لاشهٔ متعفن: زوال شهری به مثابه زیبایی انسانی و آلودگی اجتماعی
مایکل هرتسفِلد
ژنرال رومی، آئِتیوس (اِتسیو)، در اپرای آتیلای وِردی بینیاز از پاسخ میپرسد: «حال چه کس میتواند رُم را در این لاشهٔ متعفن بازشناسد؟»[1] پایتخت پرابهت امپراطوری رو به ویرانی بود، چرا که شکستهای نظامی و غفلتهای اقتصادی -و همچنین عادات فاسد طبقهٔ حاکمهاش- بافت اجتماعی را تخریب کرده بود و از همینرو، شهر با سرعت بهسوی تباهی و رهاشدگی میرفت. اما این شکل قدیمیتر زوال، در زمانهٔ ما به وضعیت ویرانی رمانتیکی تغییر شکل داده است و در همینحال، امروزه اشکال جدیدی از فساد فیزیکی نشانهای از فساد اخلاقی گشتهاند و منتقدانش به تلخی این فساد را در برابر عظمتِ قهرمانانهٔ گذشتهٔ کهن میگذارند -زبالههای روی هم انباشته و راههای پرچالهوچوله که ساکنان کمتحملتر نقاشیهای سردستی گرافیتی را هم به آنها میافزایند که گویی در تمام شهر تکثیر شده-، اما شاید این نشانهها هم بیش از هر چیز با واقعیت همان زوالی همخوان باشد که آئتیوس با خشم بر روی صحنهٔ اپرا نکوهش میکند.
تصویر زوال در درک امروزین ایتالیاییها از گذشته و حال، ریشهای ژرف در آموزهٔ کاتولیکی در باب گناه نخستین دارد -ایدههایی که پیوسته با تصاویر جمجمههای بالدار و سایر تذکارها دربارهٔ «فساد جسم» احضار میشوند و کلیساهای کثیر شهر را آراستهاند. چنین تصویری پیامد مادی ضعف آدم و حوا و اخراجشان از نعمات بهشت عدن است -ضعفی که همزمان سرچشمهٔ لذات نفسانی و زیباییشناختی توأمان نیز فهمیده میشود و لذا، سرچشمهٔ آن زیبایی خارقالعادهای که ستایندگانش همواره به رم منتسب می کنند. این تصویر همچنین دستکم به نحو ضمنی عنصری مهم در درک باستانشناسانهٔ محلی از مفهوم حفاظت است.
اگر در خیابانهای «چِنترو اِستوریکو» [مرکز تاریخی] قدم بزنید، پیوند میان الهیات گناه و حفاظت آثار باستانی بسیار ملموس میشود، یعنی در بخشی از رم که رسماً مرکز باستانیاش است و من در تدارکات و اجرای مراسم سال یوبیل[2] در ۱۹۹۹-۲۰۰۰، کار میدانیام را در آنجا انجام دادم (نک بهHerzfeld 2009).[3] در عمل مجاز نیست هیچ حفاظتی در این محله ظاهری نو و تازه داشته باشد و زیاد به ظاهر اولیهٔ مفروض شبیه باشد. مرمت در اینجا در ضدیت با حفاظت است: هم ساکنان و هم متخصصان حفاظت اغلب مرمت را دخالتی ناموجه در واقعیت زیستهٔ بافت تاریخی شهر تلقی میکنند. در بهترین حالت میتوان مرمت را اقدامی پیشگیرانه دانست («مرمت پیشگیرانهٔ» مورخ معماری، چزاره براندی) که با «بینشی حفاظتی» طراحی شده تا «تمام روندهای نگهداری را دربرگیرد که قادر به کاهش فرسودگیاند تا مانع هر مرمت شود یا آن را به تعویق بیاندازد» (Natali 2008, 108)؛ براندی میدانست که امر زیباییشناسانه و امر تاریخی همواره تا حدی با هم در رقابت بودهاند و بیم داشت که زیباییشناسیِ زمانپریشانه شاید شواهد تغییر تاریخی را به طرزی بازگشتناپذیر محو کند (Brandi 1977; بهخصوص نک به Carbonara 2009, 32). حفاظت مسئولانه علاوه بر کاهش فرسودگیِ انباشته، رد مشهودِ گذرِ فرسایندهٔ زمان را نیز نگاه میدارد و بدین نحو، ولع نسبتاً چشمچرایانهٔ گردشگران برای دیدن آن زوال تماشایی را که با ملایمت مهار شده، ارضاء میکند.
شاید شاخصترین شکل چنین پذیرش ایدئولوژیکی از زوال، زنگار[4] شایع بناهای معماری باشد که بهخودیخود بدل به موضوع شیفتگی رمانتیک وافری شده است.[5] تغییر رنگ زنگار یا کلاً علائم گذر زمان، برانگیزانندهٔ احساسات و نوستالژیاند: محرک تبدیل زوال به موهبت.[6] اگرچه این تغییر رنگها دستکم در رم همیشه پسندِ محلیها نیست،[7] اما برای ناظران خارجی و میراثداران «سیاحتهای اشراف» و شیفتگان گوته، بیتردید برانگیزانندهٔ تحسینی زیباییشناسانه از توازن ظریف و بیپایان رم میان شکنندگی و مانایی میشوند، توازنی که گاه با فوران خشونتبار مدرنیتهٔ بتنی مختل میشود.
در برخی خیابانها و از همه چشمگیرتر در خیابان مجلل ویلا جولیا، شاید اگر فکر کنید پا در منظرهای گذاشتهاید که جووانی باتیستا پیرانزی[8]، حکاک قرن هجدهم طراحی کرده، حق داشته باشید -منظرهای که غوغای پیچکها و دیگر گیاهان رونده چنان در آغوش بنای کهن پیچیده که شاید بیشتر در خور پریان و الهههای تخیل نئوکلاسیک باشد تا شتاب رباتمانند زندگی مدرن. ویرانهها در رم همهجا هستند، یادآوران فناپذیری در هر کنج. هرچند همچون آثار پیرانزی، احساس تجاوزِ طبیعت به خلاقیت بشری تا حد زیادی استادانه کنترل شده است؛ همین کنترل به نوبهٔ خود عملی زیباییشناسانه است.
نسخهٔ معمارانهٔ زوال -میتوانیم آن را «زوال بازداشته»[9] بنامیم- بخشی و جزئی از تجربهٔ روزمرهٔ رمیهای معمولی است. تاثیرات بصری رمانتیک این زوال برای برخی سرچشمهٔ ثروت است و جاذب ورود سخاوتمندانهٔ پول گردشگران. چنین زوالی معادل «کهنگی عمدی کالاها»[10] در معماری نیست، بلکه به معنای توقف موقتی امر ناگزیر است و در این معنا، با دیدگاهی بدبینانهتر هماهنگی دارد: یعنی آن دیدگاه که تعمیرات موقت (و معمولاً غیرقانونی) این بناهای قدیمی در واقعیت کمابیش همیشگیاند، چرا که فرآیند قانونی زدودن یا محو الحاقیهٔ غیرقانونی در معماری معمولاً زمانبر و پرخرج و با نتیجهای نامعلوم است.
خلاصه اینکه زندگی رومیها با فهمی عمیقاً ریشهای و تماماً مادی از شکنندگی هرچیزی عجین شده که ثمرهٔ دست انسان است. زیبایی خرابیهای خانههایشان، موجب نمیشود که رمیها از گلایه دربارهٔ وضعیت ناراحت و غیربهداشتی درهموبرهمشان دست بردارند و تلاشهای مکرر شهروندان معمولی و بنگاهیهای زمینخوار برای ایجاد راحتی بیشتر را میتوان به سادگی در منظرهٔ پراکندهٔ سازههای غیرقانونی دید که اغلب در طول دوران ساختوساز زیر چترهایی عظیم پنهان میشوند (نک به Herzfeld 2009, 128). موسسهٔ «بازرسی داراییهای فرهنگی» هم هدف خشم مردم است و هم هدف تلاششان برای دور زدن قانون، چون این نهاد بوروکراتیک قدرتی دارد تا از امکان تغییراتی که آنان برای زندگی مدرن ضروری میدانند، بکاهد. بازرسی هم به سهم خود معتقد است که مداخلاتش برای ممانعت از زوال بیشتر این خانههای عتیقه ضرورت دارد. کالاییسازی خزنده (و حالا شایع) تاریخمندی در رم (خیلی از مردم رم دوست دارند خانهای در مرکز تاریخی داشته باشند)، موجب به دست آمدن مصالحهای دشوار و اغلب ناپایدار شده: ماحصل این مصالحه بازداشتن ویرانی بیشترِ نمای بافت سالخوردهٔ شهر از دیدِ خیابان است و مجوز بازسازی افراطی فضای داخلی خانه. نتیجهٔ عجیب این اوضاع این است که امروزه، نمای استادانه و رو به زوالِ بیرونی، فضای مجللی را میپوشاند که اعیاننشینی[11] برای دکوراسیون داخلی و چیدمان فضایی به ارمغان آورده است.
نشانههای خارجی زوال در این اوضاع رویتپذیرند، اما بازداشته شدهاند. بازدیدکنندگان اثر حسی اعیاننشینی را تجربه میکنند: از رستورانهای فاخر رایحههایی جذاب به مشام میرسد که که با رایحهٔ جلای مبلمان و بخور کلیسا و سنگهای بارانخورده و آفتابدیدهٔ عمارتها در هم میآمیزد و هماوردی میکند. رایحهٔ قدمتی به دقت حفاظتشده (و اغلب قدسی) و رایحهای که تفاوتی چشمگیر با بوی تعفنی دارد که از آشغالهای گندیده برمیخیزد و مشامهای حساس را در اختلالهای مکرر کار جمعآوری زبالهها میآزارد. تمامی زوالها مثل گندیدن گوشت نیست که چنان که دالی[12] در همین کتاب توصیف میکند، کیفر کسانی است که به راحتی با «دیگربودگی» همانندسازی میکنند، بلکه برخی اشکال زوال حوزههای تسلیبخش صمیمیت اجتماعی و فرهنگیاند، رایحهشان نسیم نوستالژیک خاطرهٔ کودکی یا شاید یادآور عطرهاییست آکنده از سعادتی ناروا یا ساختگی که گند وکثافت روزانه را پنهان میکند.
توسل مصرانهٔ شهر به زوال -اعم از زوال باوقار[13] و منزجرکننده- سخن از نقصان بشر در کانون مشیت الهی کاتولیکی میگوید. تاریخ را اگر از این منظر ببینیم، داستان افول ناگزیری است که فناپذیری مینامیم؛ داستان تقلاهای سیزیف برای ایستادگی در برابر فرآیند فناست، تقلاهایی محکوم به شکست، اما شرافتمندانه در عین بیهودگی و البته، دارای خصلتی بسیار عامتر از تلاش مثلاً مردم هولی در پاپوآ گینهٔ نو برای توضیح و تسکین خشم الهی در مواجهه با بلایای طبیعی (همین کتاب: Dwyer, Main, and Minnegal).
احساس گناهکاری رمیها ناشی از رخدادهای زمان حال نیست؛ بلکه نمود احساس ماندگاری است حاکی از آن که انسانها -یا دستکم رمیها- تا ابد محکوم به تاوان دادن برای گناهانیاند که از سر طبیعت معیوب دلپذیرشان، به همین ترتیب محکوم به تکرار مکررشان نیز هستند. از همینرو، دو بخش بهشدت اعیانیشدهٔ رم -مونتی و ترَستِوِره- که بیشترین تعداد شمایلها و تمثالهای مریم مقدس را دارند، زمانی مدید غرق در جرائم خُرد شناخته میشدند. مثلاً مونتی تا چند دههٔ پیش مرکز زورگیریهای پیشپاافتاده بود، منجمله اینکه دوچرخهها را میدزدیدند و برای باجگیری نگاه میداشتند. مونتی اصلیترین منطقهٔ فحشا در غالب تاریخ شهر نیز به شمار میرفت. دستکم هنوز یک نزولگیر در زمان کارمیدانیام در این محله بود که گستاخانه و به رغم ناخشنودی مقامات و غیظ برخی ساکنانِ اصلاحطلب هنوز عرض اندام میکرد.
مریم مقدس در فرهنگ مذهبی ایتالیایی زمانی مدید نقش مادری بخشنده را داشته که برای عفو فرزند نازپرورده نزد پدر مقدس شفاعت میکند، پدری که معمولاً شمایلی سرد و سخت دارد -الگویی برای فهم محلی از مردانگی به معنای چیزی که خودمحوری پرخاشگرایانهاش نباید آزرده شود، حتی وقتی در ورطهٔ خُردهبزهکاریهایش میغلتد (نک به Herzfeld 2009, 102-5, 141; 2015,28-29). این الگو به کار توضیح این مساله نیز میآید که کنشهایی که حکم گناه دارند، چطور تا ابد بیوقفه رخ میدهند و تا ابد بیوقفه به رستگاری میانجامند: نیایش پیش روی تمثال باکرهٔ مقدس برای کاستن از بار گناه کافی است، دست کم تا دفعهٔ بعد. ایدئولوژی رسمی کلیسا در خیابانهای مونتی تحتالشعاع دینداری عملی کسانی است که کلیسا گناهکارشان میداند و نقصان آنان در لکوپیسهای گچکاریها، تزیینات لبپریده و رنگورورفتگیهای دیوارها و شاخهها و پیچکهایی نمود مییابد که مدام دیوار را تهدید به متلاشی شدن بیشتر میکنند و درعینحال بر وقار بیرمقشان میافزایند. چنترو اِستوریکو بدین معنا واقعاً تاریخی است، گواهی بهدقت برگزیده از فناپذیری هستیِ نفسانی. تناقضآمیز است که «شهر ابدی»[14] یادمانی است از ناپایایی آنچه انسانی است، فیالواقع هر آنچه انسانیت را ممکن میکند و هر آنچه زیبایی بدل به ابژهٔ میل میکند.
تا اینجا به کفایت دربارهٔ آن زوالی سخن گفتیم که در بافت فیزیکی شهر تجسم یافته، زوالی که بازتابدهنده و تشدیدکنندهٔ فناپذیری ساکنان شهر است و درعینحال، به نحوی تناقضآمیز در جستجوی بیپایانشان برای وقاری مبتنی بر شالودهٔ ژرف تاریخی شهر شرکت دارد. اما زوال دیگری نیز در کار است که برخی رمیها را مدام نگران میکند و آن خیال زوالی اجتماعی است -یعنی افول استانداردهای فرهنگی در کشوری که از سویی، دولتها مکرراً به برتری میراث فرهنگی ایتالیاییاش میبالند، اما از سوی دیگر اغلب غیررمیها به دلیل «شهرستانیگری»[15] بدبینانه به پایتخت کشور خود مینگرند. چنین زوالی که نمایانگر فقدان کنترل بر آن زنگار اصیل خیالپردازی رمانتیک است، شکلی زیباییشناسانه و خوشایند از فرسایش بصری به شمار نمیرود، بلکه چیزی است که شهروندان ناراضی degrado (انحطاط) مینامند. انحطاط نشانهٔ فقدان است -نشانهای از جنگی مغلوب برای حفظ وقار نزار پایتخت کهن امپراطوری. انحطاط همچنین دلالتهای نژادپرستانهٔ ناخوشایندی نیز یافته است. این واژه بهخصوص در بین حامیان احزاب دستراستیتر محبوب است و بیانگر انزجار آنان از نقض اخلاقیات و زیباییشناسی محافظهکارانهشان محسوب میشود. هرچند که این واژه دارد بیش از پیش در سخنان رمیهایی با دیگر گرایشات سیاسی نیز پدیدار میشود که آنان هم به همین نحو میاندیشند شهرشان مورد هجوم منابعی از زوال قرار گرفته و آنان از بازداشتن این زوال ناتوانند. زوال قدیمی که انگار برایش واژهٔ مشخص مقبولی نیست، مهارشدنی بود؛ فیالواقع هر اقدام حفاظتی انگار متوقفش میکرد. از همینرو، به معنایی شبیه پنیر کپکی[16] در تحلیل مشهور لویاستروس بود و به نحوی غریب یادآور توصیف دقیق -و در آن واحد تراژیک و قهرمانانهٔ- تامارا کوهن از همان تصویر [زوال کنترلپذیر] در زمینهٔ بسیار متفاوتِ پوسیدگی زندان (در همین کتاب) است؛ چنین تصویری از زوال کنترلپذیر، بازنمایی لحظهای شکننده، اما لذتبخش از کنترل بر نیروهای طبیعت و خصوصاً بر تباهی حیات و تمدن بشر است (نک به Lévi-Strauss 1969).[17] اما زوال جدید در این بینش هراسافکنانهٔ تازه، تهدید به فروپاشی بازگشتناپذیر و فاجعهباری میکند؛ استفاده از واژهٔ تکی شعارمانندی مثل «انحطاط»، این زوال را از حس سرنوشت شوم قریبالوقوعی سرشار میکند که ابداً در زبانِ باوقار و محلیِ پراکنده دربارهٔ ویرانی در معماری وجود نداشت. هرچند که خواهم گفت که این تغییرات هم به آن اندازه که طرفدارانش مدعیاند، رادیکال نیست -که در واقع آنچه امروزه در مقام انحطاط محکوم میشود، اشتراک بسیاری با ویرانی فسیلگونهٔ محافظتکنندگان معماری دارد- و اینکه خطر بسیار بزرگتر نژادپرستانی هستند که اتهام انحطاط را سلاح منتخب لفاظیهایشان کردهاند. شاید زمینهٔ مشترکِ کاربردِ اصطلاح «انحطاط»، در توصیف وضعیت بقایای برجای ماندهٔ قدیمی از قرون وسطی نهفته باشد، دورانی که در تخیل مدرن اغلب با بربریت «دیگربودگی» معادل قرار داده میشود.[18]
چیزی که شهروندان ناراضی رمی دور و بر خود میبینند، انباشتگی زباله، گرافیتی، قیلوقال، استفراغ در خیابان و خطر خشونتهای جزئی است. هیچیک از اینها برای رم تازگی ندارد؛ اما رمیهای آزرده دوست دارند به آنها تاریخمندی دوبارهای بدهند و آنها را محصول مشکلات اجتماعی فعلی بدانند -مشکلاتی مثل ورود مهاجران، فقر، بیانضباطی در مدارس، فساد بسیاری از نیروهای پلیس، ناکارآمدی و کاهلی ماموران متکبر شهرداری. تمامی اینمشکلات را ذیل نام عام «انحطاط» جمع میزنند. خصوصاً برای کسانی که گرایشات راست افراطی دارند، ساده است که این اتهامات را گردن مهاجران بیاندازند، گردن کسانی که تصور میشود پیراستگیهای فرهنگی ایتالیاییهای حقیقی را نداشتهاند. در نتیجه، واژهٔ انحطاط سالها شعاری دستراستی به نظر میرسید. اما این شکایتها حالا بیش از پیش دارد در میان مردمی پخش میشود که تابهحال پشتیبان احزاب دستراستی نبودهاند، اتهام انحطاط بدل به بیانِ کلی نارضایتی شده است که با حسی از فروپاشی فیزیکی و اخلاقی در کلیت جامعه همراه است و در وضعیت رو به فرسودگی شهر آشکارا بازتولید میشود.[19]
شهردار فعلی رم (در زمان نوشتن این متن)، ویرجینیا راجی از اعضای حزب پوپولیست پنج ستاره[20] است. توضیح انحطاط برای حزب او و شرکای سابق ائتلافش در دولت ملی (۲۰۱۸-۲۰۱۹) بسیار ساده است: جوانان بیانضباط و بهخصوص جوانان مهاجر. او در همینحال متهم شده که نتوانسته اقدامی موثر دربارهٔ یکی از شایعترین، مشهودترین (و متعفنترین) جلوههای این نوع زوال انجام دهد: یعنی کوههای بهسرعت سر به فلک کشیدهٔ زبالههای جمعآورینشده که من در تقابل با رایحهٔ اصیلِ زوالِ بهدقت کنترلشدهٔ معماری قرار دادم.
زیبایی شهری برای بسیاری از رمیها، منجمله برای حداقل یک معمار که با شور فراوان دربارهٔ این موضوع سخن میگفت، نتیجهٔ برنامهریزی دقیق و رعایت همهٔ قوانین مربوطه نیست، بلکه برعکس حاصل گناهکاری مدام در برابر نظم رسمی کلیسا و دولت است. مثلاً عظمت آشوبناک معماری باروک رم نشاندهندهٔ غیبت پیوستهٔ برنامهریزی منضبط است. نزد رمیهایی که نزدیک به دو هزاره از اقتدار بوروکراتیک واتیکان سرپیچیدهاند، نافرمانی در برابر قانون بر این چشمانداز شهری ترسیم شده است؛ ایراداتی از قبیل فروپاشی اجتنابناپذیر بناهای فرسوده (fattiscenti) جزئی از وضعیت بشری و پیامد گناه نخستین و معادل معمارانهٔ فناپذیری به شمار میروند. دوام این اوضاع یادآور همان «ازهمپاشیدگی مداوم» است که شوبرت در همین کتاب دربارهٔ مقدونیه میگوید: لحظاتی کوتاه که بهظاهر جامعه را از فرسودگی دائمی نجات میدهند، ناگهان بدل به موقعیتهایی برای احیا و بقای همان فرسودگی از آب درمیآیند. شاید طعنهآمیز باشد که «شهر ابدی» مقر برخی از قاطعانهترین انکارهای جاودانگی و کمال بوده است، خواه در وجه ترجیحشان برای مرمت تاریخی، خواه در بیاعتنایی سرسختانه به هر برنامهٔ جامع شهری که برایش ریخته شده است.
اما سوال حیاتی این است که وضعیت به میراثرسیدهٔ سرکشی و بیقانونیِ شکوهمند (یا شاید صرفاً شیطنتآمیز) چه وقت تبدیل به انحطاط و زوال میشود؟ ویرانهٔ رمانتیک چه وقت مفهوم انحطاط مییابد؟ وقتی آنقدر به ویرانی رسیده که امیدی به بازستانی سیمای کهنش به هیچ معنا باقی نمانده؟ یا وقتی گرافیتیهای سردستی دیوارهای باستانیاش، جای آن زوال تحت نظارت رسمی را تا جایی غصب میکنند که دیگر راه بازگشتی ندارد؟ اضطراب کنونی دربارهٔ انحطاط که اغلب برآمده از خصومت نژادپرستانه با مهاجرانی است که تغییراتی چشمگیر در کاربری فضاهای عمومی ایجاد کردهاند،[21] نقشی کلیدی در این دگرگونی بازی میکند. آسیب ناشی از گذر زمان در شهری که به بناهای ماندگار و دیدنیاش شهره است، آسیب «خودی» است و بدینترتیب، معادل زوال اجتنابناپذیر تمامی چیزهای انسانی تلقی میشود، نه اینکه معادل زوال ناخواندهٔ ناشی از «دیگربودگی» آلودهکننده باشد.[22] چنین زوالی دائمی، اجتنابناپذیر و تقدیر الهی ناشی از نقصان بشری است.
اما انحطاط مسالهٔ دیگری است. انحطاط نتیجهٔ منبعی «خارجی» از زوال است، منبعی که نمیتواند در زیباییشناسی ماندگار شهر جذب شود، چون کنترلشدنی نیست. از این روست که مفاهیم نئوفاشیستی «نظم» (ordine) جذابیت مییابد -واژهای که برای انسانشناسان یادآور قواعد ردهبندیشدهایست که مری داگلاس (1966) بنیان ثبات و اقتدار اجتماعی میدانست، اما در ادبیات سیاسی ایتالیا (و کلاً اروپا) تداعیکنندهٔ خاطرات و گرایشات ناخوشایندتر انضباط فاشیستی و جزمینگری نژادپرستانه است. نئوفاشیستها آنچه را که تباهی تمدن غربی است، انکار میکنند؛ آنچه مثال بارزش را به شکل دیوارهای پر از گرافیتی و خیابانهای پر از زباله در شهرهای ایتالیا میبینند و در این تباهی مادی استعارهای اضطراری از «آلودگی» جامعهٔ ایتالیا به دست مهاجرین خارجی و راهورسمهای فرهنگی ناآشنایشان مییابند.

بنابراین گفتمانهایی دربارهٔ زوال در خیابانهای رم و دیگر شهرهای ایتالیایی، در خدمت رمزگذاری موضوعاتی حساستر است، خصوصاً مسائلی در باب نژاد و مهاجرت. رمانتیسم نقوش پیرانزی یا کهنگی و رنگباختگی باوقارِ سر در کوشکهایی که آشکارا در دوران رنسانس یا پیشتر ساخته شدهاند، بههیچوجه انحطاط نیست؛ برعکس نشانهٔ «تمدن» (civiltà) است، نشانهٔ شیوهای از زندگی وابسته به «مدنیّت» در معنای دوگانهٔ «زندگی شهری» و «آدابدانی و ظرافت طبع».[23] این ارزشها لزوماً تابع قوانین شهرنشینی یا دولتملت نیست، اما بر اهمیت چیزی متمرکز است که در زبان انگلیسی ما معمولاً «نزاکت» (civility) مینامیم، یعنی توانایی کنار آمدن با دیگران و پذیرفتن نسبی نقصانهای بشری که در عین شگفتی، گاه بهای دلپذیری است که آدمها برای لذات فرهنگی صمیمانهٔ معاشرت میپردازند. اگر چنین تعریفی به هر معنا در زبان انگلیسی «زوال» باشد، «زوال اصیل»[24] است و نشان از برتری فرهنگی و آبرویی دارد که نشانههای مشهود تاریخ پربار محقق کرده است.
این زوال اصیل نتیجهٔ نقصان ناگزیر همهٔ چیزهاییست که ثمرهٔ دست انسانند و با همان مهری مورد پذیرش قرار میگیرد که معمولاً نثار وسایل آشنا و قدیمی زندگی روزمره میشود، خصوصاً چنان که دیدیم با توجه به استانداردهای مشترک دربارهٔ وقار شخصی. گونهٔ دیگر، یعنی انحطاط، -به زعم کسانی که از این اصطلاح استفاده میکنند- وضعیتی بیمارگونه و ناشی از عوامل بیرونی ناخوانده است. اگرچه شاید ما هر دو گونه را زوال بدانیم، اما به رسمیت شناختن تمایز میان آنها کمک میکند تا بفهمیم رمیها تغییرات اجتماعی عظیم و پرشتابی را که در حال دگرگونی تجربهٔ شهریشان است، چطور پشتسر میگذارند؟ و چطور با این احساس مواجه میشوند که زوال اصیل فیزیکی در فضاهای آشنایشان، دارد نشانههایی آشکار از تن دادن به زوالی رادیکالتر در بافت اجتماعی نشان میدهد؟ یعنی تسلیمی به ازریختافتادگی که به شکل گرافیتیهای سردستی -اغلب به شکل متنهای کوتاه خطخطی- و بدون احترام به شأن شهر باستانی در همهجا دیده میشود، تسلیم به سقوط ارزشهای اجتماعی و اخلاقی و به فسادِ سامانِ سیاسی ناشی از طمع و دنبال کردن منافع شخصی و مهمتر از همه، به فروپاشی همزیستی دلپذیر انسانی. وضعیت ایستای زوال تحتکنترل در این برداشت تن به غارت کنترلناپذیر آنارشی و نابودی میدهد.
ریشهٔ این تغییر در واقعیاتی دردناک است. به دلیل موج آشکار و فزایندهٔ رانده شدن از مرکز شهر باستانی، اضطراب دربارهٔ هویت رمی خصوصاً در سالهای اخیر به اوج رسیده است. سیاستمداران راستگرا از این خشم و اندوه ناشی از راندهشدگی بهره بردند و این رویدادهای تلخ را در تقابل با هجوم جمعیت کثیری از مهاجران با زبانهایی عجیب و غریب و دینهایی بالقوه خطرناک قرار دادند. تصور میشود چینیها به زبانی رمزی مینویسند، اصلاً چطور ممکن است تصور کرد که چینیها بتوانند واقعاً سیستم نوشتار استانداردی داشته باشند؟ مسلمانان، به ویژه عربهایشان، مدام برای مقاصد تروریستیشان مورد سوءظن قرار دارند. سیاستمداران راستگرا با چنین کارتهایی بازی میکنند و هراسی اخلاقی میان کمسوادترین آدمهای جامعه ایجاد میکنند تا آنان را به مقاومت در برابر چیزی وادارند که همانقدر حملهای به جایگاه مهاجران است، که حملهای به حس امنیت خودشان هم محسوب میشود.
بنابراین، کالاییسازی محلات زندگی -موج راندنها موجب جابهجایی عظیم جمعیت سابق با ترکیبی از خانوادههای ثروتمند و مهاجران فقیر شد- به نوبهٔ خود باعث تشدید خصومتهای محلی گشت، خصومتهایی هم معطوف به روشنفکران و آدمهای متخصص که این فرآیند را پیش میبرند و از آن منتفع میشوند و هم معطوف به مهاجرانی که جای آدمهای راندهشده را در مقام کارگر یا ساکن این محلات میگیرند.
چنین واکنشهایی به کمک مفروضاتی فرهنگی راه خود در سطح محلی باز میکنند و همانطور که قبلاً اشاره کردم، به سهم خود در شهر رم به کمک دلمشغولی دیرپای شهروندان به آموزهها و نگرشهای کلیسای کاتولیک شکل گرفتهاند. ریشههای عمیق کیهانشناختی مشتمل بر ایدههایی دربارهٔ هویت و وضعیت گناهآلودهٔ نوع بشر به طور کلی و شهروندان رمی بیش از دیگران، در پس چرخش امروز به پوپولیسمی نژادپرستانه و کینتوزانه در سراسر اروپا و ورای آن نهفته است و این دیدگاه عام در رم، تحتتاثیر خاصبودگی فرهنگی این شهر قرار گرفته و مدام با زندگی در میانهٔ معماری شهر تقویت میشود. شاید رم با معیارهای ایتالیا نمونهای افراطی باشد، اما همین مساله است که از دیدگاه انسانشناسی برجستهاش میکند: من درگیر یافتن «نمونهٔ معمول» نیستم، بلکه دغدغهام همین شکل افراطی است که الگوی تاویلی بزرگتر، ملی یا حتی فراملی را برملاء میکند.
چنین الگویی بُعدی تاریخی نیز دارد که باید به حساب آوریم: فروپاشی ایدهآل «همزیستی» (convivenza) میان طبقات اجتماعی مختلف رم که از حیث ثروت و تحصیلات خیلی با هم فرق داشتند و سپس، سر برآوردن دوبارهٔ نابرابریهایی که اگرچه زیربنای همان ایدهآل بودند، اما تا حدی هم با همان گفتمان همزیستی مهار میشدند. بیزاری از آن نابرابریها باعث شد حس پیشین زوال کنترلشده، جای خود را به حسی پایدار و آزارنده نسبت به «آشوب» (caos) غیرقابلکنترل بدهد: حس آنارشی کیهانی که تحقق اقتصادیاش بیثباتی و تحقق اجتماعیاش بینظمی و بیاعتمادی به آینده بود. زوال باوقار گذشته جای خود را به تقابلی خشن و نامتمدنانه بین مردمانی داد که دیگر نمیتوانستند مثل سالهای قبل با خیال راحت (هرچند مقید و مشروط) شانهبهشانهٔ همسایگان خود زندگی کنند.
نظام اعتقادی رایج در جامعهٔ رم باور دارد که تمام ابنای بشر گناهکارند و آنها که پست و مقامی دارند معمولاً از همه بدترند. هرچند در حالی که مدلهای قدیمیِ «سازش اجتماعی» ایدهآلی فرهنگی تلقی میشد، زوال جدید (انحطاط) کنایهای از تمامی شکستهای اجتماعی و فرهنگی متصور یک نظام به شمار میرفت. فروپاشی این نظام را دیگر نمیتوان تصوری تماشایی و جذاب و قابلمقایسه با زوال کنترلشده و بیدغدغهٔ کوشکهای قرن شانزدهمی یا چهرهٔ به همان اندازهٔ بیدغدغهٔ درباریان دورهٔ رنسانس دانست که دستگاه حاکمهٔ امروز ایتالیا مدعی است میراثدار سبک زندگی ممتاز آنهاست.[25] میتوان امتناع حفاظتکنندگان بناهای رمی برای مرمت خودسرانهٔ سازهها به شکل اصلیِ فرضیشان را نمایشی بیدغدغه از اعتمادبهنفس آنان در پذیرش فناپذیری زمان حال و به ویژه زیبابی [حاصل از زوالش] دانست.
اما وقتی تغییر ریخت بناها از میزان حفاظت پیشی میگیرد، این بیدغدغگی رنگ میبازد. راستگراها این تغییر را به گردن موج سهمگینِ مهاجران خارجی میاندازند و با خشونتی هم فیزیکی و هم نمادین، به تازهواردین واکنش نشان میدهند. دیگران هم با درجات گوناگونی از غیظ به این نژادپرستی آشکار پاسخ میدهند.
پیشینهای تاریخی دربارهٔ هر دو نگرش وجود دارد. رمیها اغلب به اینکه همواره در جامعهای چندفرهنگی زیستهاند، مباهات میکنند. جمعیت رم باستان خاستگاههای به شدت متنوعی داشت و آدمهایی با رنگهای پوست و صفات ظاهری گوناگون در هنرشان نیز بازنمایی شدهاند و ظاهراً هیچ نشانهٔ محسوسی دال بر تبعیض هم وجود ندارد. تبعیض بیش از آنکه مسالهای نژادی باشد، امری اجتماعی بود: بردهها، اسرای گرفتهشده از سراسر جهان شناختهشدهٔ آن روز، منجمله بیشتر اروپا -که با گذر زمان با کارگران آزاد وصلت میکردند و این وصلتهای متقابل میان بقیهٔ سطحهای اجتماعی هم رخ میداد. بیتردید در قرون میانه و رنسانس، تبعیض و بهرهکشی علیه «دیگرانِ» داخلِ خود جامعه، خصوصاً علیه جامعهٔ یهودی (که ریشههایی کهن در رم داشت) سرسختانه و ظالمانه بود و در رژیم فاشیستی در قرن بیستم، پس از دوران اولیهٔ مدارایی نسبی، با «قانون نژادی» که تقلیدی از آلمان نازی بود، دوباره پا گرفت.
اما تمامی این نگرشها در گذر زمان فراز و فرود داشتند و خصومت با خارجیها گاهوبیگاه جایش را با دورههایی از همهشمولی و قبول دیگری عوض میکرد. رمیها هم مثل سایر ایتالیاییها آگاهند که در آمریکا به خودشان، به دلیل رنگ تیرهتر پوست تبعیض روا داشته شده و حتی رمیهای خیلی دستراستی هم به نقش محوری جامعهٔ یهودی رم در تضمین بقای فرهنگ محلی و عمدتاً کارگری شهر معترفند، فرهنگی که در تضاد با پوستهٔ تظاهرها و تجملات سطحبالای دیگر شهرهای اصلی ایتالیا میدانند. ارزیابی کلیشهای آنان از مهاجران امروز هم نشاندهندهٔ سلسلهمراتبی نگرشی است. فیلیپینیها که اغلبشان کاتولیکند، در این سلسلهمراتب آرام و بیدردسرند، بعد کاتولیکهای اسپانیاییزبان از آمریکای لاتین هستند که ریشهٔ لاتینی زبانشان باعث میشود هم قابلفهم باشند و هم آشکارا نسبت به اکثر رمیها بیگانه تلقی شوند[26]: آنها باید با دوگانگی سلسهمراتب کلیسا هم رویارو شوند که خود موجب تغییر کیش نیاکان آنها بوده، اما حالا نسبت به نتیجهٔ حاصله اطمینانی ندارد (نک به Napolitano 2016, 4–5). مسلمانان بنگلادشی کمابیش آشپزخانههای برخی از سنتیترین رستورانها را در دست گرفتهاند و کارگرانی خوب و کمکرسان تلقی میشوند. اما چینیها در رقابتی مستقیم با ایتالیاها بر سر تولید ابریشم و منسوجاتند، هرچند توانشان برای ادارهٔ قهوهخانهها موجب شده دستکم در یک شهر اصلی ایتالیا میان مشتریان طبقهٔ کارگر این کسبوکارها محبوب باشند.[27] به دیگر مهاجران، بهویژه به رومانیاییهای اروپای شرقی بسیار با سوءظن نگریسته میشود، در حالی که به نظرشان برخی گروهها -که اصلیترینشان نیجریهایها و آلبانیاییها هستند- متهم به فحشاء و دیگر انواع قاچاق انسانند. به نظر میرسد معیار اصلی در این ارزیابیها میزان همگون شدن مهاجران نیست، بلکه ظرفیت یا تمایلی است که از خود برای کار کردن در چارچوب بزرگتر «همزیستی» و سازش فرهنگی یا تطبیق نشان میدهند. از آنجا که رمیها نوعاً خود را «سازشپذیر» (accommodanti) میدانند و از آنجا که مفهوم «تمدن» نزد آنها بیشتر مربوط به پذیرش دوطرفه است تا تابعیت از قانون، این موضوع خیلی هم عجیب نیست؛ اما محدودیتهایش به دست راستگراها و در نکوهش انحطاط به منزلهٔ نتیجهٔ حضور مهاجرین خارجی آشکار میشود.
میتوان نگرش رمیها به زوال را در ارتباط با انواع مختلف نوستالژی نیز بهتر فهمید. تا وقتی زوال نهادینه که نشانگر چنترو اِستوریکو است کمابیش در تعادل بماند، نوستالژیشان با چیزی همخوانی دارد که در جای دیگر (Herzfeld 2016, 139–64) «نوستالژی ساختاری» نامیدهام. این نوستالژی را ساختاری میدانم، چون خود را نسل به نسل بازتولید میکند و آن منطقی است که والدین برای فرزندانشان بازگو میکنند: «وقتی ما جوان بودیم، به بزرگترها بیشتر احترام میگذاشتیم!» و خیلی خوب میدانند که والدین خودشان هم همین حرف را زدهاند و همین الگو در هر نسل تکرار میشود. دلیل دیگر ساختاری بودنش آن است که به وضعیتی ازلی از اعتماد متقابل و بدهبستان اشاره دارد: وضعیتی خیالی از کمال پیش از آنکه فرسایش زمان پا به میان بگذارد، زمانی که تعاملات بین آدمهایی با امکانات و پیشینههای مختلف، از قرار معلوم به ایجاد جلوههای عیان سلسلهمراتب نمیانجامید -باز هم همان منطق «همزیستی» اقشار مختلف اجتماعی در یک خیابان یا محله که رومیها افتخار نوستالژیکی به آن نشان میدهند و در عینحال، شاید موقتاً فراموش میکنند که زندگی با یکدیگر در نهایت و الزاماً مساوی با هماهنگی کامل طبقاتی یا برابری اجتماعی و اقتصادی نیست. تازه تقصیر چنین نقصانهایی در همزیستی را میتوان بهطور ضمنی بر گردن همان گناه نخستین موروثی انداخت که در کیهانشناسی دینی، عامل فرسایش آن اعتماد و بدهبستان در بدو امر بود و بشریت -و مشخصاً رمیها- را در مسیر افول به سوی وحشت مدرنیته انداخت. فیالواقع امروز همین همزیستی است که در نظر خیلی از رمیها بیش از همه در معرض تهدید است، تهدید ناشی از شتاب زوالی که آنان انحطاط مینامند: درکی از وضعیت که موجب میشود کسانی که از پس هزینههایش برمیآیند، در جستجوی سکونتگاههایی جدا، امن و بسیار محفوظ باشند. چنین اعتقادی به مشیت الهی آنقدر خطرناک است که در نهایت حتی رافع مسئولیت نژادپرستان نسبت به رفتارشان میشود و به آنان اجازه میدهد امتناع خود از همزیستی با مهاجران را پیامد ضمنی همان گناه موروثی نشان دهند.
بیتردید انحطاط در چشمی است که مینگرد. شاید از آنجا که امروز، گرافیتیهای متعددی که دیوارها و ساختمانهای رم را پوشاندهاند، نمایشگر جوانانی ناراضی و شورشیاند و اغلب نشاندهندهٔ اعتراض مهاجران علیه نژادپرستی و البته، جلوههایی از همان نژادپرستی، روشن شده باشد که همزیستی آنطور که زمانی نتیجه میداد، کارآمد نیست (یا شاید این نگاه هم نمودی از نوستالژی ساختاری است؟) گاه برخی گرافیتیها حتی به چشم سختگیرترین آدمها هم قابلقبول میرسند، اما همانطور که قبلاً هم اشاره کردم، چنین قبولی همیشه به جهتگیری سیاسی و تمایل آدمها بستگی دارد تا بتوانند خلاقانهترین گرافیتیها را هنر بدانند. تحقیر رایج نسبت به گرافیتیها در تضاد با آن فخر و هیجان گویایی قرار میگیرد که عملاً همهٔ محافظهکاران فرهنگی اینچنینی، با کشف نمونههای قدیمی گرافیتی ابراز میکنند و مثال موردعلاقهٔ من در این بین از پمپئی است -چرا که هم تناقض زوال بازداشته را نشان میدهد و هم این آگاهی که زوال بیشازحد به معنای فروپاشی است:
Admiror, paries, te non cedidisse ruinis
Qui tot scriptorum taedia sustineas.
در شگفتم آه ای دیوار که تو به ویرانی فرونریختهای
با تمامی مهملات ملالآوری که نگارندگان بر دوشت گذاشتند. (نک به Voegtle 2012)
البته همهٔ گرافیتیهای جالب تاریخی بهطور خودکار شایستهٔ محافظت شناخته نمیشوند. مدیریت شهری راستگرای فعلی اشتیاق وافری به حذف تمامی نشانههای انحطاط دارد تا خود را پاسدار آراستگی شهری[28] نشان دهد و از همینرو، برنامهای داشت تا گرافیتیهای تمام دیوارهای رم را پاک کند. مامورین اما در اجرا مرتکب خطایی وحشتناک شدند: نوشتهای از گروهی سوسیالدموکرات را پاک کردند که به نخستین انتخابات آزاد پساجنگجهانی دوم در سال ۱۹۴۸ اعتراض داشتند. اگرچه این کار شاید حملهای عامدانه به یکی از آثار مقدس گروههای چپگرای دموکرات نباشد، اما قابلدرک است که فریادهای خشمگین مفسران چپ را برانگیخت و گرافیتی سیاسی تاریخی بازسازی شد -احتمالاً کاری منحصربهفرد در سنت حفاظت از میراث ایتالیا، هم به این دلیل که گرافیتیهای مدرن معمولاً آثار تاریخی مهمی تلقی نمیشوند و هم به این دلیل که خود کار بازسازی اصل اثر، انگار در تناقض با فلسفهٔ غالبی است که مرمت را از حفاظت حذف میکند. کار عامدانهٔ تخریب در این وضعیت عجیب باید طوری خنثی میشد، گویی هرگز رخ نداده است.[29]
اخلاقیات بورژوایی «آراستگی» (decoro)، پیشفرض حملات جناح راست به انحطاط است -واژهای که مدیریت شهری رم رسماً در برنامهٔ پاکسازی گرافیتیها به کار برد. این مفهوم بیشباهت به همان مفاهیمی نیست که به برنامهریزان محافظهکار در سایر نقاط جهان انگیزه میدهد: تایلند تحت حکمرانی نظامی متمایل به بورژواها مثال بسیار خوبی است (Elinoff 2017; Herzfeld 2017)؛ مفاهیمی که به سیاستهای خصومتبار نسبت به حضور اقلیتهای قومی محروم در مراکز شهری عمده و همچنین خصومت مداوم جناح راست با مهاجران از هر نوع مربوطند. جناح راست سیاسی می کوشد تا علت زوال شهری را به مهاجران بچسباند و اغلب، این افتراها را با تلاش برای انداختن آتش ترس از اختلاط نژادی همراه میکند، درست برخلاف نظر معمول جناح چپ که فکر میکند مهاجرت کمک به حفظ جمعیتی است در معرض خطر نرخ نزولی زادوولد.
زوال شهر برای این راستگرایان نشان از افول «نزاکت» (civility) دارد. هرچند باید ذکر کرد که دو گونهٔ متقابل و متضاد از نزاکت وجود دارد (نک به Thiranagama, Kelly, and Forment 2018) و بر همین سیاق میتوانیم بگوییم دو گونهٔ «تمدن» (civiltà). یکی مدارا و پذیرش متقابلی است که مفهوم ایتالیایی «متمدن» (civile) میرساند: یعنی قابلیت سهیم شدن فضای شهری به راحتی با دیگر مردم با هر ظاهر و رفتار. چنین چیزی به معنای نزاکت با ذهنی روشن است و شاید همانطور که معمولاً در ایتالیا رخ میدهد، در تقابل با رسمیت به شدت پیچیده یا سرکوبگرانهٔ بوروکراسی دولتی باشد. نوع دیگر نزاکت محافظهکاری سرکوبگر است که شاید مایل به خشونت راست افراطی نباشد، اما ارزشهایی ایجاد می کند که افراطیها میتوانند مدعی «دفاع» از آنها برای حفظ خلوص ملی، فرهنگی، نژادی، مذهبی و حتی غذایی شوند. چنین نظم ایستایی فضای کمی برای تمایز از هر نوع باقی میگذارد. بهعلاوه، وقتی این نظم ایستا به تصاحب راست افراطی درمیآید، نقصانهای معمول و موقتی «همزیستی» را هم حذف میکند: تغییری که موجب تقویت توانشان برای توجیه خشونت در مقام درمانی بر انحطاط است.
در هرحال، طعنهآمیز آنجاست که خود این نزاکت در شکلی نیرومندتر از زوال شرکت دارد و فیالواقع نمونهٔ بارز آن است: زوالی که برخلاف زوال خانههای تاریخی، ریشه در دیدگاه نظم کاملی دارد که با هولناکترین اشکال اقتدارگرایی قتلعامگر که جهان به خود دیده، حفظ میشود. بیشتر ما که با این دیدگاه مواجه شدهایم، احتمالاً زوال را ترجیح میدهیم، یعنی همان آشوب شهری که ایتالیاییها انحطاط مینامند؛ چنین زوالی حداقل فضایی برای نمایش شوخطبعی و جسارت و برای نزاکت جسورانه، اما سخاوتمندانهای باقی میگذارد که نوید آیندهای برای انسانیت داشته باشد. انحطاط امروز در حقیقت چندان تفاوتی با همان چیزی ندارد که آئتیوس در اپرای وردی نکوهش میکرد. در عینحال، از چشماندازی چپگرایانهتر و تکثرمحورتر، شاید این زوال به جای آنتیتز، تداوم همان گناهآلودگی شادمانهای باشد که انگار اعمال رمیها در حفاظت بناهایشان و احترامشان به نافرمانیها و سرکشیهای شکوهمند معماری گذشته را تقدیس میکند.
از طرف دیگر، آیا ما نباید فروغلتیدن در دام خشونت نژادپرستانه را زوال غایی بشری بدانیم؟ زوال غایی نزاکت همهشمول و در واقع همان «تمدن»؟ چنین زوالی عاقبت همین خصومتهای موروثی است که نتوانستهایم بر آنها فائق بیاییم و طعنهآمیز اینجاست که در عوض، همین خصومتهایند که با زبان نظم و خالصسازی، تهدیدی برای بشر به شمار میروند تا او را به حضیض نهایی نفرت فرهنگی، مذهبی و اجتماعی فروبکاهند. این نوع زوال، نه زوال اصیلی است که وارثان روشنفکر پیرانزی اعمال کنند و نه آن آشفتگی مولد فرهنگی و اجتماعی که ناگزیر با تکثر همراه میشود. این ايدئولوژی نژادپرستانه، این بیتمدنی ظالمانه که در صدد احیا و شاید حتی پیشی گرفتن از شرارتهای دوران فاشیستهاست، با محکومیت انحطاط، هدفی ورای اصالتِ زوالِ حسابشدهٔ زیباییشناختی یا حتی ارتدادِ زیباییشناختیِ مرمت کامل معماری دارد و در عوض، در پی فرجامی برنامهریزیشده و تعمدی است: ریشهکنی تکثر فرهنگی زندهای که گواهی است بر میراث تاریخی سنتهای باستانی رم.
مایلم از نقدهای واقعاً سازندهٔ بسیاری از افراد دخیل در این پروژه تشکر کنم: Cameo Dalley, Ghassan Hage, Elise Klein, Bart Klem, Tamara Kohn, Fabio Mattioli, Debra McDougall, Monica Minnegal, and Violeta Schubert و همچنین ابراز خشنودی کنم که توانستم این موضوع بالقوه ناخوشایند را در مشایعت چنین گروهی از همکاران تیزبین و خوشمشرب دنبال کنم. تشکر بسیارم نثار خوانندگان انتشارات دانشگاه دوک، بهخصوص برای پیشنهاد ذکر مسالهٔ زنگار.
[1] “Roma nel vil cadavere / chi ravvisar or può?” نک به Attila: Dramma lirico in un prologo e tre atti, accessed December 15, 2020, http://www.librettidopera.it/zpdf/attilats.pdf, 17.
[2] jubilee year مراسمهای سال مقدس کاتولیکها که هر ۲۵ سال یکبار است و زائران کاتولیک برای زیارت و توبه و بخشایش از سوی پاپ به رم سفر میکنند. [م.]
[3] بخش عمدهٔ مطالب مردمنگارانه که اینجا به اختصار اشاره شده، در آن تکنگاری به تفصیل آمده است. جزئیات مطرحشده در آن متن برای فهم دینامیک عملی مدیریت آن انواعی از زوال که اینجا توصیف میکنم ضروریاند، اما برای این جستار تمرکز بیشتری بر رابطهٔ مفهومی بین اشکال بسیار عیان زوال (منجمله فرسایش فیزیکی بافت مادی شهر) و احساس فراگیر فساد انسانی و تبیین الهیاتی آن دارم.
[4] Patina
[5] برای نمونههایی تصویری بنگرید به Fiona, “Patina of Rome,” Lilyfield Life (blog), June 22, 2017, http://www.lilyfieldlife.com/2017/06/patina-of-rome.html , the “original wooden ceilings and patina walls” described by Amanda Eberstein and Rebecca Holland (2017) or “the cobblestone medieval lanes, with their peeling terracotta patina” (Aldern 2018). زنگار حتی به استعارهای بدل شد که رژیم فاشیستی برای صیقل دادن معماری بتنی خود از آن استفاده میکرد: با هالهای از اقتدار کلاسیکی که چنان که معروف است، رژیم با مفهوم «روح رومی» (Romanità) مدعی آن بود؛ نک به Gwynne and Marcello 2015, 338. تمام زنگارها رمانتیک یا زیبا تلقی نمیشوند؛ توجیه پاکسازی کولوسئوم با حمایت مالی شرکتها چنین بود: «محو زنگار شرمآور و اندوهبار دوده و کثیفی» (D’Emilio 2016). چنان که خواهیم دید، زوال و ثبات در توازنی پرتنش حفظ میشوند، وقتی تصور شد که زوال اصالت خود را از دست داده، تبدیل به فرسایش میشود.
[6] شاید مفصلترین بررسی این جنبههای زنگار، البته در زمینهای بسیار متفاوت ( نیواورلئان پس از طوفان کاترینا)، در این اثر باشد: Dawdy 2016.
[7] مثلاً در فیلمم «لحظات مونتی: خاطرات مردان در قلب رم» (Berkeley Media llc, 2007) رانندهٔ تاکسی به جایی اشاره میکند که یک نشان خانوادگی تا حد زیادی پاک شده و زیر لب دربارهٔ تغییر رنگش گلایه میکند. نگاه داشتن زوال پیراسته سر جای خودش، کاری همیشگی برای ایجاد تعادل است!
[8] دربارهٔ پیرانزی و ارتباطش با زیباییشناسی حفاظت میراث تاریخی در رم، خصوصاً نک به Jokilehto 1986, 93–94.
[9] arrested decay
[10] planned obsolescenceطراحی محصول به نحوی که زود کهنه شود یا از مد بیافتد، استراتژیای برای افزایش تقاضا.
[11] gentrification
[12] Relational Decay: White Helpers in Australia’s Indigenous Communities, Cameo Dalley فصل دهم کتاب.
[13] elegant
[14] لقبی برای رم.
[15] Provinciality اشاره به نسبت دادن ویژگیهای شهرستانی کوچک و دور از مرکز قدرت در مقایسه با دیگر شهرهای کشور، اشاره به عقبماندگی فرهنگی و محلیگرایی رم. [م.]
[16] بلوچیز، نمونهای از فساد کنترلپذیر به دست انسان [م.]
[17] دلالتهای پیچیدهٔ پنیر کپکی به عنوان استعارهٔ فساد و کنترل در روابط انسانی، چنان که کوهن گفته تا حدی ناشی از طیف وسیع گونههای پنیرهای کپکی و سلسلهمراتب طبقهبندی آنهاست.
[18] برای مثالی از این رتوریک، نک به Rendina 2003. دربارهٔ جایگاه قرون وسطی در زمانهٔ مدرن، نک به Fazioli 2017.
[19] در مورد تجلیات فیزیکی، وبسایت «RomaToday» و مستندنگاریهای گستردهاش در «Segnalazioni» جای خوبی برای شروع است [قسمتی برای گزارش مثالهای زوال شهری]: accessed December 23, 2020, https://www.romatoday.it/social/segnalazioni/degrado-urbano/ .
[20] Cinque Stelle party
[21] یک مثال ادعای تصرف Piazzetta، مرکز نمادین محلهٔ مونتی به دست کاتولیکهای رومانیایی و اوکراینی است که ادعا میشد با بهانهٔ حضور وجود یک کلیسای اونیات (یکی از شاخههای کلیسای ارتدکس) در آنجا، به طور مرتب در میدان جمع میشدند و مشروب زیاد میخوردند و رفتارهایی آشوبگرانه و گاه خصمانه نشان میدادند (Herzfeld 2009, 230).
[22] مخالفت نژادپرستانه با روسپیان جدید اروپای شرقی و نقاط دورتر را مقایسه کنید با رفتار آشکارا متضاد با روسپیان «خودی» که از عصر باستان تاکنون در خیابانهای مونتی رژه میرفتهاند (Herzfeld 2009, 8–9) .
[23] نخستین بحث جدید دربارهٔ این مفهوم به زبان انگلیسی در اینجاست: Silverman 1975. همچنین نک به Herzfeld 2009, 3–5, 182.
[24] genteel decay
[25] اشاره به رسالهٔ Baldassare Castiglione ([1528] 1910) دربارهٔ sprezzatura است: یعنی بیاعتنایی اشرافی برای عواقب کارهای فرد که در نظامی رفتاری در سراسر کشور تجسم یافته است. برای نمونهای مشابه از همین اصل در یونان (اما جدا از هویت خودنمایانهٔ اشرافی) نک به Malaby 2003, 134-35.
[26] اسپانیایی و ایتالیایی ریشهٔ مشترک لاتین دارند و تا حد زیادی برای همدیگر قابلفهمند.
[27] در مورد اختلاف بر سر بازرگانی منسوجات در پراتو، نک به Krause 2018 و در مورد ابریشم در کومو، نک به Yanagisako 2002. در مورد قهوهخانههای چینی در بولونیا، نک به Deng 2018.
[28] urban decorum
[29] برای گزارشی از این واقعه، نک به Eleonora Carrano, “Cronaca: Roma, a rimuovere la scritta storica è stato il servizio di decoro urbano. Che beffa!,” Il Fatto Quotidiano (blog), March 20, 2019, https://www.ilfattoquotidiano.it/2019/03/20/roma-a-rimuoverela-scritta-storica-e-stato-il-servizio-di-decoro-urbano-che-beffa/5050922/.