ترور امینالسلطان (اتابک اعظم)، ۸ شهریور ۱۲۸۶
نیکی آر. کدی

همانطور که برای یک آمریکایی در دههٔ ۱۹۶۰ به تلخی آشکار است، پرسش از اینکه چه نیروها و اشخاصی مسئول یک ترور سیاسی بودهاند، اغلب تا مدتها پس از آن واقعه، مبهم و مناقشهبرانگیز باقی میماند. چنین مناقشهای از همان آغاز پیرامون ترور امینالسلطان، صدراعظم قدرتمند دوران انقلاب مشروطه که به اتابک نیز معروف بود، وجود داشت. هرچند جوانی که عموماً اعتقاد بر این است که اتابک را در ملاعام هدف گلوله قرار داد و بلافاصله دست به خودکشی زد، کارتی از خود بر جای گذاشت که او را بهعنوان «عباسآقا، صرافِ تبریزی، فدایی شماره ۴۱» معرفی میکرد، اما مسالهٔ اینکه چه کسانی محرک و الهامبخش اصلی این اقدام بودهاند، همچنان مورد مناقشه باقی مانده است. مشخص بود که عباسآقا عضو انجمنی مخفی از مشروطهخواهان بود، ولی در همان زمان نیز اتهامهایی مطرح شد که خاستگاه واقعی ترور نه انقلابیون رادیکال، بلکه مرتجعان بلندپروازی بودند که با دربار پیوند داشتند و از اینکه اتابک مجلس شورای ملی را منحل نکرده بود ناخرسند بودند. این مرتجعان امیدوار بودند از ترور او بهعنوان بهانهای برای سرکوب مجلس و انجمنهایی که در سراسر کشور و بهویژه در تهران و تبریز قدرت فزایندهای مییافتند، استفاده کنند. برخی حتی مدعی شدند که محمدعلیشاه مسئول اصلی ترور بود و نیز اینکه اتابک برخلاف آنچه دشمنانش میپنداشتند، چندان بیگانه با مجلس نبود، بلکه در حقیقت با کوشش برای سازگاری با چارچوب مشروطیت، خشم شاه را برانگیخته بود، زیرا شاه میخواست بهانهای برای براندازی مجلس بیابد. گروهی دیگر این نظریه را رد کرده و خاطرنشان ساختند که طرفداران آن عمدتاً دوستان و نزدیکانِ اتابک درگذشته بودند که تمایل او به همکاری با مشروطهخواهان را اغراقآمیز جلوه میدادند.[1]
بهویژه از آنجا که پیامد واقعی ترور، تقویت جبههٔ مشروطهخواهان و تضعیف مرتجعان بود، ایرانیان ترقیخواه تمایل نداشتند بپذیرند که نقشهٔ ترور از سوی محمدعلیشاه سرچشمه گرفته باشد، زیرا بر این باور بودند که شاه با اتابک دست در دست یکدیگر کار میکردند. احمد کسروی، برای نمونه، در تاریخ مشروطهٔ عالی خود که آن را با رویکردی مردمی نوشته، مینویسد که پیرامون ترور اتابک سخنان بیهودهٔ بسیاری گفته شده، کسروی ترور اتابک را اقدامی صرفاً از جانب انقلابیونی میداند که دریافته بودند او در پی نابودی جنبش مشروطه است.[2]
مهدی ملکزاده از معدود نویسندگان مشروطهخواه است که نظر متفاوتی ارائه میدهد. او مینویسد اتابک در فاصلهٔ چند ماهی که میان بازگشتش از خارج به دعوت محمدعلیشاه و ترورش وجود داشت، میخواست میان شاه و مردم میانجیگری کند، اما این امر ناممکن شد و هم شاه و هم نیروهای مردمی با او دشمنی ورزیدند. ملکزاده میافزاید که اسناد و اظهارات هر دو طرف را در مورد ترور به دقت بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که هم یک انجمن انقلابی و هم خودِ شاه بهطور مستقل نقشهٔ قتل اتابک را کشیده بودند. به گفتهٔ او، محمدعلیشاه سه تن را مأمور کرده بود -که عباسآقا در میانشان نبود- و یکی از این سه نفر ماجرا را در حضور ملکزاده بازگو کرده است. به نظر ملکزاده، پس از آنکه عباسآقا اتابک را هدف قرار داد، یکی از آن سه تن برای دریافت پاداشِ وعده دادهشده مدعی شد که کار او بوده است و همین امر موجب تردید در نقش عباسآقا بهعنوان قاتل اصلی شد.[3]
روایتهای گوناگون دیگری نیز دربارهٔ این ترور بیان شده و همانگونه که در مورد موج نوشتهها و گمانهزنیها پیرامون ترورهای سیاسی در آمریکا میتوان مشاهده کرد، امکان نظریهپردازیهای بیپایان وجود دارد، بهویژه هنگامی که برخی شواهد به توطئههای مقامات بلندپایه اشاره میکنند. هدف این مقاله افزودن اسنادی منتشرنشده از آرشیو عمومی بریتانیا به این پرونده است که نظریهٔ دستداشتن شاه و درباریان مرتجع بلندپایه در ترور را تأیید میکند، اما برخلاف روایت ملکزاده، از وجود یک توطئهٔ واحد سخن میگوید نه دو توطئهٔ مستقل. هرچند این اسنادِ تازه بهدستآمده قطعی نیستند، اما احتمال دستداشتن مرتجعان بلندپایه را تقویت میکنند. با در نظر گرفتن شواهد ایرانی مبنی بر وجود نقشهٔ مستقل انقلابیون، نتیجهگیری ملکزاده قانعکنندهتر به نظر میرسد.
پیش از بررسی این اسناد، لازم است نقش اتابک را در تاریخ ایران روشن کنیم. اتابک، که لقب امینالسلطان و منصبی در دربار را از پدر گرجیتبار خود به ارث برده بود، اولینبار در سال ۱۲۶۴ در ۳۱ سالگی از سوی ناصرالدینشاه (۱۲۲۷-۱۲۷۵) به مقام صدارت منصوب شد و در سالهای نخست صدارتش بهعنوان طرفدار انگلیس شناخته میشد. او بیش از هر چیز به حفظ قدرت، ثروت و موقعیت خود میاندیشید، امری که تنها از طریق برآوردن خواستههای فزایندهٔ شاه برای پول ممکن بود. امینالسلطان به سبب شیوهٔ اصلی تأمین این پول -اعطای امتیازات و وامها به بیگانگان- بهطور فزایندهای مورد تنفر ایرانیان قرار گرفت. او مسئول اصلی اعطای امتیاز انحصار تنباکو به یک تبعهٔ انگلیسی در سال ۱۲۶۹ش شناخته شد، امتیازی که جنبشی تودهای و موفق را برانگیخت و سرانجام در اوایل سال ۱۲۷۱ لغو شد. بسیاری گمان میکردند امینالسلطان برکنار خواهد شد، اما او توانست با پرداخت رشوهها و مستمریهای کلان به علمای مخالفِ خود و همچنین با نزدیکی به روسها -که پس از جنبش ضدانگلیسی تنباکو موقعیتشان تقویت شده بود- جایگاهش را حفظ کند. کارآمدی او برای تاج و تخت بار دیگر پس از ترور ناصرالدینشاه در ۱۲۷۵ نمایان شد، زیرا توانست اوضاع آشفتهٔ تهران را مهار کند. شاه جدید، مظفرالدینشاه، بهزودی او را برکنار کرد و در ۱۲۷۶ امینالدولهٔ اصلاحطلب را به صدارت گمارد، اما هنگامی که امینالدوله با مخالفت مرتجعان روبهرو شد و نتوانست وامی از انگلیس بگیرد، از مقامش برکنار شد و امینالسلطان دوباره به مقام صدارت بازگشت. او در سالهای ۱۲۷۹ و ۱۲۸۱ برای تأمین هزینههای سفرهای خارجی شاه دو وام کلان از دولت روسیه دریافت کرد که هر دو با شرایطی همراه بودند که استقلال رو به افول ایران را بهشدت محدود میکرد. امینالسلطان به سبب «فروختن ایران به کفار بیگانه» با مخالفت فزایندهٔ میهندوستان و نیروهای مذهبی مواجه شد، اما شاه او را تنها کسی میدید که هم میتواند پول لازم را فراهم کند و هم اوضاع داخلی مملکت را کنترل نماید. شاه در ۱۲۸۱ عنوان عالیتر «اتابک اعظم» را به او اعطا کرد. اما هنگامی که اتابک متهم شد یکی از محبوبان شاه را به قتل رسانده است و نیز وقتی که جز یک وام روسی تازه -با شرایطی که حتی خودِ او آن را بیش از حد سختگیرانه میدانست- راه دیگری برای تأمین پول نداشت و مخالفتهای داخلی با او به جایی رسید که تقریباً همهٔ علمای بزرگ و شماری از درباریان برجسته را در بر گرفت، شاه سرانجام در پاییز ۱۲۸۲ تصمیم به برکناریاش گرفت. در همان زمان، فتوای تکفیر او که به امضای علمای برجستهٔ شیعه در شهرهای مقدس عراق عثمانی رسیده بود، در ایران پخش شد؛ با این حال اصالت این فتوا همواره محل تردید بوده، اما در آن زمان بهطور گسترده باور و پذیرفته شد. امینالسلطان در این وضعیت، صلاح را در ترک ایران دید و به ژاپن، ایالاتمتحده و اروپا سفر کرد. در این سفرها با چند نمایندهٔ بریتانیا و ایرانیان مقیم خارج گفتوگو کرد و کوشید آنان را قانع کند که قربانی اربابِ سلطنتی خود بوده است -که تا حدی نیز حقیقت داشت- و اینکه سفرهایش او را به لزوم اصلاحات و استقلال ایران از روسیه متقاعد کرده است.[4]
مظفرالدینشاه سپس به یکی از بستگان مرتجع و ضدبیگانهٔ خود، عینالدوله، روی آورد تا او را به صدارت منصوب کند. هرچند مخالفان با برکناری اتابک سابق برای مدتی آرام شدند، اما بحران مالی و هرجومرج سیاسی همچنان ادامه یافت. پیروزی ژاپن، یک قدرت آسیایی بر روسیه -که در آن زمان مسلطترین قدرت اروپایی بر ایران بود- و سپس شکست موقت دولت روسیه در انقلاب ۱۹۰۵ (۱۲۸۴ش) امید تازهای به ملیگرایان ایرانی و جمع کوچک مشروطهخواهان بخشید که شاید بتوانند حکومت ایران را دگرگون کنند، بیآنکه دولت روسیه بتواند دخالت کند. دو جنبش اعتراضی عظیم در تهران، یکی در آذر ۱۲۸۴ و دیگری در تیر ۱۲۸۵، شاه را ناگزیر کرد که به مجموعهای از خواستههای معترضان گردن نهد؛ مهمترین آنها تأسیس حکومتی نمایندگی (پارلمانی) و مشروطه بود. اولین مجلس شورای ملی در مهر ۱۲۸۵و بهمحض انتخاب نمایندگان تهران، گشایش یافت. مظفرالدینشاه در آذر ۱۲۸۵ قانون اساسی را امضا کرد و اندکی بعد، در دی همان سال درگذشت. ولیعهد محمدعلی میرزا نیز همزمان با پدر خود، قانون اساسی را امضا کرده بود، اما سابقهٔ او بهعنوان حاکم خشن و مستبد تبریز سبب شد بسیاری تردید کنند که شاه جدید قصد دارد به وعدهٔ خود برای عدم انحلال مجلس موجود دستکم تا دو سال پایبند بماند.
یکی از نخستین اقدامات محمدعلیشاه فراخواندنِ امینالسلطان از تبعید و گماردن او به مقام صدارت بود. شواهد فراوانی وجود دارد که انگیزهٔ اصلی شاه باور به این بود که امینالسلطان راهی برای سرکوب مجلس و قانون اساسی خواهد یافت؛ درست همان چیزی که بسیاری از ایرانیان از آن بیم داشتند. امینالسلطان با کشتی از روسیه به بندر انزلی (که بعداً پهلوی نام گرفت) رسید، اما در آنجا انجمن محلی انقلابی مانع ادامهٔ سفرش شد. تلگرافهایی از سوی انجمنهای انزلی و رشت به سیدحسن تقیزاده و دیگر نمایندگان رادیکال تبریز ارسال شد که خبر میدادند امینالسلطان بازداشت شده و از آنها درخواست مشورت شده بود. پس از بحثهای داغ در مجلس که در آن تقیزادهٔ دموکرات و چند تن دیگر بر بیاعتمادی خود به امینالسلطان و خطر بازگشت او به قدرت تأکید کردند، اما دیگران چارهای جز پذیرفتن انتخاب شاه نمیدیدند، مجلس با اکثریتی قاطع رأی داد که او باید اجازهٔ ادامهٔ راه یابد و تلگرافهایی بدین مضمون به رشت و انزلی ارسال شد.[5]
منابع ایرانی و بریتانیایی نشان میدهند که اتابک در سالهای تبعید با گوشهای شنوا و دلسوز دربارهٔ ضرورت اصلاحات اساسی در ایران سخن گفته بود و اکنون نیز از باور خود به مشروطیت سخن میگفت. صرفنظر از احساس واقعی او، اتابک در مجموع فردی فرصتطلب بود و رفتار او بهعنوان صدراعظم از اردیبهشت تا مرداد ۱۲۸۶ نیز بر همین منوال قابل درک است. هرچند شاه بر این باور بود که اتابک در براندازی مجلس و قانون اساسی یاریگر او خواهد بود، اما اتابک پس از ورود دریافت که مجلس ملی در کشور از پشتیبانی گستردهای برخوردار است و کوشید حزب محافظهکار در مجلس را تقویت کند و میان آنها و شاه میانجیگری نماید. اتابک که دوست قدیمی و مورد اعتماد سیدعبدالله بهبهانی، یکی از دو رهبر اصلی روحانی در مجلس بود، بهزودی از قوت گرایشهای مشروطهخواهانه حتی در میان طبقات مذهبی آگاه شد. او کوشید جایگاه بهبهانی و دیگر نمایندگان محافظهکارتر مجلس را تقویت کند که آن زمان بر سر تدوین متمم قانون اساسی -بهعنوان الحاقیهای بر قانون اساسی مختصر ۱۲۸۵- با جناح سکولارتر درگیر بودند. با این حال، اتابک هنوز بهطور گسترده بهعنوان ابزار خائنانهٔ روسها در ایران شناخته میشد، و این تصویر با حمایت او از دریافت وام خارجی تازه بهعنوان تنها راه برونرفت از بحران عظیم مالی ایران تقویت شد.
منابعی چون ملکزاده نشان میدهند که اتابک در برخی موارد با شاه مخالفت میکرد. بهطور مشخص، او از شاه خواست سه وزیر منفور کابینه -فرمانفرما، کامران میرزا و وزیر همایون- را برکنار کند. همچنین او شاه را متقاعد کرد که رحیمخان، سردستهٔ ایلی که با همراهی شاه به شهر انقلابی تبریز حمله میکرد و اقداماتش اعتراض و واکنش عمومی گستردهای برانگیخته بود، دستگیر شود.[6] با این همه، تلاش اتابک برای پیمودن راهِ مصالحه بین شاه و مشروطهخواهان میانهرو، هرچند موقتاً او را بسیار قدرتمند کرد، اما خشم هر دو سوی رادیکال و مرتجع را برانگیخت.
داستان توطئهٔ رادیکالی که به ترور اتابک انجامید بارها در منابع فارسی بازگو شده است، از جمله روایتی مفصل که به یکی از همدستان ناشناس نسبت داده میشود و با دیگر شواهد نیز سازگار است. بر اساس این روایت، طراح اصلی نقشهٔ رادیکال حیدرخان عمواغلی، انقلابی قفقازی نامآشنا بود که پیش از انقلاب بهعنوان مهندس به ایران آمده بود. راوی پیش از آنکه به حیدرخان بپردازد، میگوید انجمن خودِ او و یکی دیگر را مأمور کرده بود تا از اتابک دربارهٔ دیدگاهش نسبت به قانون اساسی پرسش کنند و از او بخواهند در پشت یک قرآن بنویسد و سوگند یاد کند که پشتیبان مشروطیت است. اتابک گفت که از مشروطیت حمایت میکند، اما از نوشتن یا امضا کردن چیزی خودداری کرد، زیرا بیم داشت آنان به نمایندگی از شاه نزد او آمده باشند. از این ماجرا دانستند که اتابک نگران آن است که شاه مدرکی از پشتیبانی او از مشروطیت به دست آورد.
پس از این، راوی با حیدرخان ملاقات کرد و از هوش، شجاعت و تواناییهای برنامهریزی او متاثر شد. روزی حیدرخان او را به بهانهٔ تحویلِ دادخواست به خانهٔ اتابک فرستاد تا محل را بازدید و از امکانات اجرای ترور مطلع شود. راوی به این نتیجه رسید که منطقه بیش از حد محافظت شده است و موفقیتی در پی نخواهد داشت.
حیدرخان برای اجرا نقشههای خود، به مردان شجاع و باتجربه نیاز داشت و چون در تهران افراد کمی یافت، به آذربایجان و ایرانیان قفقاز روی آورد. برخی از آنان را به تهران آورد، اما از روی احتیاط ایشان را بهکسی معرفی نکرد و آنها را به شکل سید یا ملا لباس پوشاند. در ۸ شهریور ۱۲۸۶، هنگامی که اتابک در حال خروج از مجلس و گفتوگو با سیدعبدالله بهبهانی بود، تیری شلیک شد که اتابک را کشت و در همان حال مردانی خاک و خاکستر به هوا پاشیدند تا دید را تار کنند. سپس تیر دیگری شلیک شد و قاتل خود را کشت.
روز بعد، راوی به خانه حیدرخان رفت اما دید که خانه توسط پلیس محاصره شده است. بعدها نویسنده در مخفی کردن برادر قاتل که هدف تعقیبِ پلیس بود، دخیل شد. ترور بر روان برادر تأثیر گذاشته بود و او دائماً التماس میکرد که اجازه دهند کسی را بکشد. حیدرخان تلاش کرد او را از کشور فراری دهد، اما برادر در قزوین دست به خودکشی زد.
حیدرخان به راوی گفته بود که یک حلقهٔ مخفی از اجتماعیون عامیون (سوسیالدموکراتهای) تهران رأی به کشتن اتابک داده و «عباسآقا» را برای این کار منصوب کردهاند و برادرش نیز در صورت لزوم همراه او خواهد رفت. قرار بود عباسآقا در گرد و غبار و آشوب به شمال فرار کند، اما وحشت کرد و راه را اشتباه رفت، گمان برده بود جمعیتِ فراری دنبال اوست؛ سپس برای جلوگیری از دستگیری خودکشی کرد. همچنین (چنانکه مردم دریافتند) به او یک کپسول استریکنین داده شده بود تا در صورت گرفتار شدن آن را بخورد. حیدرخان مخفیانه شاهد صحنه بود، اما فوراً به خانه بازگشت و غبار و خاکستر را از کفشهایش با دقت پاک کرد تا هیچ مدرکی از محل رفتنش برجا نماند. پلیس حیدرخان را بازداشت کرد اما نتوانست مدرکی علیه او بهدست آورد و ناچار او را آزاد کرد.[7]

روایتی بسیار مشابه نیز گفته شده که خودِ حیدرخان آن را برای یکی دیگر از انقلابیون، منشیزاده، بازگو کرده و منشیزاده قصد داشته آن را در کتابی درج کند؛ دستنوشتهٔ لفظبهلفظ او به عباس اقبال منتقل و انتشار یافت. حیدرخان یادآور شده که یک حلقهٔ مخفی از اجتماعیون عامیون تهران -که در آن خطیبان انقلابی برجستهای چون ملکالمتکلمین (پدر ملکزاده) و سیدجمالالدین (اصفهانی) عضویت داشتند- رأی به اعدام اتابک دادند و کار را به «هیات اجرایی» سپردند که آن هیات آن را به گروهی تروریستی متشکل از سه دستهٔ چهارنفری تحت رهبری حیدرخان واگذار کرد. اعضای این کمیته قرعه کشیدند و نام عباسآقا درآمد. دو مرد دیگر نیز برای همراهی با او مامور شدند. این گروه چندینبار به اقامتگاه تابستانی اتابک رفت اما نتوانستند کار را انجام دهند. یک روز شنیدند که فردا اتابک به مجلس خواهد رفت، پس در آنجا حاضر شدند تا کار را انجام دهند که خودِ حیدرخان شاهدش بود.
در همان مقاله که این روایت را بازگو میکند، عباس اقبال نامهای از مخبرالسلطنه هدایت را چاپ کرد؛ برادر او، صنیعالدوله، در زمان ترور رئیس مجلس بود. هر دو برادر مشروطهخواهان میانهرویی بودند که پس از بازگشت اتابک با او دوستی داشتند و هر دو ادعا کردند که مدارکی دارند دال بر اینکه ترور از سوی شاه ترتیب داده شده است. مخبرالسلطنه سه نفری را که شاه مأمورِ قتل کرده بود نام میبرد (همان سه نامی که بعدها ملکزاده اشاره کرد) و ابراز تردید شدید میکند از اینکه عباسآقا اتابک را با گلوله زده باشد. به هر حال، او مینویسد اتابک شهیدِ مجلس بود و روایت مخالف -که عموماً پذیرفته شده است- درست نیست.
پس از نقل این روایتهای مخالف و ذکر شواهد دیگر، عباس اقبال میگوید که هیچ تردیدی نیست که محمدعلیشاه از ترور خوشحال بود و نمیتوانست شادی خود را از نزدیکانش پنهان کند. مانند ملکزاده، اگرچه با احتیاط بیشتر، اقبال نتیجه میگیرد که احتمالاً هم شاه و هم انقلابیون بهطور جداگانه مأموران خود را برای قتل گماشته بودند و یکی از دو طرف موفق شد، ولی عاملانِ طرف دیگر برای رؤسای خود ادعا کردند که مسئولیت را برعهده داشتهاند و بدینسان دو روایت مخالف با اسناد قابلتوجهِ شرکتکنندگان پدید آمد.[8]
اسناد آرشیو عمومی بریتانیا، که توصیفهای عینی از وقایع تهران را در بر دارند، برخی از زندهترین و جالبترین اسناد دربارهٔ اتابک را ارائه میدهند؛ مواردی که هنوز از سوی ایرانیانی که دربارهٔ این موضوع نوشتهاند، موردِ استفاده واقع نشده است. پس از توصیف مناظرات در مجلس بر سر اینکه وزرا از اجرای دستورالعملها پیروی نمیکنند -همانطور که مشروطهخواهان در نظر داشتند- این اسناد به توصیف مناظرهای دیگر در مجلس در ۱۶ فروردین ۱۲۸۶، درست پیش از بازگشت امینالسلطان میپردازند:
سیدمحمد [طباطبایی]، مجتهد، مجلس را ترغیب کرد که بر احضارِ عینالدوله اصرار ورزند تا تحقیقاتی دربارهٔ دوران صدارت او صورت گیرد. در این هنگام، یکی از وکلای تبریز (تقیزاده) سخنرانی جسورانهای ایراد کرد و خاطرنشان ساخت که اگر مجلس میبایست همهٔ کسانی را که در منصبهای دولتی بودهاند محاکمه کند، کارشان بسیار زیاد خواهد شد، زیرا بیشترشان به منافعی که به آنان سپرده شده بود خیانت کردهاند. او گفت اگر قرار است یکی از آنها مجازات شود، همهٔ آنها باید مجازات شوند. اگر عینالدوله باید تحت بازخواست قرار گیرد، امینالسلطان نیز باید بازخواست شود، زیرا او بزرگترین خائن بود و لقبِ درستش «خائنالسلطان» است، و با این حال [دوباره] در حال بازگشت به ایران است. هنگامی که سخنران، سخنانِ خود را به پایان برد، همهمهای از تأیید در مجلس پیچید.[9]
اسناد بریتانیایی همچنین به حملات نشریات و انجمنهای مخفی علیه امینالسلطان اشاره میکنند. در اواسط اردیبهشت، اندکی پس از بازگشت او به صدارت، اتابک به بریتانیاییها گفته که سعی کرده بسیار جدی با شاه صحبت کند و به او گفته است:
اکنون عامل سومی نیز وجود دارد که هم توسط دولت و هم توسط مجلس باید جدی در نظر گرفته شود؛ این عامل سوم تودههایی هستند که بهسرعت از کنترل خارج میشوند و برای مقابله با آنها کاملاً ضروریست که دولت و مجلس با یکدیگر همکاری کنند.[10]
اتابک، که نتوانست شاه را به همکاری با مجلسِ عمدتاً میانهرو متقاعد کند و همچنین بهسبب دفاعش از وام خارجی تازه، خشم فزایندهٔ تودهها را برانگیخته بود، در ماههای خرداد و تیر، ناامیدی خود را از اوضاع مالی، مشکلاتی که با دربار و انجمنها و نیروهای مردمی داشت و ترس از جانش را با بریتانیاییها درمیان گذاشت.
در روز ترور، اتابک همراه با وزیرانِ خود به کاخ رفت و خواست استعفا دهد مگر آنکه شاه متعهد به همکاری با دولت و مجلس شود، که شاه کتباً این تعهد را داد. روز قبل، در ۷ شهریور، اتابک با وزیرمختار بریتانیا، سسیل اسپرینگ رایس، دیدار کرد و دربارهٔ دشواریهایی که احتمال داشت بر سر توافق وام تازهٔ خارجی در مجلس بروز پیدا کند گفتوگو کرده بود. او همچنین دربارهٔ سیاست سعدالدوله صحبت کرد (که از رهبران مشروطهخواهان بود اما پنهانی بهسوی جناح سلطنتطلب کشیده شده بود). بهگفتهٔ اتابک:
سعدالدوله که آرزویش این است که یا صدراعظم یا رئیس مجلس شود، با شاه در ارتباط پنهانی است تا کابینهٔ کنونی را براندازد و کابینهٔ تازهای به ریاست خود تشکیل دهد. هدف سعدالدوله، یارانش و شاه -که سخت با قانون اساسی مخالف است- این است که مجلس کنونی را منحل کنند، انتخابات جدیدی برگزار کنند، کشور را دچار آشوب عمومی سازند و سرانجام از شر مجلس خلاص شوند، مجلسی که بهسبب همین آشوب و بینظمی، به مرور زمان مورد نفرت مردم قرار خواهد گرفت.[11]
اتابک افزود که چند روز پیش بنا به استعفا داشته است، اما نامههایی از انجمنهای مخفی دریافت کرده بود که او را به مرگ تهدید کرده بودند. او گفت که بیش از دوسومِ نمایندگان اکنون با او همراهاند.[12]
پس از ترور ۸ شهریور، نمایندگان بریتانیا در تهران متقاعد شدند که یک جناح درباریِ مرتجع شعلههای انجام آن را برانگیخته است. برخی از مستندات این باور در یادداشت خاطراتی از «جرج چرچیل»، منشی شرقی سفارت بریتانیا آمده است. او در گزارشی محرمانه نوشت که صنیعالدوله (رئیس میانهرو مجلس و دشمن سعدالدوله) خواسته بود با او دیدار کند. سخنان صنیعالدوله در این دیدار چنین گزارش شده است:
او گفت که قتل اتابک اعظم بیتردید، بهاستناد اسنادی که او دیده و شواهدی که در اختیار دارد، نتیجهٔ دسیسههای جناح ارتجاعی و بهویژه دشمن شخصیاش، سعدالدوله بوده است. یکی از همدستانِ قتل، جوانی بیتجربه بود که اندکی پس از ترور همراه با اسناد محرمانهای دربارهٔ انجمن مخفی که خود و دیگر همدستان عضو آن بودند دستگیر شد. پدرش رئیس انجمن بود و بازداشت شد. اسناد موجود در خانهٔ پدرش، نشان میداد که سپهدار، فرمانفرما، علاءالدوله، امیر بهادر جنگ، نایبالسلطنه [درباریان مرتجع] و سعدالدوله به انجمن پول میدادند و در آن نفوذ داشتند. مشخصاً کارگزاران سعدالدوله در انجمن فعال بودند و مرحوم اتابک و رئیس مجلس را خائنان معرفی میکردند که برای فروش کشور به بیگانگان همدست شدهاند... او احساس میکرد که چون عاملان اصلی جنایت همین افراد بودند و یقین داشت که از حمایت شاه برخوردارند و چون میدانستند که بهزودی نقششان از خلال اسناد آشکار خواهد شد، او باید از همه چیز بیم داشته باشد. به همین دلیل تصمیم گرفته بود از ریاست مجلس نیز کنارهگیری کند، که افزون بر این بار دیگر به او هشدار داده شده بود که اگر به جان خود اهمیت میدهد استعفا دهد. او فکر میکرد که تنها راه، ترک کشور است و میخواست بداند که آیا در صورت لزوم، سفارت اعلیحضرت به او کمک خواهد کرد یا نه. او به اوضاع بدبین بود. دشمنان مردم با نقاب دموکراسی و میهنپرستی و از طریق عوامل خود، بذر انقلاب و هرجومرج را در برخی انجمنهای مخفی افشانده بودند. نتیجه، قتل بیرحمانهٔ مردی بود که رئیس پیشین مجلس یقین داشت صادقانه مایل بود در هماهنگی با مجلس برای خیر کشور کار کند.[13]
کمی پس از آن، چرچیل با افسر خارجی بلندپایهای در ادارهٔ پلیس به نام «پولاکو» دیدار کرد که گزارشی ارائه داد که داستان فوق را تائید میکرد:
او خیلی محرمانه نام برخی از مقامات عالیرتبهای را که بهقطع یقین میدانست در توطئه دست داشتند به من گفت. این نامها شامل فرمانفرما و سعدالدوله بود.
سعدالدوله شب ترور را در خانهٔ مترجم سفارت اتریش گذراند و پولاکو را فراخواند، کسی که هنگام مرگ اتابک حاضر بود. (هویت قاتل کشتهشده هنوز با قطعیت مشخص نشده بود):
آقای پولاکو به سعدالدوله گفت که گمان میکند آن مرد از اهالی قفقاز باشد. هنگامی که سعدالدوله این را شنید، چهرهاش از تعجب بسیار در هم رفت. آقای پولاکو به من گفت که چند روز پیش از قتل به دیدار سعدالدوله رفته بود و در جریان گفتوگو دربارهٔ اوضاع، سعدالدوله گفته بود که بهزودی تغییر دولتی رخ خواهد داد و بهنظر میرسید از حوادثی آگاه است که وضعیت را دگرگون خواهد کرد.[14]
در خصوص مردانی که بازداشت شده بودند و اسناد مجرمانهای که به دست آمده بود، پولاکو تأیید کرد که «همهچیز در حال سرپوش گذاشته شدن است و هیچ تحقیق جدی صورت نخواهد گرفت.» بازداشتشدگان آزاد شده بودند و وزیر عدلیه و حاکم تهران از هرگونه مسئولیتی در پیگیری پرونده طفره میرفتند: «این امر بهسبب نگرانی مقامات بود که مبادا نام مقامات عالیرتبه دستاندرکار فاش شود.»[15]
افزون بر این، همان روز پس از ترور، اسپرینگ رایس گزارش داد که خانوادهٔ اتابک گمان داشتند این کار از سوی «افراد عالیرتبه» انجام شده نه انقلابیون و رئیس مجلس نیز شاه را همدست ماجرا میدانست.[16]
اسپرینگ رایس در گزارشی مفصل در ۲۲ شهریور نوشت که چرچیل و همتای روسش روز پس از ترور با شاه دیدار کردهاند. «آنها پیام تسلیت را رساندند و شاه تنها با چند عبارت رسمی پاسخ داد. نه دربار و نه اعلیحضرت چندان از مرگ ناگهانی صدراعظم پریشان به نظر نمیرسیدند.»[17] اسپرینگ رایس یادآور شد که انقلابیون کینهٔ شدیدی از اتابک داشتند، زیرا بر این باور بودند که او با شاه برای برانداختن مجلس و فروختن کشور به روسیه تبانی کرده است. حملات انقلابیون علیه اتابک در هفتههای اخیر شدت گرفته بود:
این موضوع در مجلس مطرح شد و سیدعبدالله، مجتهد، که سعدالدوله را رهبر حرکت علیه اتابک میدانست، سخنرانی تندی در محکومیت او ایراد کرد. رئیس [صنیعالدوله] گفت که اگر اتابک استعفا دهد، خودِ او نیز استعفا خواهد داد، زیرا استعفای اتابک به معنای انحلال فوری مجلس خواهد بود. جوِ اکثریت مجلس در همراهی با اتابک بود، اما افکار عمومی تنها حمایت اکثریت نمایندگان از او را نشانهای از تبانی فاسد میان او و مجلس میدانست، مجلسی که تصور میشد خریداری شده است، همانگونه که بیگمان دربارهٔ سیدعبدالله چنین بود. شور و هیجان در شهر شدید بود و دشمنان شخصی اتابک از آن به سود خود بهرهبرداری میکردند. این دشمنان همان دستهٔ درباریان مرتجع پیرامون شاه بودند که چهرههای اصلیشان سپهدار، وزیر تلگراف، نایبالسلطنه، وزیر پیشین جنگ و سعدالدوله بود؛ کسی که اصول سیاسی مشخصی نداشت، اما کینهتوز و جاهطلب بود.[18]
اسپرینگ رایس گزارش داد که شاه از قدرت اتابک بیم داشت و از اینکه او را واداشته بود پیمان همکاری با کابینه و مجلس را امضا کند، دلخور بود. او ادامه داد:
براساس گزارشهایی که به من رسیده، شاه در روزی که اتابک و وزیرانش او را به تسلیم واداشتند، در وضعیتی نزدیک به جنون بود. نتیجهٔ پیروزی اتابک این بود که او کنترل شاه و مجلس را بهدست گرفت و عملاً ادارهٔ کشور را تحت مدیریت انحصاری خود درآورد.
در چنین شرایطی طبیعی بود که به اقدامات افراطی متوسل شوند. به نظر میرسد توطئهگران با یکی از انجمنهای مخفی -که در تهران فراوان بودند- در تماس بوده و موفق شده بودند برخی از هوادارانِ خود را وارد آن کنند. این هواداران پول و اطلاعاتی بهظاهر معتبر از دربار ارائه میدادند. آسان بود که اعضای انجمن را قانع کنند که از میان برداشتن اتابک تنها راه نجات کشور است؛ اینکه او در تبانی فاسد با شاه و سفارت روس است و میخواهد با کمک فعالانهٔ رئیس مجلس وام دیگری از روسیه بگیرد و بر مجلس چیره شود. دستور حذف او داده شد و این کار درست در همان روزی انجام گرفت که بهظاهر، پیروزیاش کامل شده بود.
افکار عمومی از قتل اتابک استقبال کرد و قاتلان بهعنوان نجاتدهندگان میهنشان تلقی شدند. خیابانهای تبریز چراغانی شد،
... شاه و اطرافیانش امید داشتند بتوانند از این هرج و مرج به سود خود بهره گیرند. مجلس جرات نکرد اسناد و مدارکی را که گفته میشد در اختیار دارد منتشر کند، هرچند در خطابهای که به شاه ایراد شد اشارهٔ نسبتاً روشنی به توطئههایی که باعث مرگ اتابک شدند، شده بود...[19]
اگرچه اسپرینگ رایس هرگز همهٔ منابعی را که موجب باورش به دست داشتن دربار در ترور اتابک بود فهرست نکرد، اما پیوند نزدیک او با بسیاری از ایرانیان بانفوذ و تحلیل دقیقش از رویدادهای معاصر ایران، به روایت او اعتبار میبخشد. حتی پس از آنکه روشن شد انقلابیون ذینفعان اصلی و فوری این قتل بودهاند، اسپرینگ رایس همچنان در گزارش سالانهٔ خود بر این نظر پای فشرد که این ترور به دست دربار برنامهریزی شده بود. او این ترور را بخشی از سلسله اقداماتی دانست که شاه در سال ۱۲۸۶ انجام داد؛ با هدف ایجاد چنان هرج و مرجی در ایران که دوستان روسیاش ناچار شوند دست به مداخله بزنند و به او در سرکوب مجلس یاری رسانند.[20]
در آغاز سال ۱۲۸۷، اسپرینگ رایس با افزودن نکات اندکی بر گزارشهای پیشین خود از این ترور نوشت: «بر پایهٔ اطلاعاتی که از منابع موثق به من رسیده، کوچکترین شکی ندارم که شاه از این قتل آگاه بود، هرچند بلافاصله این قتل همچون یک پیروزی ملی مورد استقبال قرار گرفت.» او افزود که گفتوگوی اتابک با او در شب پیش از مرگش به روشنی نشان میداد که اتابک، شاه را عامل اصلی آشوبهای داخلی موجود میدانست و سعدالدوله را ابزار اصلی شاه. رایس دربارهٔ سعدالدوله اضافه میکند:
این شخص، چنانکه دریافتم، در تماس دائمی با انجمنهای مخفی بود و به آنها اطلاعاتی داده بود که گویی ثابت میکرد اتابک در تبانی فاسد با شاه و مستبدان برای سرنگونی مشروطه است و برای این منظور، کنترل مجلس را در دست میگیرد. به انجمنها اصرار میشد که اگر میخواهند کشور را نجات دهند باید بیدرنگ دست به اقدام زنند.[21]
بنابراین اسناد وزارت خارجهٔ بریتانیا نهتنها همان اتهاماتی را که اندکی پس از واقعه توسط ادوارد براون گزارش شد تأیید میکنند، بلکه حتی از آن نیز فراتر میروند. براون، که در دوران انقلاب با منابع آگاه ایرانی و بریتانیایی در تماس نزدیک بود، مینویسد:
امینالسلطان، چنانکه دیدیم، مدتها از سوی هممیهنانش فردی مشکوک انگاشته میشد که آماده است میهن خویش را به بندگی بیگانگان بفروشد، اما علت فوری مرگ او کشف برخی اسناد خیانتبار از سوی انجمنها بود که ظاهراً از جانب او صادر شده و خطاب به مستبدان در ایالات نوشته شده بود و آنها را به اقدامی در جهت سرنگونی مجلس دعوت میکرد. اما در خفا این گمان رواج داشت که نویسندهٔ واقعی این اسناد رسواکننده نه امینالسلطان، بلکه رقیب و دشمن او سعدالدوله است که بازی دوگانهای میکرد و از یک سو با دربار و از سوی دیگر با انجمنها در ارتباط نزدیک بود...
... حتی گفته شد به استنادِ منابع معتبر، محمدعلی شاه که به نفوذ روزافزون امینالسلطان حسد میبرد، اسناد یادشده را به نام او صادر کرده بود؛ اسنادی که به عمد گذاشته شد تا به دست انجمنها بیفتد و جان او را بستاند.[22]
درست است که یکی از منابع اصلی اطلاعات بریتانیاییها و احتمالاً براون نیز، صنیعالدوله (هدایت)، دوست اتابک و دشمن سرسخت سعدالدولهٔ متهم در این ماجرا بوده است و همچنین درست است که اصلیترین پشتیبانان نظریهٔ ترور بهمثابه توطئهای ارتجاعی -و نه انقلابی- همواره دوستان و نزدیکانِ اتابک بودهاند، بهویژه اعضای خاندان برجستهٔ هدایت، با این حال آنان تاکنون هیچ سند قطعی و قانعکنندهای برای این نظر ارائه نکردهاند، هرچند صنیعالدوله در همان آغاز ادعا کرده بود که اسناد رسواکننده را دیده است. با این همه، بهنظر میرسد بسیار محتمل باشد که اسناد یادشده از میان رفته باشند و اینکه روایت یک توطئهٔ ارتجاعی -روایتی که بریتانیاییها از پولاکو، خانوادهٔ اتابک و شاید منابع دیگر، افزون بر صنیعالدوله به دست آوردند- در اصل درست بوده است. ملکزاده این روایت را از منبعی مستقل از هدایتها نقل میکند؛ از زبان یکی از عاملان ترور. اما در روایت خاندان هدایت، اساساً تنها یک توطئهٔ برانگیخته از سوی ارتجاع [شاه و درباریان] وجود داشت و اتابک شهید راه مشروطه بود.[23] این دیدگاه نیز باید کنار گذاشته شود؛ چراکه بیتردید انقلابیونی هم در حال توطئه علیه اتابک بودند و کاملاً ممکن است -چنانکه ملکزاده پس از تحقیقات گسترده خود نتیجه گرفت- که دو توطئهٔ مستقل در کار بوده باشد.
ترکیب اسناد وزارت خارجهٔ بریتانیا با اسناد و خاطرات فارسی شناختهشده که به تبانی شاه و برخی درباریانش در ترور اتابک اشاره دارند، چنین توطئهای را بسیار محتمل مینماید. اینکه آیا یک توطئهٔ واحد وجود داشت که انقلابیون را به کار گرفت اما در اصل بهدست سعدالدوله طراحی شده بود، یا اینکه دو توطئه همزمان وجود داشت و توطئهٔ صرفاً انقلابی زودتر به نتیجه رسید، بهطور کامل روشن نیست. فرضیهٔ دوم بیشتر با برخی گزارشهای موجود سازگار است و میتواند توضیح دهد چرا جبههٔ انقلابی در مجموع کاملاً مطمئن بود که تنها انقلابیون دستاندرکار بودهاند. هیچ شکی نیست که تمام پیشینهٔ اتابک بیاعتمادی عمیق انقلابیون را نسبت به او برانگیخته بود، اما به همان اندازه اکنون دیگر تردیدی نیست که موضع غالباً سازگار و همسو او با مرکز تازهٔ قدرت در ایران -یعنی مشروطهخواهان میانهرو- بیاعتمادی تقریباً مشابهی را در شاه و درباریان نیز برانگیخت. سیاست حفظ قدرت از راه انطباق با نیروهای مسلط، که دههها برای اتابک کارآمد بود، دیگر توانایی مقابله با نیروی نوپای تودههای رادیکالی را نداشت که در تقابل قطبی با شاه و دربار قرار گرفته بودند. اتابک با تلاش برای یافتن مصالحهای محافظهکارانه، اما نه مطلقگرایانه، میان شاه و رهبران مجلس در برابر مطالبات فزایندهٔ تودهها برای قطع کامل رابطه با قدرتهای امپریالیستی و برای دگرگونیهای عمدهٔ سیاسی و اجتماعی دموکراتیک، بهطور طبیعی هم از سوی سلطنتطلبان سازشناپذیر و هم از جانب انقلابیون راسخ بهعنوان خطری جدی دیده میشد. حتی اگر آینده هرگز جدال بر سر ترور او را بهطور کامل روشن نسازد، آشکار است که در هر دو اردوگاه مردانی بودند که از وقوع آن خرسند شدند.[24]
[1] خلاصهای کوتاه از این مناقشه همراه با منابع در آغاز مقالهٔ عبدالحسین نوایی با عنوان «از اسرار قتل اتابک پرده برمیداریم» در اطلاعات ماهانه، سال دوم، شمارهٔ ۱۰ (دی ۱۳۲۸)، صص. ۲۳–۲۶، ۴۰–۴۲ آمده است.
[2] Ahmad Kasravï, Târïkh-imashrüteh-yiIran, 3rd ed. (Tehran 1335/ 1956-7) 447-50. کسروی هم مانند بسیاری دیگر، رهبری نقشهٔ ترور را به انقلابی قفقازی، حیدرخان عمواوغلی منتسب میکند؛ برای روایت هایی که نقشهٔ او را شرح میدهند به ادامهٔ متن رجوع کنید.
[3] (Mahdi Malikzädeh, Târïkh-iinqiläb-imashrütiyyat-iIrän (Tehran 1949-53) ui, 19-24.
[4] See Nikki R. Keddie, Religion and Rebellion in Iran: The Tobacco Protest of 1891-1892 (London 1966) and ‘Iranian Politics 1900-1905: Back¬ ground to Revolution’, Middle Eastern Studies, v, 1 (January 1969), 3-31, continued in v, nos. 2 and 3; FO 248 / 898, Memorandum by G.P. Churchill, enclosed inSpring Rice to Grey,25 Marchi907, No. 58; Mahdi Quli Hidäyat, Mukhbir as-Saltaneh, Khätirät va khatirät (Tehran 1329/1950-1), 203, 208.
[5] Kasravï, op. cit., 252-8; Malikzädeh, op. cit., in, 9-11; Navä’i, op. cit., 24-6.
[6] Malikzädeh, op. cit., ill, 12-13 مکاتبات دیپلماتیک بریتانیا در ۱۹۰۷ جزئیاتی از درگیریهای اتاباک با شاه بر سر این موضوعات دارند.
[7] Navä’i, op. cit. نوایی میگوید گفتههایش نقل از یکی از مشارکتکنندگان در نقشه است که میخواهد ناشناس بماند.
[8] ‘Qätil-i haqiqi-yi Mirzâ 'Ali Asghar Khan Atâbak’, Yädgär, ni, 4 (1325/1946-7), 47-51; and ‘Haidar Khan 'Amü Üghlï’, Yädgär, in, 5 (1325/1946-7), 61-80.
[9] FO 371/301, Summary by Churchill, enclosed in Spring Rice to Grey, 26 April 1907, No. 82, Confidential.
[10] FO 248/899, Memorandum by Churchill enclosed in Spring Rice to Grey, 21 May 1907, No. no.
[11] FO371/311, Memorandum by Abbas Kuli inclosure 1 in Spring Rice to Grey, 13 Sept. 1907, No. 200, Secret.
[12] Loc. cit.
[13] Memorandum by Churchill, inclosure 4, Very Secret, in ibid.
[14] Loc. cit.
[15] Loc. cit.
[16] FO 371/311, Spring Rice to Grey, 4 Sept. 1907, Telegram, No. 241, Confidential.
[17] FO 371/311, same to same, 13 Sept. 1907, No. 200, Secret.
[18] Loc. cit.
[19] Loc. cit.
[20] FO 371/498, Annual Report, 1907, enclosed in Marling to Grey, 29 January 1908, Confidential.
[21] Loc. cit. اسناد بریتانیا بحث ابراهیم صفایی در کتاب «رهبران مشروطه» (تهران ۱۳۴۴/۱۹۶۵-۶، ص. ۱۹۰، پ.ن ۱) را رد میکنند که گفته فقط چرچیل، منشی سفارت با متهم کردن سعدالدوله «حقیقت را تحریف کرده»، در حالی که اسپرینگ رایس ترور را به انجمنهای انقلابی منسوب کرده است. شاید صفایی این برداشت اشتباه را از اسناد منتشرهٔ بریتانیایی گرفته باشد، اما ادعایش با مراجعه به کل اسناد اصلی منتشرنشده، قابلتایید نیست.
[22]Browne, Persian Revolution, 154-5, and 155m.
[23] Mahdi Quli Hidäyat, Mukhbir as-Saltaneh, Khätirät va khatirät, 203-9; این داستان پای انجمن آدمیت را به میان میآورد که سعدالدوله با آنها در ارتباط بود و هیچ اشارهای به حیدرخان و یارانش نمیکند. اعتقاد به اینکه فقط انقلابیون یا فقط سلطنتطلبان در پس ترور اتابک بودهاند، مستلزم نادیده گرفتن انبوهی از مستندات است که از طرف شاهدان و مشارکتکنندگان ارائه شده است. برخی ایرانیان این کار را میکنند و مدعیاند این مستندات جعلی یا ساختگیاند، اما من نیز همانند ملکزاده و عباس اقبال معتقدم مستندات دخالت دو طرف آنقدر به نظر قوی است که نمیتوان به راحتی کنارشان گذاشت.
[24] پژوهش گزارش شده در این مقاله تا حد زیادی مرهون بورس یادبود جان سایمون گوگنهایم در سالهای ۱۹۶۳-۱۹۶۴ است. همچنین از دکتر عبدالحسین زرینکوب برای نقد نسخهٔ اولیهٔ مقاله و از یرواند آبراهامیان و دانینگ ویلسون برای کمک در یافتن منابع سپاسگزاری میکنم.
منبع مقاله:Keddi, Nikki R. “The Assassination of the Amin as-Sultän (Atäbak-i A'zam), 31 August 1907.” In Iran and Islam, edited by C. E. Bosworth, in memory of the late Vladimir Minorsky. Edinburgh: Edinburgh University Press, 1971.