاتی متمایزی از سرمایه‌داران مولّد یا کارگران دارند (Neocosmos 1986)؛ اما برخلاف تبیین‌های گوناگونی که دربارهٔ فئودالیسم دیجیتال یا شیوهٔ تولید تازه و نوظهوری مطرح می‌شود، این منازعه کماکان در دل همان الزامات ساختاری رخ می‌دهد که سرمایه‌داری تعریف‌کرده -منازعه‌ای بر سر توزیع ارزش اضافی نه غلبه بر آن (Wark 2019).

به‌هرحال، کارکرد بازدارندهٔ رانت به وسیلهٔ خصلت دیگری در بسیاری از این شرکت‌ها تعدیل می‌شود. آن‌ها در سطحی انحصارهایی هستند که بر صنایع خاص خود مسلطند (موتور جستجو، تجارت الکترونیک، شبکهٔ اجتماعی و غیره) و درعین‌حال شماری از خصلت‌های متعارف انحصارها در آن‌ها نیست: مثلاً محصول پایین یا افت نوآوری. اما این شرکت‌های انحصاری اتفاقاً برعکس، انگار یکی از نوآوران و سرمایه‌گذاران برتر اقتصاد جهانی‌اند و همین نکته ما را به یکی معماهای جهان معاصر می‌رساند. نمونه‌اش اقتصاد ایالات متحده که غول‌های تکنولوژی‌اش بیشترین مخارج را در هزینه‌های سرمایه‌ای و بخش تحقیقات و توسعه می‌کنند (Meeker 2018). فعالیت عادی رانتی به این نحو نیست و معمولاً مانعی سر راه انباشت سرمایه‌ معرفی می‌شود. این سرمایه‌گذاری‌ها حتی چشم‌گیرتر هم به نظر می‌آید اگر در نظر بگیریم که دوران پس از بحران ۲۰۰۸ یکی از ضعیف‌ترین دوران‌های آمریکا در رشد سرمایه‌گذاری بوده است.د[49] غول‌های تکنولوژی بااین‌همه استثنایی قابل توجه در این روند بوده‌اند. پس ما با سرمایه‌دارهایی  مولّد مواجهیم که سرمایه‌گذاری نمی‌کنند و رانتیرهایی غیرمولّد که سرمایه‌گذاری می‌کنند. داستان از چه قرار است؟

البته که اوضاع خیلی روشن نیست، ولی دو فرضیه مطرح شده‌ است. اولین فرض در رابطه با تحلیل رفتن کارکردهای انباشت سرمایه است. مثلاً مارکس اشاره کرده که انواع مختلف سرمایه (تولیدی، تجاری، مالی) می‌توانند گاه در یک بنگاه واحد تجمیع شوند و گاه بنگاه‌های تخصصی روی کارکرد خاصی متمرکز می‌شوند. شاید بتوان گفت امروز ما شاهد نمونه‌ای هستیم که کارکرد سرمایه‌گذاری در فرآیند انباشت به شرکت‌های خاصی منتقل شده، هرچند که نوع متمایزی از سرمایه در کار نیست؟ فرضیهٔ دیگر ریشه در بحث‌هایی دربارهٔ اقتصاد رانتیر در حیطهٔ جغرافیای اقتصادی و در دهه‌‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ است دربارهٔ تفسیری سنتی از رانت (رانت در مقام مانع انباشت) و همچنین تفسیری جدیدتر از آن (که استدلال می‌شد کارکرد توزیعی مهمی برای سرمایه دارد) (Haila 1988). همان‌طور که دیوید هاروی و دیگران گفته‌اند، زمین کم‌کم تبدیل به دارایی مالی ‌شد و زمین‌داران به همین دلیل منفعتی اقتصادی یافتند تا مولّدترین کاربردهای سرمایه به خود جذب کنند و بازدهٔ بیشتری هم در زمان حال و هم آینده تولید کنند (Haila 1988, pp. 83–4; Harvey 2006). از آن‌جا که رانت مالکیت فکری و تبلیغات هم هر دو متکی به سازوکار قیمت‌گذاری هستند تا عرضهٔ محدود را بین تقاضایی گسترده‌تر توزیع کنند، شاید بتوانیم به همین نحو کارکرد توزیعی‌ آن‌ها را هم برای سرمایه مفید بیانگاریم (رانت‌های زیرساختی برعکس در زمانی پدیدار شدند که چنین منطقی چندان صدق نمی‌کند، یعنی عرضه از تقاضا بیشتر است). سرمایه‌گذاری‌هایشان هم از همین نظر، خود تلاشی عقلانی برای گسترش امپراطوری‌های رانتی‌شان به شمار می‌رود.

چنان که در هر دوی این فرضیات دیدیم، این شرکت‌ها همان‌ها هستند که دارند امپراطوری زیرساختی‌شان را در سراسر اقتصاد بسط می‌دهند. اگر سرمایه‌گذاری‌شان عمدتاً صرف گسترش بیشتر دستگاه ‌رانتی‌شان می‌شود (این مساله هنوز جای سوال دارد)، پس واقعاً شاهد تغییری مهم در موازنهٔ قدرت درون‌سرمایه‌داری[50] هستیم. وقتی به جهانِ کار بنگریم، می‌توانیم ببینیم که این تغییرات کلان اقتصادی تاثیرات چشم‌گیر دیگری نیز دارند. به‌طور کلی، کسب ارزش در سطح جهانی به دست انگشت‌شماری پلتفرم جهانی طبعاً باید نابرابری میان کارگران را تشدید کند: آن‌ها که برای شرکت‌های غیرپلتفرمیِ دچار به این تنگناها کار می‌کنند، با فشار فزاینده‌ای مواجهند و کارگران پلتفرم‌های اصلی در عوض امکان بالقوه کار در وضعیتی بهتر را دارند (هرچند که همیشه بالفعل هم نمی‌شود). خصوصاً این وضع در مورد کارگران خیلی ماهر در بخش تبلیغات و پلتفرم‌های ابری که صادق است که هنوز سودهای کلانی از کارشان به جیب می‌زنند. از سوی دیگر، پلتفرم‌های ناب با این‌که امکان انحصاری کردن رانت‌های زیرساختی را دارند، با حاشیهٔ سود پایین دست‌وپنجه نرم می‌کنند و کارگرانشان زیر بار این اوضاع دشوار اقتصادی متحمل مشکلات بسیارند. به‌هرصورت، هر بزنگاه مشخصی در سرمایه‌داری، ترکیبی یگانه از تداوم‌ها و عدم‌تداوم‌هاست و اگرچه می‌توانیم از تداوم‌ها برای انداختن نوری تازه برای فهم این غول‌های پلتفرم‌های دیجتالی استفاده کنیم، اما آشکار است که به هر روی، نوآوری‌های چشم‌گیری وجود دارند که هنوز کاملاً درک نشده‌‌اند.

 


[1] با تشکر از Matt Cole, Julieta Haidar, Maarten Keune, Michal Rozworski, and Jathan Sadowski بابت نقطه‌نظراتشان دربارهٔ پیش‌نویس اولیهٔ این متن.

[2]  the free labour thesis

[3] این فصل برخی مباحث ضمنی -یا ناتمام- در کتاب قبلی‌ام «سرمایه‌داری پلتفرمی» (Srnicek 2016) را روشن خواهد کرد.

[4] مثلاً کریستین فوکس محاسبه کرده که فیس‌بوک ۶۴ میلیارد ساعت کار رایگان در ۲۰۱۱ گرفته است (Fuchs 2014, p. 105). با هر استاندارد معقولی این ادعا باید موجب گسترش عظیم ارزش اضافی و افزایش چشم‌گیر نرخ سود شود. البته منتقدان حرف من می‌توانند ادعا کنند که اگر این منبع جدید ارزش اضافی نباشد، سرمایه‌داری به بحرانی حتی وخیم‌تر از اوضاع و احوال کنونی‌اش دچار می‌بود. باید اذعان کرد این حرف می‌تواند درست باشد، اما در این صورت منتقدان هم باید نشان دهند که این منبع جدید چگونه و چه‌وقت به‌تدریج گسترش یافته و بر اندوختهٔ جهانی ارزش اضافی تاثیر گذاشته است.

[5] باید ذکر کرد که برجسته‌ترین مدافع تز کار رایگان، یعنی کریستین فوکس، ایدهٔ «دستمزد برای فیس‌بوک» را رد می‌کند و در عوض «درآمد پایهٔ همگانی» را واکنش بهتری می‌داند. 

[6] dot.com boomیا dot.com bubble حباب دات‌کام یا حباب اینترنت اشاره به رشد بازار سهام در دههٔ ۱۹۹۰ و اوج‌گیری شرکت‌های استارت‌آپی دارد که اوج آن در مارس ۲۰۰۰ رقم خورد. [م.]

[7]  Common sense

[8]  data exhaust

[9] تعامل مربوطه بسته به مدل قیمت‌گذاری به‌کاررفته برای تبلیغات است -هزینه به ازای کلیک یا هزینه به ازای میزان دیده شدن [impression].

[10] هرچند بررسی تفصیلی منشاء خطای فوکس در متنش فراتر از بضاعت این فصل است، اما می‌توان گفت که علت ناشی از درهم‌آمیختن ایدهٔ اخلاقی بهره‌کشی با ایدهٔ بهره‌کشی در اقتصاد سیاسی است. مثلاً فوکس وقتی به منتقدانش پاسخ می‌دهد و می‌خواهد تصویری کلی از تولید ارزش را توجیه کند، معمولاً به بینشی اتکا می‌کند مبنی بر این که کار مشخصی (اخلاقاً) مورد بهره‌کشی قرار گرفته و بعد ادعا می‌کند از آن‌جا که این فعالیت (به طور اقتصادی) مورد بهره‌کشی قرار گرفته، پس مولّد ارزش است.   

[11] این نقدها با تمرکز بر بحث تبلیغات و دادهٔ شخصی می‌توانند کلاً دربارهٔ مفهوم «سرمایه‌داری نظارتی» هم به کار روند (Zuboff 2019).

[12] در این متن روی پلتفرم‌های غربی متمرکزیم، اما پلتفرم‌های بزرگ چینی معمولاً حتی کم‌تر هم به درآمد تبلیغاتی متکی‌اند. علی‌بابا با برآوردی سخاوتمندانه، فقط ۶ درصد درآمدش از تبلیغات است، Tencent ۱۸ درصد و حتی Baidu که هنوز تا حد زیادی وابسته به تبلیغات است، فقط ۷۳ درصد درآمدش از این بخش می‌آید (منبع: 2019Q3 financial statements).   

[13] این بحث بر پایهٔ تفکیک درآمدی مندرج در گزارش‌های مالی 10-K و 10-Q این شرکت‌ها مطرح شده است.

[14]  Cloud computing

[15]  oligopoly

[16]  enterprise-facing businesses

[17]  Amazon’s Web Services (AWS)

[18]  input

[19]  output

[20] Business Model

[21]  socially necessary labour time

[22]  concrete labour time

[23]  use value

[24] توجه کنید که این برابرسازی با فرض جریان آزاد سرمایه و بدون هیچ مانعی صورت می‌گیرد. چنان که بعداً خواهیم دید، اگر این جریان آزاد سرمایه نباشد، برخی حیطه‌ها می‌توانند نرخ سودی را نگه دارند که به طرزی نامعمول بالاست. 

[25]  tendential point

[26]  organic composition نخستین قانون کلی انباشت سرمایه‌داری در جلد نخست سرمایهٔ مارکس: «در صورت ثابت ماندن ترکیب سرمایه، انباشت با تقاضای فزایندهٔ نیروی کار همراه خواهد بود». مارکس می‌گوید ترکیب سرمایه در دو بُعد معنا دارد: بعد ارزش، یعنی نسبت تقسیم کل سرمایه به سرمایهٔ ثابت یا ارزش وسایل تولید و سرمایهٔ متغیر، یعنی ارزش نیروی کار و جمع کل دستمزدها (سرمایه ثابت تقسیم بر سرمایهٔ متغیر). ترکیب سرمایه در بعد مادی به معنی نقش عملی سرمایه در فرآیند تولید است (وسایل تولید + نیروی کار زنده) و در این‌جا ارزش‌گذاری مطرح نیست. بنابراین ترکیب مادی سرمایه، نسبت میان میزان وسایل تولید و تعداد نیروی کار برای استفاده از این وسایل است. ترکیب نوع اول، ترکیب ارزشی سرمایه و ترکیب نوع دوم، ترکیب فنی سرمایه است. در بیان رابطهٔ میان این دو ترکیب، مارکس اشاره می‌کند که ترکیب ارزشی تا آن‌جا که به واسطهٔ ترکیب فنی معین می‌شود و بازتاب تغییرات آن است، ترکیب ارگانیک یا اندام‌وار سرمایه نامیده می‌شود، یعنی در حالتی که فرض می‌گیرد که ارزش نسبی عناصر سرمایه ثابت می‌مانند. (فصل ۲۵، قانون عام انباشت سرمایه). پس در اینجا ترکیب ارگانیک پایین به معنای نسبتِ پایین سرمایهٔ ثابت به نیروی کار زنده است و نیروی کار نقش بیشتری در تولید ارزش اضافی دارد تا سرمایهٔ ثابت. [م.]

[27] ‌فرآیند اول هم نقش مهمی دارد، خصوصاً در نحوهٔ تولید زنجیرهٔ ارزش جهانی و سلسله‌مراتبی که ارزش اضافی ازین طریق در کشورهای درحال‌توسعه تولید و سپس به شرکت‌های پیشتاز در جهان توسعه‌یافته منتقل می‌شود (Caffentzis 2013; Dedrick et al. 2010). هرچند این فرآیند بیشتر مربوط به شرکت‌های تولیدکنندهٔ کالا مثل اپل است که زنجیرهٔ تامین گسترده‌ای دارند، نه شرکت‌های پلتفرمی برای تصاحب رانت مثل گوگل یا آمازون. 

[28] Rent

[29] عمدهٔ بحث پیش‌رو به طور ضمنی مبتنی بر تحلیل مارکس از رانت است (Marx 1991, pp. 751–950).

[30] برت کریستوفرز استدلال می کند که باید شرط دومی به این تعریف افزود: یعنی «وضعیت بازار بدون رقابت یا با رقابت محدود» (Christophers 2019, p. 2). او این شرط آخر را از فهم جریان اصلی از رانت استخراج کرده که وضعیت بازار را یک دارایی به شمار می‌آورد. استدلال کریستوفرز این است که صرف کنترل انحصاری یک دارایی برای تضمین وقوع رانت کافی نیست -مثلاً مالکیت انحصاری یک دارایی که کالاهای جایگزینی برایش به‌ راحتی به دست می‌آید، بدین معناست که خریداران به جای پرداخت رانت به سراغ کالای جایگزین می‌روند. به‌هرحال این شرط آخر به ظاهر بیشتر شبیه خصلتی است که (تا حدی) تعیین‌کنندهٔ میزان رانت است تا بود و نبود آن. ما به ‌همین دلیل به همان تعریف سنتی مارکسیستی و  تعاریف دگراندیشانه [نئوکلاسیک‌ها] از رانت بسنده می‌کنیم. 

[31]  lean platforms پلتفرم‌هایی که مال چندانی ندارند و ساختارشان بر واسطه‌گری و استخراج ارزش از دیگران بنا شده، مهم‌ترین مثال‌هایش پلتفرم‌هایی مثل اسنپ، دیوار یا جاباما و ...  هستند که فقط زیرساخت برای استخراج ارزش فراهم می‌کنند. [م.]

[32] در کتاب «سرمایه‌داری پلتفرمی» تمایزی میان پلتفرم‌های ابری و صنعتی قائل شدم، هرچند که الان معتقدم این تمایز چیزی بیش از تفاوتی سطحی نیست و در بهترین حالت تمایزی میان امر کلی و امر جزئی است.

[33]رانت مالکیت فکری با توجه به واژه‌شناسی مارکس نوعی رانت انحصاری تلقی می‌شود تا رانت تفاضلی. به بیان کلی، رانت انحصاری به دلیل کنترل انحصاری رانت‌خوار بر یک دارایی (مثلاً زمین به طور کلی) به او تعلق می‌گیرد؛ اما رانت تفاضلی اول به یک سرمایه‌دار می‌رسد که به آن‌ دارایی رانت‌خوار دسترسی دارد (مثلاً زمین مولّد و حاصل‌خیز) و می‌تواند فرآیند تولید ارزان‌تری ایجاد کند. سودهای اضافی که به دلیل دسترسی به این دارایی باکیفیت ایجاد می‌شوند بعداً به رانت‌خوار می‌رسد. 

[34] مقدار دقیق رانت به شماری از عوامل بستگی دارد. همان‌طور که کریستین سِلِر ذکر کرده «میزان رانت انحصاری به شرایط انضمامی عرضه و تقاضا بستگی دارد. هرقدر تقاضا نسبت به افزایش قیمت تغییری از خود نشان ندهد، میزان رانت بالاتر خواهد بود. اگر کالای جایگزین وجود داشته باشد، میزان تقاضا واکنش و تغییر از خود نشان خواهد داد و لذا، رانت انحصاری کم‌تر خواهد بود. هرقدر حق ثبت اختراعی در مسیر توسعهٔ تکنولوژی استراتژیک‌تر باشد یا حیطهٔ گسترده‌تری را پوشش دهد، مالکش می‌تواند درآمدهای اعطای مجوز متعددتر و بالاتری از کسانی طلب کند که می‌خواهند از آن حق اختراع برای توسعهٔ تکنولوژی‌ها و محصولات خود استفاده کنند. برخلاف رانت تفاضلی که ناشی از محل و میزان حاصل‌خیزی متفاوت زمین‌ها است، هیچ رانت تفاضلی اطلاعاتی نمی‌تواند وجود داشته باشد، چون همهٔ اطلاعات محصورشده منحصر به‌فردند و معمولاً در هر مورد برای تولید محصول مشخصی به کار می‌رود» (Zeller 2007, p. 98).

[35]  market power

[36]  licensing

[37]  royalty

[38]  Fixed Capital

[39] اگر دقیق بگوییم، برخی محدودیت‌ها برای دسترسی و تکثیر دارایی‌های غیرمادی وجود دارد و بنابراین باید دقت کنیم که هزینه‌های آن‌ها را صفر فرض نگیریم. چنین فرضی اغلب به نتیجه‌گیری‌های زیاده خوشبینانه و اعتقاداتی غلط در باب «گسست» از سرمایه‌داری منجر می‌شود.

[40]  network effects

[41] مبتنی بر محاسبات اظهارنامه‌های 10-Q در 2019Q3 (سه‌ماههٔ سوم سال ۲۰۱۹).

[42]  constant and variable capital

[43]  turnover time

[44] همان‌طور که برت کاراوِی گفته، « فعالیت‌های تولیدکنندگان بدون مزد محتوا به شرکت‌ها امکان می‌دهد تا از هزینه‌های (c+v) کالاهای رسانه‌ای جدید (اعم از محتوا و تحقیقات بازار) بکاهند و از همین‌رو، نرخ سود را افزایش دهند (s / c+v) و البته نرخ ارزش اضافی را (s / v). تا جایی که کار رایگان در این فرآیند نقش دارد، باید در تحلیل ما از ارزش مورد توجه قرار بگیرد» (Caraway 2016, p. 77).

[45]  ‘as-a-service’ business model

[46] محاسبات مبتنی بر اظهارنامه‌های مالی 10-K آمازون در   FY2017 (سال مالی ۲۰۱۷).

[47]  consumer surplus یا مازاد مصرف‌کننده زمانی به‌ وجود می‌آید که قیمت محصول یا خدمت از بالاترین قیمتی که مصرف‌کننده حاضر به پرداختش است، کم‌تر باشد؛ یعنی سود اضافی‌ که مصرف‌کننده از یک واحد اضافی کالا یا خدمت به دست می‌آورد. [م.]

[48] جا دارد اینجا تاکید کنیم که منظورمان از مولّد و غیرمولد هیچ‌گونه داوری اخلاقی نیست و همچنین مقصود این نیست که امر غیرمولّد برای جامعه فایده‌ای ندارد. برعکس منظورمان فقط آن‌چیزی است که برای سرمایه‌داری ارزش تولید می‌کند، مقوله‌ای که اتفاقاً خیلی اوقات فعالیت‌های به نظرمان مفید برای جامعه را کنار می‌زند.

[49] نگاه کنید به https://fred.stlouisfed.org/series/PNFI.

[50] intra-capitalist

 

 

REFERENCES

Andrejevic, M. (2014), ‘Surveillance in the Big Data Era’, in K. D. Pimple (ed.), Emerging Pervasive Information and Communication Technologies (PICT), Springer Netherlands, 55–69.

Beech, D. (2016), Art and Value: Art’s Economic Exceptionalism in Classical, Neoclassical and Marxist Economics, Chicago: Haymarket Books.

Birch, K. (2019), ‘Technoscience Rent: Toward a Theory of Rentiership for Technoscientific Capitalism’, Science, Technology, & Human Values. https://doi.org/10.1177/0162243919829567

Brown, B. (2014), ‘Will Work For Free: The Biopolitics of Unwaged Digital Labour’, TripleC: Communication, Capitalism & Critique, 12 (2), 694–712.

Brynjolfsson, E., A. Collis, W. E. Diewert, F. Eggers and K. J. Fox (2019), GDP-B: Accounting for the Value of New and Free Goods in the Digital Economy, Working Paper 25695, National Bureau of Economic Research.

Caffentzis, G. (2013), In Letters of Blood and Fire: Work, Machines, and the Crisis of Capitalism, Oakland, CA: PM Press.

Caraway, B. (2016), ‘Crisis of Command: Theorizing Value in New Media’, Communication Theory, 26 (1), 64–81.

Christl, W. and S. Spiekermann (2016), Networks of Control: A Report on Corporate Surveillance, Digital Tracking, Big Data & Privacy, Wien: Facultas.

Christophers, B. (2019), ‘The Rentierization of the United Kingdom Economy’, Environment and Planning A: Economy and Space. https://doi.org/10.1177/0308518X19873007

Cohen, N. (2008), ‘The Valorization of Surveillance: Towards a Political Economy of Facebook’, Democratic Communiqué, 22 (1). Accessed 5 October 2019 at https://journals.flvc.org/demcom/article/view/76495

Coté, M. and J. Pybus (2007), ‘Learning to Immaterial Labour 2.0’, Ephemera, 7 (1), 88–106.

Dantas, M. (2019), ‘The Financial Logic of Internet Platforms: The Turnover Time of Money at the Limit of Zero’, TripleC: Communication, Capitalism & Critique. Open Access Journal for a Global Sustainable Information Society, 17 (1), 132–58.

Dedrick, J., K. L. Kraemer and G. Linden (2010), ‘Who Profits from Innovation in Global Value Chains?: A Study of the iPod and Notebook PCs’, Industrial and Corporate Change, 19 (1), 81–116.

Federal Trade Commission (2014), Data Brokers: A Call for Transparency and Accountability.

Fine, B. (2019), ‘Marx’s Rent Theory Revisited? Landed Property, Nature and Value’, Economy and Society, 48 (3), 1–12.

Foley, D. (2013), ‘Rethinking Financial Capitalism and the “Information” Economy’, Review of Radical Political Economics, 45 (3), 257–68.

Frase, P. (2016), Four Futures: Life after Capitalism, London: Verso.

Fuchs, C. (2014), Digital Labour and Karl Marx, New York: Routledge.

Fuchs, C. (2017), ‘The Information Economy and the Labor Theory of Value’, International Journal of Political Economy, 46 (1), 65–89.

Greene, D. M. and D. Joseph (2015), ‘The Digital Spatial Fix’, TripleC: Communication, Capitalism & Critique, 13 (2), 223–47.

Haila, A. (1988), ‘Land as a Financial Asset: The Theory of Urban Rent as a Mirror of Economic Transformation’, Antipode, 20 (2), 79–101.

Harvey, D. (2006), The Limits to Capital, London: Verso Books.

Jarrett, K. (2014), ‘The Relevance of “Women’s Work”: Social Reproduction and Immaterial Labor in Digital Media’, Television & New Media, 15 (1), 14–29.

Lebowitz, M. A. (1986), ‘Too Many Blindspots on the Media’, Studies in Political Economy, 21 (1), 165–73.

Marx, K. (1991), Capital: A Critique of Political Economy, Volume III, London: Penguin Classics.

Mazzucato, M. (2019), The Value of Everything: Making and Taking in the Global Economy, Penguin.

Meeker, M. (2018), Internet Trends Report 2018, TechCrunch. Accessed 13 November 2019 at https://www.slideshare.net/joshsc/techcrunch-mary-meeker-2018-internet-trends-report Microsoft (2019), Annual Report 2019. Accessed 12 November 2019 at https://www.microsoft.com/investor/reports/ar19/index.html

Neocosmos, M. (1986), ‘Marx’s Third Class: Capitalist Landed Property and Capitalist Development’, The Journal of Peasant Studies, 13 (3), 5–44.

Perelman, M. (2003), ‘Intellectual Property Rights and the Commodity Form: New Dimensions in the Legislated Transfer of Surplus Value’, Review of Radical Political Economics, 35 (3), 304–11.

Posner, E. A. and E. G. Weyl (2018), ‘Want Our Personal Data? Pay for It’, The Wall Street Journal, 20 April. Accessed 25 April 2018 at https://www.wsj.com/articles/want-our-personal-data-pay-for-it-1524237577

Rigi, J. and R. Prey (2015), ‘Value, Rent, and the Political Economy of Social Media’, The Information Society, 31 (5), 392–406.

Robinson, B. (2015), ‘With a Different Marx: Value and the Contradictions of Web 2.0 Capitalism’, The Information Society, 31 (1), 44–51.

Sadowski, J. (2019), ‘Landlord 2.0: Tech’s New Rentier Capitalism’. Accessed 11 October 2019 at https://onezero.medium.com/landlord-2–0-techs-new-rentier-capitalism-a0bfe491b463

Sadowski, J. (2020), ‘The Internet of Landlords: Digital Platforms and New Mechanisms of Rentier Capitalism’, Antipode, 52 (2), 562–80.

Sanyal, K. (2013), Rethinking Capitalist Development: Primitive Accumulation, Governmentality and Post-Colonial Capitalism, New Delhi: Routledge India.

Smythe, D. (1977), ‘Communications: Blindspot of Western Marxism’, Canadian Journal of Political and Social Theory, 1 (3), 1–27.

Srnicek, N. (2016), Platform Capitalism, Cambridge: Polity Press.

Stalder, F. (2018), ‘Intellectual Property’, Krisis, 2, 83–5.

Taylor, P. and R. Waters (2011), ‘Google Snaps up Motorola Mobility’, Financial Times, 15 August. Accessed 12 November 2019 at https://www.ft.com/content/e906bedc-c734–11e0-a9ef-00144feabdc0

Terranova, T. (2000), ‘Free Labor: Producing Culture for the Digital Economy’, Social Text, 18 (2 63), 33–58.

The Economist (2018), ‘Should Internet Firms Pay for the Data Users Currently Give

Away?’, 11 January. Accessed 25 April 2018 at https://www.economist.com/news/finance-and-economics/21734390-and-new-paper-proposes-should-data-providers-unionise-should-internet

Toupin, L. (2018), Wages for Housework: A History of an International Feminist Movement, 1972–77, London: Pluto Press.

Wark, M. (2019), Capital Is Dead, London: Verso.

Weise, K. (2019), ‘Amazon Knows What You Buy. And It’s Building a Big Ad Business From It’, The New York Times, 20 January. Accessed 12 November 2019 at https://www.nytimes.com/2019/01/20/technology/amazon-ads-advertising.html , https://www.nytimes.com/subscription

Zeller, C. (2007), ‘From the Gene to the Globe: Extracting Rents Based on Intellectual Property Monopolies’, Review of International Political Economy, 15 (1), 86–115.

Zuboff, S. (2019), The Age of Surveillance Capitalism: The Fight for a Human Future at the New Frontier of Power, London: Profile Books.