استعمار شهرک‌نشین صهیونیستی و منطق نسل‌کشی در غزه

آوی شلایم، تيسير أبو عودة و شهد دیباس

استعمار شهرک‌نشین صهیونیستی و منطق نسل‌کشی در غزه
مصاحبهٔ پیش‌رو با آوی شلایم، تاریخ‌نگار و فعال برجسته، نخست زمانی کوتاه پس از حملهٔ حماس به اسرائیل در ۲۴ اکتبر ۲۰۲۳ انجام شد، اما پس از آن بازبینی‌های چندی از مه ۲۰۲۴ تا سپتامبر همین سال در آن صورت گرفت تا نسل‌کشی درحال وقوع در غزه را بازتاب دهد. پروفسور شلایم از اعضای گروه «مورخین جدید» است که همراه با بنی موریس و ایلان پاپه از تحلیل‌گران دستگاه سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی اسرائیل در چارچوب مفاهیمِ استعمار شهرک‌نشینی، آپارتاید و تلاش اسرائیل برای محو مردم بومی فلسطین و پاکسازی قومی هستند. شلایم در این مصاحبه که در شمارهٔ ۲۴ «نشریهٔ مطالعات فلسطین و سرزمین مقدس» در سال جاری منتشر شده است، تبار منازعهٔ فعلی را نه فقط در نکبت ۱۹۴۸، بلکه در بیانیهٔ بالفور ۱۹۱۷ می‌جوید و بر نقش امپریالیسم بریتانیا در شکل‌گیری دولت اسرائیل تاکید می‌کند. او به عنوان تاریخ‌نگاری اسرائیلی، روایت مسلط تاریخی از نکبت را به چالش می‌کشد و به نسل‌کشی امروز در غزه از دریچهٔ تاریخ طولانی امپریالیسم و خشونت ساختاری علیه فلسطینیان می‌نگرد. شلایم که خود هویتی عرب‌یهودی دارد، از منظر تاریخِ همین هویت دوگانهٔ خود، آینده‌ای صلح‌آمیزتر برای اعراب و اسرائیلی‌ها ورای ملی‌گرایی صهیونیستی متصور است، چرا که ملی‌گرایی صهیونیستی به نظر او عامل تمامی خشونت‌ها و منازعات منطقه است. روایت شلایم محدود به تاریخ نیست و با نقب زدن به زندگی شخصی، روانکاوی، حقوق بین‌الملل، ادبیات و نظریهٔ پسااستعماری، رویکردهای متفاوت به نقش اسرائیل در منطقه را بررسی می‌کند. به نظر شلایم میل اسرائیل به خشونت واکنشی به خشونت اعراب و خصوصاً خشونت حماس در ۷ اکتبر نیست، بلکه خشونت اسرائیل همواره اولین دستاویز او در مواجهه با دیگری و برآمده از میل برتری‌طلبی و سروری بوده است که با کمک هم‌پیمانان غربی‌اش این میل را محقق می‌کند.

آوی شلایم[1]: تيسير أبو عودة، من آمادهٔ مصاحبه‌ام. اما همین الان خبر بسیار بدی گرفتم. زن جوان فلسطینی اهل رام‌الله با ما در آکسفورد زندگی می‌کند. او به تازگی متوجه شده که خاله‌اش و دو تا از بچه‌های او که از شهر غزه به اردوگاه پناهندگان نصیریات در جنوب رفته بودند، در بمباران اسرائیلی‌ها کشته‌ شده‌اند. هم خاله و هم دو فرزندش در این بمباران از دست رفته‌اند.

تيسير أبو عودة[2]: خیلی متاسفم که این خبر وحشتناک را می‌شنوم. عمیقاً به او و خانواده‌اش تسلیت می‌گویم. همهٔ ما از این نسل‌کشی هولناک لطمهٔ روانی دیده‌ایم.

آوی شلایم: بله، کشتار هولناک غیرنظامیان بی‌گناه شبیه هیچ یک از حملات پیشین اسرائیل به مردم غزه نیست. حالا در کار پاک‌سازی قومی و نسل‌کشی‌اند.

تيسير أبو عودة: دقیقاً همین‌طور است و با این‌همه، این مصاحبه پیش از بالا گرفتن تنش‌ها برنامه‌ریزی شد، چند ماه پیش که در دانشگاه آکسفورد به ملاقات شما آمدم. امکان دارد با زمینهٔ تاریخی نسل‌کشی وحشتناکی که درست همین حالا در غزه رخ می‌دهد آغاز کنیم؟

آوی شلایم: حتماً. نقطهٔ آغاز جنگ در غزه حملهٔ حماس در ۷ اکتبر نیست. این حرف‌ها را اسرائیل می‌زند و مثل همیشه منفعت‌طلبانه حقایقی را گزینش می‌کند. حملهٔ حماس در خلاء رخ نداد. پشت صحنهٔ این حمله ۵۶ سال اشغال‌گری اسرائیل است. اسرائیل دولت استعمارگر شهرک‌نشین است و زمینهٔ مربوط رخدادهای اخیر نیز جز این نیست. اسرائیل بدین نحو تاسیس شد و تا امروز هم همین‌طور باقی مانده است. نوام چامسکی زمانی اشاره کرد که استعمار شهرک‌نشین افراطی‌ترین و شریرانه‌ترین شکل امپریالیسم است. فلسطینی‌ها بداقبالی منحصربه‌فردی داشتند که هم قربانی استعمار شهرک‌نشین صهیونیستی بودند و هم امپریالیسم غربی، اول امپریالیسم بریتانیایی و بعدتر آمریکایی. اما برای فهم زمینهٔ واقعی حملهٔ حماس باید به نکبت در ۱۹۴۸[3] بازگردیم. من حتی از این هم در تاریخ عقب‌تر می‌روم و به بیانیهٔ بالفور[4] در ۱۹۱۷ می‌رسم.

فلسطینی‌ها به معنای واقعی کلمه از آن زمان تحت حکومت نظامی زیسته‌اند، چه تحت قیمومت بریتانیا تا ۱۹۴۸ و بعد حکومت نظامی در داخل مرزهای رژیم اسرائیل تا ۱۹۶۶، یعنی وقتی حکومت نظامی به دست لوی اشکول[5]، نخست‌وزیر وقت ملغی شد. کل فلسطین که قبلاً تحت قیمومتِ بریتانیا بود، از ۱۹۶۸ تحت کنترل نظامی اسرائیل بوده است. اسرائیل در ژوئن ۱۹۶۷ اشغال فلسطین تحت قیمومت را کامل کرد و از آن زمان در رابطه با فلسطینی‌ها غیرقانونی رفتار کرده است. هرکاری که اسرائیل از ژوئن ۱۹۶۷ انجام داده، غیرقانونی است. الحاق اورشلیم در ژوئن ۱۹۶۷ غیرقانونی است، تک‌تک شهرک‌سازی‌‌ها غیرقانونی‌اند و موانع به‌اصطلاح امنیتی که اسرائیل در کرانهٔ باختری ساخته، غیرقانونی‌اند و اصلاً کل اشغال از دو زاویه غیرقانونی است. اول اینکه نفس وجودش نقض حقوق بین‌الملل است و دوم، اجرای قدرت اشغال‌گری و سیاست‌های واقعی‌ اسرائیل در واقعیت هم خلاف قانونند. چهار سازمان بزرگ حقوق بشری در سه سال گذشته گزارش‌هایی تهیه کرده‌اند و نتیجه گرفته‌اند که اسرائیل دولت آپارتاید است. اسرائیل بی‌شک دولت آپارتاید است، اما از این رو دولت آپارتاید است که دولت استعمار شهرک‌نشین است. استعمار شهرک‌نشینی مهم‌ترین زمینهٔ آپارتاید است.

اشغال قلمروی فلسطین به دست اسرائیل طولانی‌ترین و خشونت‌بارترین اشغال نظامی دوران مدرن است. اسرائیل هنوز هم اشغالگر کرانهٔ باختری و نوار غزه است، اگرچه به طور یک‌جانبه در سال ۲۰۰۵ از غزه عقب نشست. حقوقدانان بین‌الملل می‌گویند که طبق حقوق بین‌الملل فلطسینی‌ها حق مقاومت در برابر اشغال را دارند، از جمله حق مقاومت مسلحانه و همین حقوق‌دانان بین‌المل مستندات فراوانی برای پشتیبانی از این حق قانونی فراهم آورده‌اند.[6]

تيسير أبو عودة: مبارزهٔ فلسطینیان برای آزادی و حق تعیین سرنوشت همواره به شکل تروریسم و بربریت بازنمایی شده، حالا به هر شکلی که صورت گرفته باشد. البته این حرف بدین معنی نیست که نباید حماس را هم نقد کرد. حماس را می‌شود به صورت‌های مختلفی نقد کرد، اما استعمار شهرک‌نشین صهیونیستی را نمی‌توان بدون پرداختن به مکمل اجتناب‌ناپذیرش، یعنی مقاومت مسلحانهٔ فلطسینی‌ها به درستی درک کرد.[7]

فراموش نکنید که اِلی بن‌دِهِن[8]، معاون وقت وزیر دفاع اسرائیل، فلسطینی‌ها را ناانسان و غیربشر می‌دانست: «برای من آن‌ها مثل حیوانند، آن‌ها آدم نیستند» (Pileggi 2015). همین رتوریک شرق‌شناسانه را بارها و بارها وزیر دفاع اسرائیل و سایر رهبران داخل اسرائیل، در همراهی با مدافعان صهیونیسم در اسرائیل، آمریکا و جاهای دیگر تکرار کرده‌اند. هرچند منتقدان بسیاری از قبیل نوآم چامسکی، ادوارد سعید، ایلان پاپه، جودیت باتلر و نور مصالح[9]، نورمن فینکلستین و رشید خالدی حماس را جنبش اسلام‌گرای ضداستعماری می‌دانند، گروه مقاومت مسلحی که مثل بقیهٔ نیروهای چریکی و میلیشیاست و در وضعیت استعماری، پدیده‌ای کاملاً قابل‌انتظار در هر پروژه‌ای برای حاکمیت ملی است. شما دیدگاه‌های متعارض به مقاومت فلسطین را چطور می‌فهمید؟

آوی شلایم: واژهٔ حماس مخفف «جنبش مقاومت اسلامی» یا سرواژهٔ عربی «حرکة المقاومة الاسلامیه» است. همچنین ادبیات آکادمیک گسترده‌ای دربارهٔ ریشه‌های تاریخی و اجتماعی حماس وجود دارد، خصوصاً در میان پناهندگان فلسطینی سال ۱۹۴۸ و دربارهٔ ترقی سیاسی حماس پس از ظهور انتفاضهٔ اول فلسطین (دسامبر ۱۹۸۷-سپتامبر ۱۹۹۳)[10] علیه اشغال اسرائیل در کرانهٔ باختری و نوار غزه. پس به نظرم حماس «جنبش مقاومت اسلامی» است که از دل انتفاضهٔ اول برآمده و انتفاضه شکلی از مقاومت مردمی فلسطینی‌ها علیه اشغال‌گری استعمار شهرک‌نشین اسرائیلی است. به‌علاوه، ادبیات و منابع حقوقی فراوانی که پیش‌تر ذکر کردم نشان می‌دهد که فلسطینی‌ها ذیل حقوق بین‌الملل حق مقاومت در برابر اشغال را دارند.

حماس از دههٔ ۱۹۹۰ عنصر اصلی در مقاومت ملی فلسطین بوده و در واقع علیه اشغال اسرائیل ایستاده است. تشکیلات خودگردان فلسطین[11] در رام‌الله جنبش مقاومت نیست، بلکه بیشتر رژیمی دست‌نشانده است و در عمل پیمانکار دستگاه امنیتی اسرائیل به شمار می‌رود. حماس از دید فلسطینی‌ها مشروعیت سیاسی مردمی دارد، در حالی که تشکیلات خودگردان ندارد. حماس در ژانویهٔ ۲۰۰۶ اکثریت مطلق انتخابات را در انتخاباتی منصفانه و آزاد برد و برای تشکیل دولت پا پیش گذاشت، اما اسرائیل از به رسمیت شناختن دولتی به رهبری حماس در انتخاباتی دموکراتیک سر باز زد.

با وجود این پیش‌زمینه، اسرائیل درگیر جنگی اقتصادی برای تضعیف دولت شد و قدرت‌های غربی هم از اقدامات اسرائیل حمایت کردند. بر اساس نتایج انتخابات ۲۰۰۶، من حماس را  نمایندهٔ واقعی مقاومت فلسطین در برابر اشغال اسرائیل می‌دانم. اما به‌هرحال لازم است میان جناح سیاسی و جناح نظامی حماس تمایز قائل شد. حماس حزبی سیاسی است، نه سازمانی تروریستی. جناح نظامی دست به اقداماتی تروریستی از قبیل حملهٔ اخیر در ۷ اکتبر زده و به غیرنظامیان در اسرائیل حمله کرده است. اما این کار باعث نمی‌شود کل سازمان جنبشی تروریستی باشد. به‌هرحال، اسرائیل و متحدانش مدام همهٔ فلسطینی‌ها و نه فقط حماس را تروریست می‌نامند.

اسرائیل کل مردم فلسطین را به عنوان یک مشت متعصب دیوانه، ضدیهودی‌های وحشی و حتی افرادی طرفدار نازی‌ها معرفی می‌کند. نظر خود من این است که فلسطینی‌ها آدم‌هایی معمولی‌اند که خواستار همان چیزی‌اند که همهٔ آدم‌های معمولی در هرجای جهان می‌خواهند، یعنی می‌خواهند در سرزمین خودشان با آزادی و کرامت زندگی کنند. اسرائیل است که مانع تحقق حقوق اولیهٔ آنان می‌شود و بیش از هرچیز، مانع حق تعیین سرنوشت ملی‌شان است.

تيسير أبو عودة: همهٔ محققان حماس را در دو قطب جناح سیاسی و نظامی طبقه‌بندی نمی‌کنند. مثلاً جودیت باتلر ادعا می‌کند که ۷ اکتبر را می‌توان شکلی از مقاومت مسلحانهٔ فلسطینی دانست، هرقدر هم که خشونت‌بار و بی‌رحمانه باشد (Starr 2024). طبعاً کشتار غیرنظامیان هولناک و شنیع است، اما این‌که حمله به اسرائیل تحت رهبری حماس را به‌تمامی تروریستی بدانیم (آن‌طور که کثیری از نویسندگان، منتقدان و روزنامه‌نگاران جریان اصلیِ طرفدار صهیونیسم می‌دانند و شامل جو بایدن، نفتالی بنت و بنیامین نتانیاهوست و البته به همین‌ها محدود نمی‌شود)، مخاطرهٔ تعمیم این قضاوت به کلیت آرمان فلسطین پیش می‌آید. اگر مردمی حق مقاومت نداشته باشند -و این مساله بدین معناست که حق آزاد بودن و حق تعیین سرنوشت هم ندارند-، پس جمعیت غیرنظامی همین مردم هم در جای خود در برابر تروریسم آسیب‌پذیر است. وزیر دست‌راستی میراث فرهنگی اسرائیل، آمیخای اِلیاهو[12] باز هم وقیحانه تکرار کرده که باید یک بمب اتم روی غزه انداخت (Bachner 2023).

شهد دیباس[13]: از بدو تاسیس دولت مدرن اسرائیل در ۱۹۴۸، رهبران جریان اصلی صهیونیسم کوشیده‌اند تا برنامهٔ استعمار شهرک‌نشین را به عنوان پروژه‌ای اروپایی برای مدرنیزاسیون توجیه کنند، پروژه‌ای که کفارهٔ تاریخ طولانی یهودی‌ستیزی در اروپا و تاوان دهشتی است که خصوصاً هولوکاست آفرید. در مورد این صورت‌بندی چه فکر می‌کنید؟

آوی شلایم: من موافق این صورت‌بندی نیستم، چون جنبش صهیونیسم پیش از هولوکاست پا گرفت. بیانیهٔ بالفور در ۱۹۱۷ نشان‌دهندهٔ آغاز  تصاحب سیستماتیک فلسطین به دست صهیونیسم است. البته نمی‌گویم باید هولوکاست را موضوعی نامربوط دانست؛ چرا که برای فهم سیر بعدی تاریخ مربوط است. اما حتی پیش از هولوکاست هم مسالهٔ دولت یهود به مثابه ابراز میل یهودیان به مسالهٔ حق تعیین سرنوشت ملی مطرح بود. مسالهٔ دولت یهود پس از هولوکاست فقط قدرتمندتر شد. تراژدی اینجاست که هولوکاست در اروپا رخ داده بود و بعد، اروپا تصمیم گرفت به خرج فلسطینی‌ها تاوان یهودی‌ها را بدهد و کارش را جبران کند. بریتانیا و آمریکا درهایشان را به روی بازماندگان هولوکاست باز نکردند. آنان را به سوی فلسطین هدایت کردند، جایی که کسی آن‌ها را نمی‌خواست و خود یهودیان هم نمی‌خواستند آن‌جا بروند. اما انتخابی هم به آن‌ها داده نشد.

عذاب وجدان غرب از هولوکاست منجر به «قطعنامهٔ سازمان ملل در نوامبر ۱۹۴۷» برای تقسیم فلسطین تحت قیمومت بریتانیا به دو دولت شد، یکی دولت یهودی و دیگری عرب. این قطعنامه به‌شدت نسبت به فلسطینی‌ها ناعادلانه بود.  کشور آن‌ها دو قسمت می‌شد و ۵۵ درصد سرزمینشان را به یهودی‌ها می‌دادند، به اقلیتی که آن زمان فقط ۷ درصد زمین‌ها را داشت. تازه در میانشان مستعمرهٔ شهرک‌نشین یهودی هم بنا می‌کرد. به همین دلیل اعراب مخالفت کردند؛ اما در عین‌حال، قطعنامهٔ سازمان ملل امتیاز مشروعیت دولت یهود را هم صادر کرد.  

در پیامدهای جنگ ۱۹۴۸، اسرائیل توافق‌نامه‌هایی نظامی با تمامی همسایگانش امضا کرد، با لبنان، سوریه، اردن و مصر. این کشورها تنها مرزهای بین‌المللی به‌رسمیت‌شناخته‌شده‌ای بودند که اسرائیل داشت و تنها مرزهایی هم هستند که من مشروع می‌دانم. من مخالف پروژهٔ استعماری و صهیونیستی فرا رفتن از «خط سبز»[14] هستم، یعنی فرا رفتن از مرزهای زمان آتش‌بس.

تيسير أبو عودة: البته این‌که مرزهای پیش از ۱۹۶۷ را مشروع بدانیم، حق مطلب را در مورد رخدادهای نامشروع پیش از ۱۹۶۷ ادا نمی‌کند: دربارهٔ بیرون راندن تقریباً یک میلیون فلسطینی، غارت مدام و کشتارشان که به تعبیر پاتریک وُلف «منطق نابودیِ بومی‌ها» بود و تخریب بیش از ۵۰۰ روستا (Wolfe 2006: 387-409). با در نظر گرفتن راهکار اسرائیلی کردن مردم فلسطین با استراتژی استعمار شهرک‌نشین در کرانهٔ باختری و اورشلیم که به نام همگون‌سازی و آسیمیله کردن صورت گرفت، نمی‌توانیم چشممان را بر این واقعیت سرراست ببندیم که تاسیس دولت اسرائیل در ۱۹۴۸ روی‌هم‌رفته پیش‌طرح استعمار شهرک‌نشین بود که بر محو وجودی، بوم‌شناختی، اقتصادی و فرهنگی مردم بومی فلسطین بنا شد، مردمی که از سرزمین خود بیرون رانده شدند، آواره شدند و بی‌رحمانه قتل‌عام شدند. بازگشت به رتوریک مرزهای ۱۹۴۸، عملاً با وضع ژئوپولتیک و جمعیت‌شناسانهٔ پس از ۱۹۶۷ در تضاد است، وضعی که عمیقاً ریشه در صهیونیسم استعماری و شهرک‌نشین دارد، چه از طرف صهیونیست‌های راست‌گرا یا چپ‌گرا پیش آمده باشد و چه از طرف خود دولت اسرائیل. چنان که گلدا مئیر[15]، نخست‌وزیر پیشین اسرائیل یک بار گفت «چیزی به نام فلسطین یا حتی فلسطینی‌ها وجود ندارد».  

آوی شلایم: از هر طرف که نگاه کنی، تاسیس دولت اسرائیل در ۱۹۴۸ نوعی بی‌عدالتی بزرگ و شرم‌آور در حق فلسطینی‌ها بوده است. تاریخ معمولاً با طرف ضعیف‌تر بی‌رحم است و قطعاً اینجا که چنین بوده است. سوال اینجاست که حالا باید به کجا رفت؟ یک پاسخ این است که دولت اسرائیل را نابود کنیم تا بی‌عدالتی در حق فلسطینی‌ها جبران شود. من فکر می‌کنم این کار حتی وضع بی‌عدالتی اولیه را با بی‌عدالتی بزرگتری بدتر می‌کند.

تيسير أبو عودة: اما باید از ساختن معادل‌های کاذبی که بنا بر عادت بین ترس‌های واقعی و ترس‌های فرضی برقرار می‌شوند نیز پرهیز کنیم؛ کاری که همواره حاصل تخیل استعماری بوده است. با توجه به این‌که به موجب حقوق بین‌الملل تصرف قلمرو به وسیلهٔ جنگ غیرقانونی است، بگذارید اندازهٔ بی‌عدالتی واقعی را که درباره‌اش حرف می‌زنیم، لحاظ کنیم. قتل‌عام‌هایی که از ۱۹۴۸ به دست اسرائیل انجام شده، شامل اخراج ۷۵۰ هزار نفر است. حملات هوایی و آتشبارهای اخیر اسرائیل در غزه منجر به قتل بیش از ۴۱ هزار فلسطینی شده، از جمله حدود ۱۶ هزار کودک، ۱۱ هزار زن و ۱۰ هزار جسدی که هنوز زیر آوارها مدفونند. همهٔ این‌ها مضاف بر صدها هزار فلسطینی است که در کرانهٔ باختریِ اشغالی به قتل رسیده‌اند، نقص عضو پیدا کرده‌اند، مجروح شده‌اند یا به دست نیروهای نظامی اسرائیل بازداشت شده‌اند. ده‌ها نوزاد هم از قحطی و گرسنگی مرده‌اند و والدین شب و روز دست‌وپا می‌زنند تا فرزندانشان را به تعبیر خودتان در این زندان بزرگ روباز اسرائیل سیر کنند. کرانهٔ باختری در آستانهٔ انفجار است و تحریک‌های مستمر بِزالل اسموتریک[16] و ایتامار بن‌گیویر[17] و دیگر مقامات افراطی اسرائیل برای صاف کردن بخش‌‌هایی از آن و تبدیلش به غزهٔ دوم، حقیقتاً منزجرکننده و هولناک است. حملات نظامی بی‌سابقهٔ روزانه و نابودی گستردهٔ زیرساخت‌ها، آوارگی اجباری و تعرضات مستمر به غیرنظامیان بی‌وقفه ادامه دارد. بی‌عدالتی‌ها از زندگی این آدم‌ها فراتر می‌روند و در گور هم ادامه دارند. دارم به زمانی فکر می‌کنم که تقریباً یک‌سال پیش نیروهای اسرائیلی وحشیانه به دستهٔ عزاداران مراسم تشییع شیرین ابوعاقله[18]، خبرنگار شجاع فلسطینی‌آمریکایی حمله کردند، کسی که خودشان به قتل رسانده بودند. مردم را کتک زدند و تابوت به زمین افتاد، فلسطینی‌ها حتی حق سوگواری ندارند.

ایدئولوژی پاکسازی قومی فلسطین امروز به دلیل پدیدهٔ «زبان جدید» راهبردی و موفق است، اصطلاح جورج اورول که ایلان پاپه زمانی پیشنهاد داد. واژگان گفتمان «زبان جدید» به‌ قصد استتار اثرات سادیستی و ویرانگر سیاست‌های حذف‌گرایانه طراحی شده‌اند. باز هم جدیداً اسرائیل انگار چشمش را به روی جامعهٔ بین‌الملل بسته است. شما چطور گفتمان اسرائیل و این زبان جدیدش را تفسیر می‌کنید؟

آوی شلایم: وقتی در ۱۹۴۸ نکبت رخ داد، سه‌چهارم جمعیت یک‌میلیونی فلسطین آواره شدند و نام «فلسطین» از نقشه محو شد. من همراه با ایلان پاپه و بنی موریس، یکی از «مورخان جدید» اسرائیل هستم. موریس از آن زمان به سمت راست افراطی چرخیده، به‌همین دلیل من دیگر وجه اشتراکی با او ندارم، ولی با پاپه دارم. پاپه کتابی دربارهٔ ۱۹۴۸ با عنوان «پاکسازی قومی فلسطین» (Pappé 2006) نوشت. ادعای دیرینهٔ صهیونیستی این بود که فلسطینی‌ها در ۱۹۴۸ به ارادهٔ خود سرزمینشان را ترک کردند یا این‌که به امید بازگشتی پیروزمندانه به دستور رهبرانشان رفتند؛ بنابراین، اسرائیل مسئول مشکل پناهجویان فسلطینی‌ نیست. پاپه و موریس -پیش از آن‌که موضع سیاسی‌اش را عوض کند و وقتی تاریخ جدی می‌نوشت- نشان داده‌اند که فلسطینی‌ها جایی را ترک نکردند، بلکه اخراج شدند. امروزه دیگر جای بحثی ندارد که اسرائیل در ۱۹۴۸ مرتکب پاکسازی قومی فلسطینی‌ها شد. تنها تفاوت میان این دو مورخ این است که موریس می‌گفت هیچ نقشهٔ جامعی برای «انتقال» فلسطینی‌ها نبود، در حالی که پاپه معتقد است «طرح دالت» سازمان هگانا یا «طرح‌ دال»[19] نقشهٔ جامعی برای اخراج مردم فلسطینی بود.

اما بگذارید اضافه کنم که نکبت رخدادی یک‌باره نبود که دفعتاً در ۱۹۴۸ رخ داد؛ بلکه فرآیندی در جریان بود و حتی هنوز هم در حال دیدنش هستیم که پیش‌روی چشمان ما در کرانهٔ باختری رخ می‌دهد. اسرائیل از ۱۹۶۷ به بعد، در حال تمرین پاکسازی قومی بوده و مخصوصاً این کار را در اورشلیم شرقی انجام می‌دهد. در دولت فعلی به رهبری بنیامین نتانیاهو، ‌صهیونیست‌های راست افراطی مذهبی حضور دارند. ایتامار بن‌گیویر، رهبر حزب «قدرت یهود» و بزالل اسموتریک رهبر حزب «صهیونیسم مذهبی» دوست دارند کل کرانهٔ باختری را رسماً به اسرائیل ملحق کنند و تا جایی که می‌توانند فلسطینی‌ها را اخراج کنند. بنابراین، ما در دولت فعلی با شکلی افراطی از استعمار شهرک‌نشین و ملی‌گرایی مذهبی مواجهیم. البته آن‌ها در اقلیتند، اما باید به یاد داشته باشیم که ایدئولوژی پایه‌ای صهیونیسم ساخت دولت یهود بر زمین فلسطینی‌هاست، تا هر جا که بتوانند این زمین را تصاحب کنند و با کم‌ترین تعداد عربی که می‌تواند در این سرزمین باشد. سیاستی که امروز اجرا می‌شود همین است.

بگذارید حالا به جنگ در غزه بازگردم. به حساب من این هفتمین حملهٔ نظامی اسرائیل به مردم غزه از زمان خروج یک‌جانبهٔ اسرائیل در ۲۰۰۵ است. حملهٔ اول «عملیات سرب مذاب» در دسامبر ۲۰۰۸ بود، اما آن‌چه امروز در غزه رخ می‌دهد، فرق دارد. اسرائیل دارد در ابعادی بی‌سابقه روی سر مردم غزه مرگ و ویرانی می‌ریزد. آن‌چه امروز در غزه رخ می‌دهد نسل‌کشی است و در سایهٔ ظلمانی این جنگ، پاکسازی قومی مضاعف در کرانهٔ باختری را هم ادامه می‌دهد.

تيسير أبو عودة: ایلان پاپه ادعا می‌کند که بیش از ۳۶ قتل‌عام از ۴۵ کشتار عمدهٔ جنگ از ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۹ و بقیه در سال‌های بعدی به دست اسرائیلی‌ها انجام شد، من‌جمله تل‌الزعتر[20]، صبرا و شتیلا[21]، کشتار قانا[22]، روستای طنطوره[23]، الطیرهٔ حیفا[24] و کشتارهای دیگر (Pappé 2006: 258). این کشتارها همان‌طور که شما به درستی گفتید، در زمینهٔ «تداوم شرِ نکبت» رخ داد و این مساله دقیقاً یکی از معانی اصلی نکبت است: یعنی زمان دستوری حال ساده که وضعیت ترومازای مدام وحشت، ریشه‌کنی، آوارگی، بی‌خانمانی و بی‌دولتی را نمایش می‌دهد، چیزی که هستیِ جمعی و فردی فلسطینی‌ها را در داخل فلسطین و در تبعید به زخم و تروما دچار کرده است. در حقیقت، این مساله تبدیل به یکی از ویژگی‌های هویت فلسطینی شده و همین امر، مرا به مسالهٔ ملی‌گرایی می‌رساند. من ایدئولوژی ملی‌گرایی (و ایدئولوژی مرتبط به آن، یعنی تصور «برخورد تمدن‌ها») را در بنیان مخاصمات می‌دانم. اما آیا معنای مثبتی هم نمی‌توان برای «ملی‌گرایی» متصور شد؟ بگذارید به نظریهٔ فرهنگ ملی فرانتس فانون در بستر انقلاب الجزیره بپردازیم. او ادعا می‌کند که جنبش‌های آزادی‌بخش ملی جنبهٔ خوش‌خیم و نوآوری هم دارند. مبارزات آزادی‌خواهانهٔ ملی اغلب اوقات عامدانه معطوف به فرآیند استعمارزدایی هستند و در تقابل با کاربرد استعماری ملی‌گرایی قرار می‌گیرند، کاربردی که در لفافهٔ پروژهٔ امپریالیستی پیچیده شده است. آن‌طور که فانون می‌نویسد: «آزادی ملی است که موجب می‌شود ملتی نقش خود را در صحنهٔ تاریخ ایفاء کند. در بطن آگاهی ملی است که آگاهی بین‌الملل می‌زید و رشد می‌کند» (Fanon 247-248). حال، شما چطور وجوه رهایی‌بخش ملی‌گرایی را در بستر مبارزهٔ ملی ‌آزادی‌خواهانه متمایز می‌کنید؟

آوی شلایم: یک تفاوت میان الجزایر و فلسطین این است که قدرت استعماری در الجزایر متروپلی داشت که فرانسه بود. یک روز پس از موفقیت مبارزه برای آزادی ملی در الجزایر، فرانسه از آن‌جا عقب نشست و الجزایر را واگذار کرد. در حالی که اسرائیل که قدرت استعماری در فلسطین است، متروپلی ندارد که به آن عقب بنشیند. این تمایز بسیار بنیادین است. اسرائیل پس از خروج از غزه در سال ۲۰۰۵، عادت داشت لاف بزند که به ساکنین غزه استقلال و آزادی داده است. پروپاگاندای اسرائیلی مدعی بود به آن‌ها فرصتی داده تا غزه را بدل به هنگ‌کنگ یا سنگاپور خاورمیانه کنند.

همهٔ این ادعاها وقتی با واقعیت غزه سنجیده شوند، احمقانه و مهمل بود. باید از خود بپرسیم پیش از ۲۰۰۵ در غزه چه اتفاقی افتاد؟ پاسخ این سوال وضعیت استعمار کلاسیکی است که اقلیت بسیار کوچکی از شهرک‌نشینان یهودی کنترل ۲۵ درصد قلمروی غزه، ۴۰ درصد زمین‌های قابل‌کشت و منابع آب بسیار کمیاب غزه را در دست داشتند. اسرائیل برای انجام بخشی از توافق نبود که از غزه خارج شد و به دلیل مذاکراتش با مقامات فسلطینی هم این کار را نکرد. خروج از غزه قدمی به سوی توافقی جامع نبود، بلکه گامی بود که برای منفعت اسرائیل برداشته شد و مقدمه‌ای برای تحکیم استعمار اسرائیل در کرانهٔ باختری به شمار می‌رفت. در آن سال ۸۰۰۰ شهرک‌نشین از غزه خارج شدند و در سال بعد، ۱۲۰۰۰ شهرک‌نشین جدید به کرانهٔ باختری وارد شدند. پس چیزی که امروز می‌بینیم، وضعیت استعمار کلاسیکی است که اسرائیل در آن ارباب استعمارگر است و می‌خواهد وضع موجود و فرودستی و سلب حق فلسطینی‌ها را تداوم بخشد.

رژیم‌های استعماری کلاً مایل به مذاکره، استدلال منطقی یا اقناع عقلانی نیستند. رژیم‌های استعماری فقط از سر زیان عقب می‌کشند؛ وقتی دیگر هزینهٔ اشغال برایشان صرف ندارد. رژیم‌های استعماری به چند طریق می‌توانند تمام شوند؛ به عبارتی یا با خشونت می‌توانند پایان یابند، یا با تحقق عدالت برای استعمارشدگان. مدلی از وضعیت استعمار در آفریقای جنوبی داریم که با دموکراسی و حقوق برابر برای سیاه‌پوستان و سفیدپوستان به پایان رسید. آرزو دارم که وضعیت استعماری در اسرائیل و فلسطین نیز می‌شد با عدالت برای فلسطینی‌ها پایان یابد؛ اما در این لحظه هیچ نشانه‌ای دال بر این امر نیست. تمامی نشانه‌ها حاکی از این است که خشونت و خونریزی بیشتر و احتمالاً باز هم نسل‌کشی در راه است.

تيسير أبو عودة: شما در کسوت مورخی که می‌خواهید تاریخ خودتان را دوباره به دست بیاورید، نشانه‌هایی از امید از خود بروز می‌دهید. آخرین کتابتان «سه دنیا: خاطرات عربی یهودی» (Shlaim 2023) به نظر می‌رسد که زندگینامه‌ایست در مرثیهٔ دنیای ازدست‌رفته و فراموش‌شدهٔ اعراب یهودی در عراق پیش از دههٔ ۱۹۵۰. شما نوشته‌اید: «بغداد به «شهر صلح» شهرت داشت و عراق سرزمین تکثرگرایی و همزیستی بود. ما در جامعهٔ یهودی، مشترکات زبانی و فرهنگی بسیار بیشتری با هم‌میهنان عراقی‌مان داشتیم تا با هم‌کیشان اروپایی‌مان.ما قرابتی با جنبش صهیونیستی احساس نمی‌کردیم و هیچ انگیزهٔ درونی برای ترک وطنمان و زندگی در اسرائیل نداشتیم» (Shlaim 2023: 8). 

بیایید سناریویی در آینده را تصور کنیم که فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها هم به همین صورت با هم همزیستی دارند. حالا معلوم شده پیمان اسلو در ۱۹۹۳ نوعی کاپیتالاسیون وجودی و سیاسی کامل به نفع برنامهٔ استعمار شهرک‌نشین و به ضرر فلسطینی‌ها بوده است. تا جایی که می‌دانم، دو مسالهٔ بنیادین عامل خصومت میان مردم یهود و مسلمانان است: ملی‌گرایی و مفهوم برساختهٔ هانتینگتون، یعنی «برخورد تمدن‌ها». این روایت‌ها بخشی از دستگاه نظام‌مند آپارتاید و انکار وجودی فلسطینی‌ها در صهیونیسم هستند. آیا این روایت‌ها به طور مشخص احتمال همزیستی آتی و صلح میان فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها را کمرنگ می‌کنند؟

آوی شلایم:  «سه دنیا» در عنوان کتاب اتوبیوگرافی من، یکی بغداد است که تا پنج‌سالگی در آن‌جا زندگی کردی، دیگری رَمَت‌گَن، شهری در اسرائیل است که از ۵ سالگی تا ۱۵ سالگی مدرسه رفتم و دیگری لندن که از ۱۵ تا ۱۸ سالگی آن‌جا مدرسه می‌رفتم. روایت در ۱۸ سالگی متوقف می‌شود، اما گفتاری پایانی دارد که مراحل تکامل فکر من دربارهٔ اسرائیل و فلسطین در زمان حال را بیان می‌کند. موضعم در حال حاضر حمایت و دفاع از راه‌حل «یک دولت» است، دولتی دموکراتیک از رود اردن تا دریای مدیترانه  که حقوقی برابر برای تمامی شهروندان، فارغ از مذهب و قومیت قائل است.

به‌علاوه، کتاب حول مفهوم اساسی «یهودی-عرب» است، مفهومی بسیار جنجال‌برانگیز در اسرائیل. خیلی از اسرائیلی‌ها انکار می‌کنند که اصلاً چنین چیزی وجود دارد. آن‌ها ادعا می‌کنند این واژه‌ها در تناقضند و  هستی‌شناسانه ناممکند. می‌گویند اگر یهودی هستی، نمی‌توانی عرب باشی و اگر عربی، نمی‌شود یهودی باشی. من برای منتقدان صهیونیستم مشکل‌سازم. ولی همان‌طور که می‌بینید، من اینجا هستم، عربی یهودی و هم به میراث عربم مفتخرم و هم به میراث یهودی‌ام. هیچ راه بهتری نمی‌شناسم که هویت اصلی‌ام را توصیف کند، جز همین مفهوم یهودیِ عرب. ما یهودیان عرب بودیم، در عراق زندگی کردیم، در بغداد، در خانه فقط به زبان عربی صحبت می‌کردیم، سنت‌های اجتماعی‌مان عربی بود، فرهنگمان عربی بود، غذایمان خاورمیانه‌ای. موسیقی مورد علاقهٔ والدینم ترکیب بسیار دلنشینی از موسیقی یهودی و عربی بود.

اروپا و به‌خصوص آلمان با «مسالهٔ یهود» مواجه بودند، عراق چنین مساله‌ای نداشت. عراق پر از اقلیت‌هاست، یهودی‌ها، مسیحی‌ها، کلدانی‌های کاتولیک، سرکیسی‌ها، آسوری‌ها و یزیدی‌ها؛ و سنت دیرپایی از تسامح مذهبی در آن‌جا حکمفرماست. یهودی ها در عراق «دیگری» نیستند، آن‌جا در گتو زندگی نمی‌کند. این مساله بسیار مهم است و امروزه اغلب فراموش می‌شود.

خاطرات من در جهان عرب بسیار مورد توجه قرار گرفت، چون هر عربی که پس از ۱۹۴۸ به دنیا آمده احتمالاً بی‌خبر است که زمانی یهودی‌ها در سراسر جهان عرب زندگی می‌کردند. اعراب مسن‌تر باخبرند و هر عرب سالخورده‌ای که با من گفتگو کرده، همواره خاطرات خیلی شادی از روابطش با همسایگان و دوستان یهودی‌اش پیش کشیده است. به همین دلیل، برای من شخصاً بسیار مهم است تاکید کنم که یهودی-عرب زمانی وجود داشته است.

خط تیره‌ای که میان واژهٔ یهودی-عرب گذاشته می‌شود، برای من نقش جداکننده ندارد، بلکه متحدکنندهٔ دو عنصر است، چون من تناقضی میان دو طرف این معادله نمی‌بینم. ملی‌گرایی مشکل اصلی است. ملی‌گرایی ایدئولوژی‌ای بسیار تفرقه‌انگیز و مخرب است و اغلب به جنگ منتهی می‌شود و گاه به نسل‌کشی. صهیونیسم یا همان ملی‌گرایی یهودی، نیرویی تفرقه‌انداز در منطقه است، ایدئولوژی‌ای انحصاری که فلسطینی‌ها را «دیگری» ترسیم می‌کند؛ ایدئولوژی‌ای که یهودی‌ها را از مسلمانان و اسرائیلی‌ها را از اعراب و یهودیت را از اسلام جدا می‌کند.

من و خانواده‌ام یهودیان عرب هستیم و زندگی‌مان را به خوشی در کشوری عرب سپری کرده‌ایم. همزیستی مسلمانان و یهودیان ایده‌ای انتزاعی یا آرمانی نبود، واقعیتی روزمره به شمار می‌رفت. من این واقعیت را زیسته‌ام و گذشتهٔ خود من و تجربه‌ام از زندگی در کشوری عرب موجب می‌شود به این نتیجه برسم که خصومت میان یهودیان و مسلمانان اجتناب‌نا‌پذیر یا ناگزیر نیست. به عبارت دیگر، خصومت میان اسرائیل و فلسطین و اسرائیل و اعراب مساله‌ای مقدر نیست؛ بلکه حاصل ملی‌گرایی است و خصوصاً بیش از هر چیز حاصل ملی‌گرایی یهودی. تجربهٔ شخصی‌ام به من امکان می‌دهد تا آینده‌ای بهتر برای منطقه‌مان متصور باشم؛ آینده‌ای که نشان از برابری، همزیستی و جهان‌وطنی دارد.

شهد دیباس: چرا ایتامار بن‌گیویر و افیخای أدرعی[25] که هر دو تبار عراقی و میراث یهودی-عرب دارند، طرفدار دیدگاه‌های افراطی‌اند و چنین بیزاری عمیقی به فلسطینی‌ها نشان می‌دهند؟ خصوصاً با توجه به این‌که اجدادشان هم به همین دردناکی از عراق اخراج شدند و در مهاجرتی عظیم و غم‌انگیز در معرض وضعیتی اسفناک قرار گرفتند که ناچارشان می‌کرد در چادرهایی موقتی پناهنده شوند. چه عوامل پیچیده‌ای موجب می‌شود آن‌ها بدین نحو از هویت عرب خود گسسته شوند؟

آوی شلایم: سوال بسیار مهمی است که من سعی کرده‌ام در زندگی‌نامه‌ام به آن پاسخ دهم. من وقتی ۵ ساله بودم از خانه‌ام آواره شدم و در اسرائیل بزرگ شدم. وقتی نوجوانی ۱۴ یا ۱۵ ساله بودم به سیاست علاقه داشتم و آن زمان هم انتخاباتی بود. به تظاهراتی از حزب حِروت[26] رفتم. حروت حزبی ملی‌گرا بود، پیش‌کسوت حزب لیکود[27] فعلی که رهبرش در آن زمان مناخم بگین[28] بود. او سخنرانی مسحورکننده بود و من همراه با دیگر یهودیان مزراحی[29] در جمعیت، او را تشویق می‌کردیم. من که پسر جوانی بودم، دلبستهٔ سیاست‌های دست‌راستی اسرائیل بودم. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، دلیلش این بود که تشکیلات حزب کارگر[30]چون یهودی عرب بودیم، نگاه بالا به پایینی ما داشت. نسبت به ما مزراحی‌ها متکبر بودند و علیه‌مان تبعیض قائل می‌شدند. من از حس حقارت بی‌پایانی رنج می‌بردم، چون بچه‌ای عراقی بودم و ارزش‌ها و تعصبات جامعهٔ جدیدم را درونی کرده بودم. همین حس حقارت رابطهٔ مرا با جامعهٔ اسرائیلی تعریف می‌کرد.

اولین تجارب من کمک می‌کند تا به سوال شهد پاسخ دهم. چرا مزراحی‌ها، یعنی یهودیان عرب‌تبار مثل ایتامار بن‌گیویر و افیخای أدرعی از احزاب ملی‌گرایی مثل لیکود و دیگر احزابی که حتی دست‌راستی‌ترند حمایت می‌کنند؟ پاسخ صهیونیستی قاعدتاً این است که مزراحی‌ها با عرب‌ها زندگی کرده‌اند، ذهنیت آنان را می‌شناسند و می‌دانند عرب‌ها فقط زبان زور را می‌فهمند. من کلاً این پاسخ را رد می‌کنم، چون منفعت‌طلبانه است. چرا مزراحی‌ها هنوز هم بیشتر به احزاب دست‌راستی رای می‌دهند؟ توضیحم این است که در اسرائيل به آنان القاء شده تا از عرب‌ها متنفر باشند؛ به‌علاوه، برای اثبات وفاداری‌شان به ملی‌گرایی اسرائیلی، زیاده از حد باج می‌دهند و به احزاب کارگری و میانه‌رو رای نمی‌دهند، بلکه احزاب ملی‌گرا و ملی‌گرایان مذهبی را انتخاب می‌کنند. مزراحی‌ها به احزاب راست‌گرا رای می‌دهند تا بر جایگاهشان در مقام «ملی‌گرایان اسرائیلی» تاکید کنند، می‌خواهند در سلسله‌مراتب خود را بالای عرب‌ها و شهروندان فلسطینی دولت اسرائیل بنشانند و البته همیشه پایین‌دستِ اشکنازی‌ها[31] هستند. آن‌ها حس برتری‌شان به اعراب را به رخ می‌کشند. جامعهٔ اسرائیل بسیار سلسله‌مراتبی است، بنابراین بین اشکنازی‌ها هم سلسله‌مراتبی وجود دارد، همان‌طور که میان مزراحی‌ها: عراقی‌ها بالای مراتبند و یهودیان مراکشی در پایین‌ترین رده. هرچند، چه اشکنازی‌ها، چه مزراحی‌ها، هر دو در پست‌تر شمردن عرب‌ها وحدت‌نظر دارند. اسرائیل اساساً جامعه‌ای نژادپرست است و این نژادپرستی نقش مهمی در توضیح نسل‌کشی امروز اسرائیل در غزه دارد.   

شهد دیباس: اگر دربارهٔ تاریخ‌ها و تجارب زندگی خود اسرائیلی‌ها فکر کنیم، به نظرتان تجربهٔ خدمت در IDF (ارتش اسرائیل) در ۱۹۴۸ چگونه به آثار ادبی شاعران و داستان‌نویسانی شکل داد که در این جنگ حاضر بودند؟

آوی شلایم: مایلم دربارهٔ داستان‌نویسی اسرائیلی حرف بزنم به نام یِزهار سمیلانسکی[32] که بیشتر با نام اِس. یزهار شناخته‌شده است. او در جنگ ۱۹۴۸ سرباز بود و در ۱۹۴۹ رمان کوتاهی با نام «خِربَة خِزعه» نوشت. در کتاب توصیف می‌کند که چطور او و همراهانش غیرنظامیان فلسطینی را خانه‌شان بیرون کردند. کتاب اعترافی زودهنگام در قالبی ادبی به اخراج عامدانهٔ فلسطینی‌هاست و از این حیث، اِس. یِزهار پیشگام «مورخین جدید» محسوب می‌شود. او داستان‌نویس بود و کتابش اثری ادبی است، اما شباهت‌هایی با تاریخ جدید دارد که پس از دههٔ ۱۹۸۰ در اسرائیل پا گرفت. بنی موریس، ایلان پاپه و من تاریخ‌نگارانی تربیت‌شدهٔ غرب بودیم، کار آرشیوی کرده بودیم و مستنداتی تجربی یافته بودیم که اسرائیل فلسطینی‌ها را در ۱۹۴۸ اخراج کرده است. پناهندگان فلسطینی نمی‌خواستند خانه‌شان را ترک کنند، آن‌ها بیرون انداخته شدند. کار تحقیقاتی ما شهادت دست‌اول اس. یزهار را تایید می‌کند. گفتم یکی از کتاب‌های ایلان پاپه «پاکسازی قومی فلسطین» نام دارد و این نام، دقیقاً اتفاقی است که در ۱۹۴۸ رخ داد.

تيسير أبو عودة: می‌خواهم از رشتهٔ تاریخ و ادبیات به روانکاوی برویم و به ژاکلین رُز[33] هم اشاره کنم. پیش‌تر از فانون حرف زدیم. روانکاوان و منتقدانشان این حوزه را به مثابه شکلی از خودشناسی، معرفت به نفس و نقد خویش می‌فهمند. رُز در کتابش با نام «مسالهٔ صهیون» ناخودآگاه صهیونیسم را می‌کاود و با ژرفا و ابعاد روان‌رنجوری‌های قهری، رانه‌های مرگ و اشکال سرکوبگر سادیسم دست و پنجه نرم می‌کند و بر خطراتی تاکید دارد که دولتی منحصراً یهودی می‌تواند برای خود مردم یهود داشته باشد (Rose 2007). شما پارادایم رُز از نقد اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها را چطور ارزیابی می‌کنید؟

آوی شلایم: من کار رز را بسیار تحسین می‌کنم، او ذهنی درخشان دارد و از دوستان نزدیک ادوارد سعید بوده است. عنوان کتابش «مسالهٔ صهیون» از عنوان کتاب سعید «مسالهٔ فلسطین» الهام گرفته و مبتنی بر سه درس‌گفتاریست که رُز در دانشگاه پرینستون ارائه کرده است. او کتاب را به خاطرهٔ ادوارد سعید تقدیم کرده و بهترین و خلاقانه‌ترین فصل کتاب «صهیونیسم به مثابه روانکاوی» است. کتاب با نقل‌قولی از گلدا مئیر آغاز می‌شود: «همهٔ جنگ‌هایی که علیه ما رخ دادند، هیچ ربطی به ما ندارند». نمی‌توانید هیچ مثال چشم‌گیرتری از حق‌به‌جانبی صهیونیست‌ها، بهتر از این جمله بیابید. تازه، این جمله به روندی میان صهیونیست‌ها و اسرائیلی‌ها هم اشاره دارد که تجاوزشان به عرب‌ها را واکنشی در برابر تحریک آنان یا خشونت عرب‌ها می‌دانند. اما به نظر من هیچ واکنشی در کار نیست. صهیونیسم به نظرم منبع اولیهٔ خشونت در خاورمیانه است، چون تمام پروژهٔ صهیونیستی برای ساختن دولت یهود در سرزمین فلسطین مشتمل بر تجاوز و تهاجم به مردم بومی بوده است. خشونت عرب‌ها واکنشی به این مساله بود. اما به ژاکلین رز بازگردیم، او در برابر ادعای معمول صهیونیست‌ها می‌ایستد که اسرائیل همواره در مقام دفاع از خود عمل کرده است. او منابع درونی روان‌شناختی حملات اسرائیل را می‌کاود تا نشان دهد چرا آن‌ها بنا بر عادت به زور متوسل می‌شوند. من به عنوان تاریخ‌نگار مستندات تجربی بسیاری می‌یابم که بینش روان‌شناختی او را تایید می‌کند.

جنگ ۱۹۴۸ نقطهٔ شروع خوبی است. اسرائیل در آن زمان باید برای دفاع از خود به نیروی نظامی اتکا می‌کرد. اعراب را شکست داد و مرزهایش را فراتر از طرح تقسیم سازمان ملل گسترده کرد. اسرائیل از ۱۹۴۸ همواره گرایش به استفاده از زور داشته و نه به عنوان آخرین راه، بلکه اولین دستاویزش خشونت بوده است. برای توضیح این گرایش، ملاحظه‌ای مهم لازم است و آن تلقی هولوکاست به عنوان نماد عجز مطلق و تراژیک یهود است. یهودی‌ها در زمان هولوکاست مثل گوسفندی که به مسلخ می‌رود، به قتلگاه رفتند. «دولت اسرائیل» واکنشی به عجز یهودی‌های دیاسپوراست. من با این شعار بزرگ شدم: «دیگر هرگز، دیگر هرگز» و وقتی در سال ۱۹۶۴ به ارتش اسرائیل فراخوانده شدم، مراسمی در تپه‌های یهودیه داشتیم و همگی فریاد زدیم: «یهودیه در خون و آتش فرو افتاد، یهودیه در خون و آتش برخواهد خاست». بنابراین، وابستگی احساسی عمیقی با مفهوم قدرت یهود و اتکای یهود به خود در میان بود. یکی از افراطی‌ترین احزاب در دولت فعلی «قدرت یهود» نام دارد و همان‌طور که از نامش پیداست، حزب برتری‌طلب یهود است. رهبرش، همان ایتامار بن گیویر، تباری کردی و عراقی دارد.

باز هم این تمسک مشتاقانه به خشونت واکنشی صرف به خشونت اعراب نیست، بلکه برآمده از انگیزه‌هایی روان‌شناختی است، مثلاً میل به سروری. وانگهی، اسرائیل به‌واقع دولت یهود برتری‌طلبی‌ است که بر فلسطینی‌ها قدرت اعمال می‌کند و ظلم و سرکوب و فرودستی را بر آن‌ها تحمیل می‌کند. من کتاب بلندی به نام «دیوار آهنی: اسرائیل و جهان عرب» (Shlaim 2001) نوشته‌ام. ویراست جدید کتاب که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد، ۹۰۰ صفحه است، ولی می‌توانم آن را در یک جمله خلاصه کنم: اسرائیل از زمان تاسیس در ۱۹۴۸، هیچ میلی و موکداً هیچ میلی به مذاکرهٔ واقعی با فلسطینی‌ها برای حل منازعه نداشته است. از سوی دیگر بسیار آماده بوده و باز هم موکداً بیش از حد آماده بوده تا در مواجهه با فلسطینی‌ها و البته، دولت‌های عرب از نیروی نظامی استفاده کند.

این مساله کمی مرا از سوال شما دربارهٔ رز دور کرد، اما قصدم از شرح این موضوع آوردن مثالی است از این‌که چطور کار من در مقام مورخ، مکمل کار او به عنوان متخصص روانکاوی‌ است. رز در کالج کوئین‌مری استاد ادبیات بود و من هر سال به آن‌جا می‌رفتم و با دانشجویان جدیدش صحبت می‌کردم و او هرسال واحدی با نام «اسرائیل-فلسطین، فلسطین-اسرائیل: سیاست و تخیل ادبی» تدریس می‌کرد. رشتهٔ من تاریخ است، نه ادبیات؛ اما با خواندن کتابش چیزهای بسیاری آموختم. او نویسنده‌ای پرکار است، اما کتابی از منتخب مقالات[34] او هم هست که صمیمانه پیشنهاد می‌کنم بخوانید.

تيسير أبو عودة: به یاد نقد جنجالی نورمن فینکلستین از صهیونیسم افتادم که از دریچهٔ روایت هولوکاست بود. والدین او از بازماندگان هولوکاست بودند و تجربهٔ فکری‌اش کمابیش شبیه پاسخ شماست. او مطالب زیادی دربارهٔ استفادهٔ ابزاری ایدئولوژیک و شرورانه و بهره‌برداری از هولوکاست به دست صهیونیست‌ها نوشته است. فینکلستین مصر است که یهودی‌های آمریکایی نباید هرگز این ترومای پایدار و آن شعار «هرگز فراموش نکن» را به عنوان شعار ایدئولوژیک برای همدستی با صهیونیسم و انکار ظلم بر فلسطینی‌ها بر زبان بیاورند (Finkelstein 2000). این کارشان توهینی به خاطرهٔ این تراژدی جمعی است. فینکلستین این مساله را یهودی‌ستیزی اسرائیل تحلیل می‌کند، چرا که یهود کارهای خشونت‌بار خود را می‌پوشاند و خود را مبرا می‌کند و رنج فلسطین و آرمان فلسطین برای حق تعیین سرنوشت و آزادی ملی را خفه می‌کند.

آوی شلایم: کتاب نورمن فینکلستین «صنعت هولوکاست: تاملاتی دربارهٔ‌ بهره‌برداری از رنج یهودیان» (2000)، کتابی بسیار بحث‌برانگیز بود؛ اما یک مساله جای بحث ندارد -جنبش صهیونیستی همیشه کوشیده از هولوکاست سرمایهٔ سیاسی بسازد. این مساله برای فینکلستین پذیرفتنی نیست و برای من هم نیست. هولوکاست تراژدی هولناکی بود و باعث شد یکی از بزرگترین اشتباهات تاریخ بشر در حق یهودیان انجام شود؛ ‌اما این موضوع به‌هیچ‌وجه کاری را که اسرائیل با فلسطینی‌ها می‌کند، توجیه نمی‌کند. درس واقعی هولوکاست، یعنی شعار «دیگر هرگز» در حق همه است، نه فقط در حق یهودیان. استفاده از هولوکاست برای خاموش کردن انتقادها از جنایات جنگی ارتش اسرائیل نوعی باج‌گیری اخلاقی است و به معنای واقعی کلمه مطلقاً اشتباه است. فینکلستین کاملاً حق دارد که این سوءاستفاده از هولوکاست را برای پیشبرد برنامهٔ کار صهیونیستی نفی کند. طنز تلخ تاریخ اینجاست که اگرچه یهودیان قربانیان بی‌دفاع نسل‌کشی نازی‌ها بودند، امروز ارتش اسرائیل که مدعی است «اخلاقی‌ترین ارتش جهان» است، کارزار نسل‌کشی علیه غیرنظامیان بی‌دفاع و بی‌گناه غزه راه انداخته است.

تيسير أبو عودة: با توجه به شواهد گوناگون ایدئولوژیک و بلاغی، اجازه دهید به پیوستگی تاریخی امپریالیسم اروپایی و استعمار شهرک‌نشین بپردازیم؛ در حالی که متوجه هم هستم که نباید تاریخ متاخر را با اشکال اولیهٔ امپریالیسم اروپایی در بیزانس، امپراطوری روم و امثالهم تلفیق کرد. سعید هوشمندانه به ما یادآوری می‌کند که که نه بیزانس، نه روم، نه آتن، نه بغداد، نه اسپانیا و نه پرتغال در سده‌های پانزدهم و شانزدهم قلمرویی خارج از مرزهایشان را در کنترل نداشتند؛ اما در قرن نوزدهم به دست بریتانیا و فرانسه تصرف شدند. تقریباً ۸۰ درصد جهان در قرن نوزدهم و بیستم مستعمرهٔ قدرت‌های اروپایی شد. می‌توان گفت صهیونیسم استعمار شهرک‌نشین محصول جانبی همین قدرت‌های استعماری است. آیا شما با این مطلب موافقید؟

آوی شلایم: جنبش صهیونیستی در بدو امر بسیار ضعیف بود و حول چند صهیونیست در لندن، طی جنگ جهانی اول شکل گرفت. پیشرفت عمده در تاریخ صهیونیسم بیانیهٔ بالفور در ۱۹۱۷ بود، وقتی امپراطوری کبیر بریتانیا مهر تایید بر پروژهٔ میهن ملی یهود در فلسطین زد. بریتانیا هیچ حق -اخلاقی یا قانونی- نداشت تا فلسطین را میهن ملی یهودی‌ها اعلام کند. کشوری در اینجا سرزمین مردم ثالثی را به مردم دیگری وعده داده است. پشتیبانی بریتانیا از صهیونیسم در دوران جنگ جهانی اول مبتنی بر این برداشت اشتباه بود که یهودی‌ها نفوذ عجیب‌وغریبی دارند، این‌که مردم مرموزی هستند و کنترل مالیهٔ جهان را در اختیار دارند و از‌همین‌رو، بریتانیا تصور می‌کرد با صدور این بیانیه متحد قدرتمندی به دست می‌آورد. اما حقیقت ماجرا این بود که یهودی‌ها قدرت مرموزی نداشتند و صهیونیست‌ها اقلیت کوچکی در اقلیت یهودی در بریتانیا بودند. این خبط بزرگ استراتژیکی بود که بریتانیا مرتکب شد که با صهیونیسم همکاری کند و بدین‌نحو، جهان عرب و مسلمان را از خود بیزار کند.

وقتی نداریم تا دربارهٔ تاریخ قیمومت بریتانیا در فلسطین از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۸ صحبت کنیم؛ اما آن‌طور که من معتقدم، اصل داستان این است که بریتانیا فلسطین را از فلسطینی‌ها دزدید و آن‌را به صهیونیست‌ها هدیه داد. اگر پشتیبانی قدرت اول استعماری زمانه نبود، اسرائیل هیچ‌وقت نمی‌توانست در ۱۹۴۸ به‌وجود بیاید. آمریکا پس از جنگ جهانی دوم جای بریتانیا را به عنوان قدرت غربی برتر منطقه گرفت و در تمام این ایام تا‌به‌امروز از اسرائیل حمایت کرده است. اصل بنیادین سیاست خارجی صهیونیستی از همان زمانِ تئودور هرتسل[35] تاکنون، همیشه این بود که پشتیبانی قدرت برتر زمانه را طرف خود داشته باشی و استراتژی صهیونیستی موفقی هم بوده که اسرائیل نمی‌توانست بدون آن رژیم استعماری‌اش در کرانهٔ باختری، نوار غزه و بلندی‌های جولان حفظ کند.

بریتانیا و آمریکا همیشه هم با یکدیگر توافق نداشتند. سِر جان تروتبِک[36]، دیپلمات ارشد وزارت خارجهٔ بریتانیا، در دوم ژوئن ۱۹۴۸، یعنی دو هفته پس از اعلام تشکیل دولت اسرائیل یادداشتی به وزیر امور خارجه، ارنست بِوین[37] فرستاد و از نقش آمریکایی‌ها در ایجاد اسرائیل گلایه کرد. او گفت آمریکایی‌ها دارند کمک می‌کنند «دولتی گانگستر با مجموعهٔ کاملی از رهبران بی‌شرف» ایجاد کنند (Rogan and Shlaim 2001). من قبلاً فکر می‌کرد قضاوتش زیادی تند بوده، اما الان و بعد هفت حملهٔ اسرائیل به مردم غزه با همدستی یا حمایت آمریکا و بریتانیا، دیگر فکر نمی‌کنم او زیاده از حد تند قضاوت کرده است.

تيسير أبو عودة: جالب است که شما به زمان «خیزش فلسطینی‌ها» در ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹[38] بازگشتید که ارتش بریتانیا بسیار بی‌رحمانه سرکوب کرد. آیا می‌توانیم این سرکوب را مقدمه‌ای برای نکبت در ۱۹۴۸ تلقی کنیم؟

آوی شلایم: خوانش من همین است. بریتانیا پشتیبان تصاحب فسلطین به دست صهیونیست‌ها بود و از آن‌ها در تاسیس نهادهای دولتی حمایت کرد و مجوز مهاجرت نامحدود یهودیان به فلسطین را صادر کرد. از طرف دیگر، آن‌ها تلاش فلسطینی‌ها برای رشد نهادهای سیاسی را مهار کردند و مانع شدند. «خیزش اعراب» در ۱۹۳۶ راه افتاد و سه سال طول کشید. خیزش را صهیونیست‌ها سرکوب نکردند که در آن زمان قابلیت نظامی‌شان بسیار محدود بود؛ ارتش بریتانیا بود که با شدیدترین بی‌رحمی این قیام را درهم شکست. من با رشید خالدی موافقم؛ منظورم با نظراتش در فصلی از مجموعه مقالات مجلد «جنگ برای فلسطین: بازنویسی تاریخ ۱۹۴۸» (2001) است که یوجین روگان، مدیر مرکز خاورمیانهٔ کالج سنت‌آنتونی آکسفورد گرد آورد و من همکار او در گردآوری مقالات بودم.

استدلال اصلی خالدی این است که خلاف باورِ معمول، فلسطین در اواخر دههٔ ۱۹۴۰ از دست نرفت، بلکه این اتفاق در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ افتاد و دلیلش هم شیوهٔ قاطعانه و بی‌رحمانهٔ بریتانیا در نابودی میلیشیا‌های فلسطینی بود. من با این برداشت رشید موافقم. بنابراین، بار دیگر قدرت امپریالیستی از تحت‌الحمایهٔ خود دفاع کرد.

اتفاقاً ادوارد سعید بود که به من نامه‌ای نوشت و ایدهٔ این مجلدِ «جنگ برای فلسطین» را پیشنهاد داد. او در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ این پیشنهاد را مطرح کرد، وقتی تازه داشت سروکلهٔ «تاریخ‌ جدید» پیدا می‌شد. سعید به من گفت: «بیا کنفرانسی برای تاریخ‌نگاران جوان در آکسفورد ترتیب دهیم تا نگاهی به عواقب اخلاقی و سیاسی ۱۹۴۸ داشته باشیم». عواقب اخلاقی برای سعید حتی از عواقب سیاسی هم مهم‌تر بود. به من گفت: «بیا ببینیم آن سال چه شد و نگاهی جامع و چندصدایی به آن سال بکنیم». «چندصدایی»[39] یکی از کلمات موردعلاقهٔ سعید بود، یعنی از زاویهٔ دو طرف به موضوع نگاه کنیم و ببینیم در آن سال سرنوشت‌ساز واقعاً چه اتفاقی افتاد. نتیجهٔ کار مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها بود که من و یوجین روگان در آکسفورد سروسامان دادیم و بعداً به شکل کتاب منتشر شد.

تيسير أبو عودة: اگر اجازه دهید، فقط یک سوال دیگر دارم. میراث تاریخی و فکری «مورخین جدید» سهم زیادی در فهم سیاسی و جمعی ما از نکبت، صهیونیسم و نحوهٔ پیداییِ دولت اسرائیل داشته است. من نقدهای شجاعانهٔ سعید، فینکلستین، فائز صایغ[40] ، نور مصالح، جوزف مَسعَد[41]، جمیل خضر[42]، جودیت باتلر، ژاکلین رُز و خود شما را هم موثر می‌دانم. موریس ریشهٔ اصلی مسالهٔ آوارگی فلسطینیان را از نظر تاریخی جنگ استقلال ۱۹۴۸ می‌داند که اسرائیل در این جنگ ارتش‌های اعراب را شکست داد. اما فینکلستین و مصالح این دعوی موریس را ادعایی پساصهیونیستی می‌دانند که با پیامدهای تاریخی نکبت سازگار نیست و فکر می‌کنم شما در پاسخ به پرسش قبلی، به همین مساله اشاره کردید. اما دغدغهٔ من اینجا موضع حاییم گِربر[43] است که می‌گوید شیوهٔ انتقادی اندیشهٔ «مورخین جدید» که متمرکز بر ۱۹۴۸ است، باید به تاریخ فلسطین پیش و پس از نکبت هم بسط یابد. 

آوی شلایم: موافقم که شباهت‌هایی میان تاریخ‌نگاری «جدید» و تاریخ‌نگاری فلسطینی از ۱۹۴۸ وجود دارد. هر دوی این نحله‌ها خیلی بیشتر از تاریخ‌نگاری سنتی صهیونیستی منتقد نقشی هستند که اسرائیل، بریتانیا و دولت‌های عرب در ماجرا ایفاء کردند. هرچند فکر می‌کنم تفاوتی هم میان آن‌ها هست؛ به هم شبیهند، اما عین هم نیستند. چشم‌انداز «تاریخ جدید» تا حد زیادی حامی روایت فلسطینی است، اما من نمی‌خواهم از طرف فلسطینی‌ها حرف بزنم. آن‌ها محق هستند که روایت خودشان از اتفاقات ۱۹۴۸ را روایت کنند. تاریخ جدید در فهم ما از اتفاقات ۱۹۴۸ سهم داشته، اما تمرکزش بر طرف اسرائیلی است، نه فلسطینی. در نتیجه، بحث میان مورخان اسرائیلی و عرب یا اسرائیلی و فلسطینی نیست، بلکه بحثی درونی میان مورخان سنتی و مورخان تجدید‌نظر‌طلب اسرائیلی است.

پنج محل نزاع اصلی در این بحث است. اول دربارهٔ علل مسالهٔ آوارگی فلسطینی‌ها: مورخان قدیمی می‌گویند آن‌ها خود گریختند و ما می‌گوییم اخراج شدند. دوم دربارهٔ سیاست بریتانیا است در آن زمان که قیمومتش بر فلسطین به پایان ننگینش نزدیک می‌شد. دیدگاه صهیونیستی این است که بریتانیا متحدان عربش را مسلح، ترغیب و تحریک کرد تا در زمان انقضای قیمومت به فلسطین حمله کنند و می‌خواست دولت تازه‌نفس یهود را در نطفه خفه کند. پاپه نشان می‌دهد که بریتانیا به پیدایش دولت یهود تن داده بود و با ملک‌عبدالله پادشاه دولت دست‌نشانده‌اش در منطقهٔ شرق اردن تبانی کرده بود تا شکل‌گیری دولت فلسطینی را عقیم کند. موضوع سوم دربارهٔ اهداف جنگ اعراب در ۱۹۴۸ است. مورخان قدیمی تصویری از ائتلافی یکدست از اعراب ترسیم می‌کنند که همگی در لوای هدف واحد نسل‌کشی یا همان انداختن همهٔ یهودی‌ها به دریا متحد شده‌اند. کتاب من با عنوان «تبانی آن‌سوی اردن: ملک عبدالله، جنبش صهیونیستی و تقسیم فلسطین»‌ در اینجا موضوعیت دارد. من در این کتاب گفته‌ام که ائتلاف اعراب که در ۱۹۴۸رودرروی اسرائیل قرار گرفت، به‌تلخی یکی از پرتفرقه‌ترین، بی‌سامان‌ترین و متزلزل‌ترین ائتلاف‌های تاریخ جنگاوری بود و یکی از اعضای این ائتلاف، یعنی ملک عبدالله اردن با صهیونیست‌ها سروسرّی داشت و توافقی پنهان به زیان مردم فلسطین کردند تا این سرزمین را میان خود قسمت کنند. مسالهٔ آخر هم این است: چرا بن‌بست سیاسی برای سه دهه پس از زمین گذاشتن سلاح‌ها ادامه یافته است؟ پاسخ مورخین قدیمی را می‌توان در دو کلمه خلاصه کرد: «سازش‌ناپذیری عرب‌ها». مستندات ما می‌گوید که طرف سازش‌ناپذیر اسرائیل بوده است.

چکیدهٔ یافته‌های تاریخ جدید همین‌هاست. اهمیت تاریخ جدید از چشم‌اندازی طولانی‌مدت چیست؟ سعید به این پرسش پاسخی داده است. او مورخ نبود و برای کتاب «جنگ برای فلسطین» هم فصلی ننوشت، اما موخرهٔ بسیار زیبا و تاثیرگذاری برای این کتاب نوشت که مشغولیتش با مسالهٔ فلسطین را در این متن موجز بیان کرده است. او بعداً در ملاقاتی در لندن به من گفت که تاریخ جدید در سه سطح ارزشمند است. اول این‌که عموم اسرائیلی‌ها را دربارهٔ تاریخ منازعه و دربارهٔ دیدگاه اعراب به این منازعه آگاه می‌کند. دوم، روایتی صادقانه و واقعی به اعراب و خصوصاً فلسطینی‌ها می‌دهد که به جای پروپاگاندای فاتحان، مطابق با تجربهٔ خود آن‌ها از اتفاقات ۱۹۴۸ است. در آخر، او گفت که تاریخ جدید در ایجاد جو جدید ذهنی در هر دو سوی ماجرا نقش داشته که فهم مشترک و سازش را موجب شده و این‌ قضیه در پیمان اسلو نمود یافته است. البته متاسفانه وعدهٔ پیمان اسلو هرگز محقق نشد. با نگاهی به گذشته می‌بینیم که پیمان اسلو هرگز به دولت فلسطینی مستقل نیانجامید و در نهایت تله‌ای برای فلسطینی‌ها از آب درآمد برای ممانعت از آرزوی آن‌ها برای استقلال و تشکیل دولت.

 

 

 

References

Bachner, M. (2023), ‘Far-right minister says nuking Gaza an option, PM suspends him from cabinet’, 5 November 2023, The Times of Israel.

Fanon, F. (1963), The Wretched of the Earth (New York: Grove Press): 247–248.

Finkelstein, N. (2000), The Holocaust Industry: Reflections on the Exploitation of Jewish Suffering (New York: Verso).

Pappé, I. (2007), The Ethnic Cleansing of Palestine (Oxford: Oneworld).

Pileggi, T. (2015), ‘New deputy defense minister called Palestinians “animals”’, 11 May 2015, The Times of Israel. https://www.timesofisrael.com/new-deputy-defense-minister-called-palestinians-animals/

Rogan, E. and Avi Shlaim (2001), The War for Palestine: Rewriting the History of 1948 (Cambridge: Cambridge University Press).

Rose, J. (2005), The Question of Zion (Princeton: Princeton University Press).

Shlaim, A. (1988), Collusion Across Jordan: King Abdullah, the Zionist Movement, and the Partition of Palestine (New York: Columbia University Press).

Shlaim, A. (2009), ‘How Israel Brought Gaza to the brink of humanitarian catastrophe’, The Guardian, 7 June 2009.

—   (2014), The Iron Wall: Israel and the Arab World (New York: W.W. Norton and Company).

—   (2023), Three Worlds: Memoirs of an Arab Jew (London: Oneworld).

Starr, M. (2024), ‘Judith Butler defends calling October 7 Massacre ‘armed

resistance’. March 30, 2024. https://www.jpost.com/diaspora/antisemitism/article-791928.

Wolfe, P. (2006), ‘Settler colonialism and the Elimination of the Native’. Journal of Genocide Studies, No. 8: 387–409, https://doi.org/10.1080/14623520601056240 .


 

 

پی‌نوشت‌ها

 

[1] Avi Shlaimدر ۱۹۴۵ در بغداد متولد شد و مدتی کوتاه پس از تاسیس کشور اسرائیل به این کشور نقل‌مکان کرد. شلایم ظاهراً میان این دو هویت، دو تاریخ و دو نسبت دوپاره شده است؛ اما خواه او را با نام اولیه‌اش «ابراهیم البغدادی» بشناسید، خواه «آوی شلایم»، او در برابر دام ملی‌گرایی اسرائیلی مقاومت کرده تا صهیونیسم را به مثابه پدیده‌ای مطالعه کند که عمیقاً ریشه در اروپا دارد و همچنین، می‌خواهد به ریشه‌های کهن میراث فرهنگی عرب-یهودی خویش وفادار بماند. او بعدها برای همیشه از اسرائیل به بریتانیا نقل مکان کرد. او عضو افتخاری کالج سنت‌آنتونی و استاد بازنشستهٔ روابط بین‌الملل در دانشگاه آکسفورد است. علایق پژوهشی اصلی او تاریخ اسرائیل و منازعهٔ اعراب و اسرائیل است. او مطالب بسیاری دربارهٔ امور خاورمیانه نوشته است و از منتقدان برجستهٔ سیاست‌های دولت اسرائیل و دستگاه استعمار شهرک‌نشین آن بوده است. من‌جمله کتاب‌های او عبارتند از : «دیوار آهنی: اسرائیل و جهان عرب» و «سیاست تقسیم: ملک عبدالله، صهیونیست‌ها و فلسطین، ۱۹۲۱-۱۹۵۱». آخرین کتاب او خودزندگی‌نامه‌اش با نام «سه دنیا: خاطرات عربی یهودی» (۲۰۲۳) است. [ن.]

[2] Tayseer Abu Odehنویسنده، پژوهشگر و مترجم فلسطینی-اردنی است. أبو عودة دانشیار ادبیات تطبیقی در دانشگاه الاهلیه امّان در اردن و ویراستار کتاب «اودیسهٔ فلسطینیِ» اثر ولید صیف (دانشگاه تگزاس در آستین، انتشار در ۲۰۲۵) است. او همچنین مشاور بین‌المللی هیأت‌تحریریهٔ «ژورنال مطالعات سرزمین مقدس و فلسطین» است. جستارها و نوشته‌های خلاقانهٔ أبو عودة در این نشریات منتشر شده‌اند: Michigan Quarterly Review (Michigan University, 2023), Arab Studies Quarterly, Journal of Postcolonial Writing and Peripheries: a Journal of Word and Image (Harvard University Press, 2021). آخرین کتاب أبو عودة «تسلی‌های غربت» (۲۰۱۹) نام دارد. او سردبیر مهمان نشریهٔ «حاشیه‌ها» (Cambridge: Harvard University Press, 2021) نیز بوده و ویژه‌نامه‌ای با عنوان «واژگانی که از جنگ و اشغال گریختند: شعرهایی از غزه» دبیری و ترجمه کرده است. أبو عودة در حال حاضر در حال همکاری با شرعة بلور برای گردآوری و ترجمهٔ مجموعه اشعاری از غزه و کرانهٔ باختری با نام «باید زندگی کنید» است که انتشارات Copper Canyon Press در پاییز ۲۰۲۵ منتشر خواهد کرد. [ن.]

[3] Nakba اخراج جمعی و آوارگی، کشتار و سلب مالکیت بیش از ۷۵۰ هزار فلسطینی (حدود ۷۵ درصد جمعیت بومی فلسطین) برای تاسیس دولت اسرائیل در ۱۹۴۸ و پس پایان قیمومت بریتانیا بر این سرزمین. در نکبت بیش از ۵۰۰ شهر و روستای فلسطینی مورد هجوم میلیشیاهای اسرائیلی و ارتش تازه‌تاسیس قرار گرفتند و نابود شدند یا به‌کلی از جمعیت خالی گشتند. هرچند اغلب نکبت را پیامد جنگ اعراب و اسرائیل می دانند، اما ریشه‌های آن به سیاست‌های استعماری بریتانیا در دوران قیمومت (۱۹۲۳-۱۹۴۸) بازمی‌گردد، زمانی که بریتانیا با حمایت از شهرک‌سازی صهیونیستی راه را برای تشکیل دولت یهود، ممانعت از تشکیل دولت فلسطین و اشغال سرزمین‌های فلسطین فراهم کرد. پس از پایان جنگ، اسرائیل ۷۸ درصد سرزمین‌های فلسطینی را در اختیار گرفته بود و با ممانعت از بازگشت آوارگان فلسطینی به خانه‌هایشان نکبت را ادامه داد.

[4] The Balfour Declaration بیانیهٔ رسمی دولت بریتانیا در دوم نوامبر ۱۹۱۷ در حمایت از تاسیس «میهنی ملی برای مردم یهود در سرزمین فلسطین». این اعلامیه را آرتور بالفور، وزیر خارجهٔ بریتانیا در طول جنگ جهانی اول در نامه‌ای به لرد روتشیلد، از رهبران جنبش صهیونیسم نوشت و رویای صهیونیسم برای تشکیل دولت یهود را به حقیقت نزدیک نمود. بسیاری اعلامیهٔ بالفور را تسهیل‌کننده و مقدمهٔ نکبت در ۱۹۴۸ و زمینه‌ساز اخراج و سلب مالکیت مردم بومی فلسطین می‌دانند. 

[5]  Levi Eshkol نخست‌وزیر اسرائیل از ۱۹۶۳ تا زمان مرگش در ۱۹۶۹. بنیانگذار حزب کارگر اسرائیل که زمانی نیز وزیر دفاع اسرائیل بود.

[6] این وکلای حقوق بین‌الملل مبانی قانونی ذیل را  برای شناسایی «حق مقاومت» ذکر می‌کنند:

-              حق مقاومت اساساً در حقوق بین‌الملل عرفی به منزلهٔ حقی نشأت‌گرفته از حق تعیین سرنوشت به رسمیت شناخته شده و در بسیاری از قطعنامه‌های سازمان ملل بازتاب یافته است؛ من‌جمله قطعنامهٔ مجمع عمومی ۳۷/۴۳، بند دوم.  

-              «اعلامیهٔ روابط دوستانه» (Res. 2625 of 1970) که تجلی حقوق عرفی است، حق مقاومت علیه فعالیت‌های خارجی به عنف را به رسمیت می‌شناسد که حق تعیین سرنوشت مردم را سلب می‌کنند (سازمان ملل حق تعیین سرنوشت برای مردم فلسطین را به رسمیت شناخت، این اعلامیه را باید در پیوند با «اعلامیهٔ اعطای استقلال به کشورها و ملل مستعمره» (General Assembly resolution 1514 (XV)) مطالعه کرد.

-              پروتکل اول الحاقی به معاهدهٔ ژنو، مادهٔ ۱(۴) قابلیت اجرای IHL [حقوق بین‌الملل بشردوستانه] را در درگیری مسلحانه برای مقاومت مشروع در برابر سلطهٔ خارجی به رسمیت می‌شناسد.

-              حق فلسطینی‌ها برای مقاومت در چندین نظریهٔ جداگانهٔ (نه نظریهٔ مخالف) قضات دادگاه بین‌المللی دادگستری (ICJ) به رسمیت شناخته شده است؛ از جمله:

1)          آثار حقوقی برآمده از سیاست‌ها و اقدامات اسرائیل در سرزمین‌های فلسطین اشغالی، من‌جمله اورشلیم شرقی، رای مشورتی، ۱۹ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، گزارش ICJ، نک. به بیانیهٔ Judge Charlesworth, paras. 23– 24.

2)          آثار قانونی برای کشورها به سبب تداوم حضور آفریقای جنوبی در نامیبیا (آفریقای جنوب غربی) برخلاف قطعنامهٔ ۲۷۶ (۱۹۷۰) شورای امنیت، رای مشورتی، ۱۹۷۱، گزارش ۱۶ ICJ، نک. به نظریهٔ جداگانهٔ  Judge Ammoun, para 69.

3)          رای مشورتی در خصوص صحرای غربی، گزارش‌های ICJ  ۱۹۷۵ بند ۱۲، نک. به Separate Opinion of Vice President Ammoun, .para. 100

همچنین گزارشگر ویژهٔ فعلی سازمان ملل در سرزمین‌های اشغالی نیز دست‌کم دو بار در گزارش‌های اخیرش به این حق قانونی استناد کرده است: ۱) گزارش با عنوان «نسل‌کشی به مثابه محور استعماری  (A/79/384) para 70 ۲) گزارش «حق تعیین سرنوشت» .(A/77/356), para 28, 30 [ن.]

[7]  دربارهٔ نظرات حقوقدانان بین‌المللی دربارهٔ این موضوع به پی‌نوشت شمارهٔ ۶ نگاه کنید. [ن.]

[8] Eli Ben-Dahan خاخام ارتدوکس یهودی و سیاستمدار اسرائیلی.

[9] Nur Masalha نویسندهٔ فلسطینی، مورخ و پژوهشگر تاریخ، سیاست و الهیات، از بنیانگذاران و سردبیران «ژورنال مطالعات فلطسین و سرزمین مقدس» (در اصل: نورالدین مصالحة).

[10] First Intifada مجموعه‌ای اعتراضات مسالمت‌آمیز، کنش‌های مدنی، شورش‌ها و حملات مسلحانه به دست گروه‌های میلیشای فلسطینی و مردم فلسطین در ۱۹۸۷ و در واکنش به تداوم اشغال کرانهٔ باختری و نوار غزه و گسترش شهرک‌سازی‌های غیرقانونی در این مناطق. انتفاضه در سال ۱۹۹۳ با امضای پیمان اسلو بین اسرائیل و سازمان آزادی‌بخش فلسطین به پایان رسید که چارچوبی برای مذاکرات صلح فراهم می‌کرد. در جریان انتفاضهٔ اول بیش از صد اسرائیلی و حداقل هزار فلسطینی کشته شدند. 

[11] The Palestinian [National] Authority تشکیلات حاکم بر مناطقی از کرانهٔ باختری، تحت کنترل سازمان فتح و به ریاست محمود عباس که در ۱۹۹۴ و پس از پیمان اسلو برای پیشبرد مذاکرات صلح تاسیس شد. تا قبل از پیروزی حماس در انتخابات ۲۰۰۶، این تشکیلات کنترل نوار غزه را نیز در دست داشت.

[12]  Amichai Eliyahu

[13] Shahd Dibas دانشجوی دکترای زبان‌شناسی در دانشگاه آکسفورد، وابسته به کالج سنت‌هیو است. او در حوزهٔ نحو زایشی، لهجه‌شناسی عربی و فرهنگ‌نگاری کامپیوتری پژوهش می‌کند و سردبیر پروژهٔ دیکشنری عربی فلسطینی «مکنونه» است. او همچنین با پروفسور آوی شلایم همکاری داشته و ترجمهٔ عربی کتاب اخیر او را ویرایش می کند. شهد سابقهٔ فعالیت‌های بشردوستانه در اردوگاه‌های پناهندگان فلسطین با سازمان‌هایی چون UNRWA و «نجات کودکان» را دارد. [ن.]

[14] Green Line خط مرزی میان اسرائیل و همسایگانش (لبنان، سوریه، اردن و مصر) پس از جنگ اعراب و اسرائیل در ۱۹۴۸، به آن «مرزهای پیش از ۱۹۶۷» هم می‌گویند. در طول مذاکرات آتش‌بس اسرائیل با همسایگانش این مرزها با جوهر سبز روی نقشه ترسیم شد.

[15]  Golda Meir نخست‌وزیر اسرائیل از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴از حزب کارگر.

[16] Bezalel Smotrich سیاستمدار راست افراطی اسرائیل، رهبر حزب «صهیونیسم مذهبی» و وزیر مالیه از ۲۰۲۲ در دولت نتانیاهو.

[17]  Itamar Ben-Gvir سیاستمدار راست افراطی اسرائیل، رهبر حزب «قدرت یهود» و وزیر امنیت ملی از ۲۰۲۵ در دولت نتانیاهو.

[18]  Shireen Abu Akleh روزنامه‌نگار فلسطینی‌آمریکایی که به مدت ۲۵ سال خبرنگار الجزیره بود و در سال ۲۰۲۲ و در حال تهیهٔ خبر از حملهٔ نیروهای نظامی اسرائیل به شهر جنین در کرانهٔ باختری، با شلیک مستقیم سربازان اسرائیلی به سرش کشته شد. 

[19]  Plan Dalet نقشهٔ نظامی اسرائیل که در ۱۹۴۸ برای فتح قلمروی فلسطین تحت قیمومت اجرا کرد و سرآغاز فاز تهاجمی جنگ فلسطین در ۱۹۴۸ بود و شامل محاصرهٔ روستاها و بمباران شهرها و اخراج اجباری ساکنین و منفجر کردن ساختمان‌های برجای‌مانده برای ممانعت از بازگشت آنان می‌شد. دیوید بن‌گوریون از سازمان شبه‌نظامی یهودی هگانا (Haganah) خواست تا این نقشهٔ نظامی را طراحی کند؛ تامین مالی هگانا مستقیماً بر عهدهٔ آژانس یهود بود. دالت، حرف چهارم الفبای عبری است.    

[20] کشتار گروهی فلسطینیان در ۱۲ اوت ۱۹۷۶ به دست مسیحیان فالانژ در اردوگاه تل‌زعتر در جنوب بیروت و با حمایت اسرائیل که در جریان آن ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ فلسطینی کشته شدند و بسیاری از اردوگاه گریختند.

[21] کشتار فلسطینیان در اردوگاه پناهندگان فلسطینی از ۱۶ تا ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲در اردوگاه‌های صبرا و شتیلا در غرب بیروت که به دستور نیروی نظامی اسرائیل صورت گرفت و طی آن بین ۷۰۰ تا ۳۵۰۰ فلسطینی کشته شدند.

[22] در جریان «عملیات تاکستان خشم» در ۱۹۹۶، توپخانهٔ اسرائیلی به کمپ سازمان ملل در قانا حمله کرد و حداقل ۱۰۶ غیرنظامی لبنانی (و برخی فلسطینی‌ها) را کشت. تحقیقات سازمان ملل نشان داد که هدف‌گیری عمدی بوده، نه اشتباه فنی .

[23] کشتار مردم روستای طنطوره در جنوب حیفا در سال ۱۹۴۸ به دست ارتش اسرائیل که حدود ۳۰۰ نفر از ساکنین روستای ۱۵۰۰ نفره طی این قتل‌عام کشته شدند. مستند Tantura به کارگردانی آلن شوارتس، محصول سال ۲۰۲۲ دربارهٔ این قتل‌عام است.

[24] حملهٔ نیروهای نظامی یهودی به روستای الطیرة در دسامبر ۱۹۴۷، یعنی زمانی کوتاه پس از آغاز جنگ و پیش از تاسیس دولت اسرائیل. در این حملات برخی ساکنین روستا اعدام شدند. به گفتهٔ پاپه هدف از این حملات در آغاز ترساندن مردم شهرهای اطراف (در اینجا حیفا) برای ترغیبشان به فرار از شهر بود. 

[25] Avichay Adraee ژنرال ارتش اسرائیل و سخنگوی واحد عربی ارتش.

[26]  Herut حزب محافظه‌کار و ملی‌گرای اسرائیل که در ۱۹۴۸ تاسیس شد و بعدها به هستهٔ اصلی حزب لیکود تبدیل شد.

[27]  Likud بزرگترین حزب راست‌گرا در اسرائیل امروز که در ۱۹۷۳ به رهبری مناخم بگین و آریل شارون تاسیس شد و امروز به رهبری نتانیاهو دولت اسرائیل را در اختیار دارد.

[28]  Menachem Begin سیاستمدار اسرائیلی و ششمین نخست‌وزیر اسرائیل از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۳.

[29]  Mizrahim یهودیان شرقی که تبارشان از خاورمیانه و شمال آفریقا و بخش‌هایی از قفقاز است.

[30]  Labour Party یا حزب هاعاودا، حزب سوسیال دموکرات که از ادغام سه حزب ماپای، رافی و اتحاد کارگری در ۱۹۶۸ شکل گرفت. تا ۱۹۷۷ احزاب کارگری در اسرائیل قدرت داشتند (نک. به این مقاله).  پیش از ادغام حزب کارگر اسرائیل با حزب چپ‌گرای مرتص در ژوئیه ۲۰۲۴، این حزب در کنست بیست‌وپنجم (منتخب در نوامبر ۲۰۲۲) تنها ۴ کرسی از مجموع ۱۲۰ کرسی را در اختیار داشت.  در ۳۰ ژوئن ۲۰۲۴، حزب کارگر به رهبری یائیر گولان با حزب مرتص ادغام شد و حزب جدیدی به نام «دموکرات‌ها» تشکیل داد. این ادغام با هدف متحد کردن جناح چپ اسرائیل صورت گرفت.

[31]  Ashkenazim یهودیانی که تبارشان به اروپای شرقی و مرکزی و البته آلمان، لهستان و روسیه می‌رسد.

[32]  Yizhar Smilanskyیا S. Yizhar نام کتاب او به روستای خیالی  Khirbet Khizehاشاره دارد که اخراج اجباری فلسطینیان در آن رخ می‌دهد.

[33]  Jacqueline Rose روانکاو، محقق ادبی و فمینیست بریتانیایی، او صهیونیسم را هم برای یهودیان و هم فلسطینی‌ها ترومازا دانسته است.

[34]  The Jacqueline Rose Reader

[35]  Theodore Herzl پدر صهیونیسم سیاسی مدرن و مدافع ایدهٔ تشکیل دولت یهود (۱۸۶۰-۱۹۰۴).

[36] Sir John Troutbeck دیپلمات بریتانیایی، سفیر بریتانیا در عراق از ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۴.

[37]  Ernest Bevin سیاستمدار حزب کارگر و از رهبران اتحادیه‌های کارگری (۱۸۸۱-۱۹۵۱).

[38] با نام «قیام بزرگ» یا «انقلاب فلسطین» هم شناخته می‌شود و اعتراضی از جانب فلسطینی‌ها به حاکمیت بریتانیا و مهاجرت یهودیان و فروش زمین‌های اعراب به آن‌ها در فلسطین تحت قیمومت بریتانیا بود. خیزش اول به شکل اعتصاب پدیدار شد و بعد به درگیری مسلحانه کشید و بریتانیا با نیروی نظامی این قیام را سرکوب کرد، اما در نهایت سیاست‌هایی برای محدود کردن مهاجرت یهودیان به فلسطین هم وضع کرد.

[39]  Contrapuntal

[40]  Fayez Sayegh دیپلمات و پژوهشگر عرب‌آمریکایی با تمرکز بر مسالهٔ مقاومت فلسطین در برابر صهیونیسم. 

[41]  Joseph Massad استاد اردنی و فلسطینی‌تبار دانشگاه کلمبیا در مطالعات خاورمیانه و تاریخ مدرن فکری و سیاسی اعراب. 

[42]  Jamil Khader استاد زبان انگلیسی و مسئول پژوهش در دانشگاه بیت‌اللحم فلسطین.

[43]  Haim Gerber استاد تاریخ اسلام در دانشگاه عبری اورشلیم و نویسندهٔ کتاب «خاستگاه‌های اجتماعی خاورمیانهٔ مدرن».